شد نيمه ماه و مهي از پرده درآمد
ماهي كه حق از عارض او جلوهگر آمد
از شاخهي طوبي و امامت ثمر آمد
از فاطمه و شير خدا يك پسر آمد
آن كو به هوايش ز جنان بوالبشر آمد
♦ ♦ ♦
هر كس نگرم محو تماشا شده امشب
كز پرده برون يوسف زهرا شده امشب
بر حُسن حسن شيفته دلها شده امشب
يثرب ز رخش طور تجلّي شده امشب
آن نور كه در طور بُد از آن شجر، آمد
♦ ♦ ♦
اي شمع رخت روشني محفل عشّاق
اي سوخته برق نگهت حاصل عشّاق
صد شكر كه حل شد ز تو صد مشكل عشاّق
تا گام نهادي ز وفا بر دل عشّاق
كام دل عشّاق دل آشفته بر آمد
♦ ♦ ♦
امشب شب ميلاد و ز ميلاد تو شاد است
هركس كه دلش چون دل اجداد تو شاد است
ياد تو به دل جان كه دل از ياد تو شاد است
در بند غمت بندهي آزاد تو شاد است
ز آنجا كه غمت با همه تلخي شكر آمد
♦ ♦ ♦
اي سبط نبي، پورعلي، زادهي زهرا
اي شهد زلال لب تو بادهي زهرا
اي زينت بيتالشّرف سادهي زهرا
اي كودك دل برده و دلدادهي زهرا
مادر ز تو كودك به نشاط دگر آمد
♦ ♦ ♦
اي بوسهگه فاطمه رخسار نكويت
اي دوخته از شوق، علي ديده به رويت
اي چشم اميد همه احباب به سويت
مجموع دل شيفتگان طرّهي مويت
يوسف سر بازار تو شوريدهسر آمد
♦ ♦ ♦
گر حُسن تو بر حُسن همه ناز نموده
حق بر همه شخصيّت ممتاز نموده
اي بندگيات عبد سرافراز نموده
مهرت به محبّان درِ دين باز نموده
چون باز خدا را ز تو بر خلق، در آمد
♦ ♦ ♦
تا خاطرهات هست به ياد بشريّت
توصيف تو خيزد ز نهاد بشريّت
حقّا كه تويي باعث زاد بشريّت
اي داده به هر معركه داد بشريّت
داد تو رهانندهي خلق از خطر آمد
♦ ♦ ♦
شد صلح تو با دشمن دين پايهي نهضت
جزصلح تو آري نبود مايهي نهضت
صلح تو فكنده به جهان سايهي نهضت
اي سايهي صلحت شده پيرايهي نهضت
از صلح تو شد نهضت اگر بارور آمد
♦ ♦ ♦
تنها دلت از مردم بيگانه نه خون بود
از دوست هم از چشم تو خوناب برون بود
ميكشت خطيبت به زبان بس كه زبون بود
با آن همه آزار تو را صبر فزون بود
صبري كه از آن صبر، زمان ظفر آمد
♦ ♦ ♦
ما تشنه لبانيم و تو از باده بنوشان
آلوده به جرميم و تو آن چشمهي جوشان
اي بحر عنايات و عطاي تو خروشان
از عاشق دلدادهي خود چشم مپوشان
كز روز ازل سوي تو با چشمِ تر آمد
شاعر: سید محمد رستگار





