بهار آمد و گل، زينت چمن آمد
دوباره بلبل خاموش، در سخن آمد
صداي وا شدن غنچه ها به گوش رسيد
نواي چهچه ي بلبل، از چمن آمد
شد از لطافت باران، زمين بسي خوشبو
مگر به سوي دمن آهوي ختن آمد؟!
دوباره، ديده ي يعقوب عشق بينا شد
مگر ز يوسف گل، بوي پيرهن آمد
مرا ببين که عليرغم غم، دلم شاد است
چنان، که جان ز تن رفته ام به تن آمد!
بيا که هاتف غيبم به گوش جان گويد:
شب ولادت فرخنده حسن آمد
زمين شهر مدينه، به آسمان نازد
زمانه فخر کند سرور زمَن آمد
مهي، به نيمه ي ماه خدا فروزان شد
به بزم خلوتيان، شمع انجمن آمد
نخست ميوه ي باغ نبوت و عصمت
فروغ ديده ي زهرا و بوالحسن آمد
کسي که دين خدا را خريد، با صبرش
کسي که زنده ازو مي شود سُنَن، آمد
مخور ز کثرت عصيان غم جزا «خسرو»!
که بحر رحمت حق، باز موج زن آمد
شاعر: مهدی حیدری





