شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد جُوینی خراسانی شافعی[1] (722 هـ. ق)
وی در کتاب گرانسنگ خود به نام فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الائمّة مِنْ ذُریّتهم (ع) بخشی را به امام علی بن موسی الرضا (ع) اختصاص میدهد و در عظمت شخصیت آن حضرت با عباراتی والا چنین یاد میکند:
في ذکر بعض مناقب الإمام الثامن مظهر خفیّات الأسرار و مُبرز خبیّات الأمور الکوامن، منبع المکارم و المیامن و متبع الأعالي الحضارم و الأیامن، منیع الجناب رفیع القباب، وسیع الرحاب هموم السحاب، عزیز الألطاف غزیر الأکفاف أمیر الأشراف، قرّة عین آل یاسین و آل عبد مناف، السیّد الطاهر المعصوم و العارف بحقائق العلوم و الواقف علی غوامض السرّ المکتوم، و المُخبَّر بما هو آتٍ و عمّا غَیر و مضی، المرضيّ عندالله سبحانه برضاه عنه في جمیع الأحوال، و لذا لُقِّب بالرضا علي بن موسی، صلوات الله علی محمّد و آله، خصوصاً علیه ما سحَّ سحاب و هما، و طلع نبات و نما.
و في طرف من بیان أخلاقه الشریفة و أعرافه المنیفة و نبذٍ من کراماته الباهرة و شمائله الزاهرة، و ذکر بعض أحادیثه التي رواها عن آبائه حجج الله علی خلقه و آبائه، سلام الله علیهم و صلوات صلواته و تحیّات تحیاته[2]؛
در یادکرد مقداری از مناقب امام هشتم، مظهر اسرار مخفی و آشکار کنندهی امور پنهانی، کان بزرگواریها و برکتها، پیروی شونده از سوی بزرگان، بلند بارگاه والا آستان، ابر بسیار پر خیز و بارانزا، الطافش کمنظیر، بسیار بخشنده، امیر بزرگواران، نور چشم خاندان یاسین و عبد مناف، سرور پاک و معصوم و آگاه به حقیقت علوم و دانا به امور پیچیده و نهانی و خیر ده از آینده و گذشته، پسندیده نزد خدا به رضای خداوند از وی در تمام احوال و از این رو به «رضا» ملقب شد، علی بن موسی، درود خدا بر محمّد و خاندانش، به خصوص بر او مادامی که ابری ببارد و گیاهی رشد کند و شکوفه برآرد.
و در اندکی از بیان اخلاق شریفش و نیکیهای فراوانش و کمی از کرامات روشن و خلق و خوی نورانیاش و ذکر بعضی از احادیثش که آن را از پدرانش، حجتهای خدا بر خلقش، درود خدا بر ایشان باد، نقل کرده است.
عماد الدین اسماعیل ابو الفداء دمشقی شافعی ( 732 هـ. ق)
و کان یقال لعليَّ المذکور: عليّ الرضا و هو ثامن الأئمّة الاثنا عشر، علی رأي الإمامیّة و هو عليّ الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن زین العابدین بن حسین بن علي بن إبيطالب، و عليّ الرضا هو والد محمّد الجواد، تاسع الأئمّة…[3]؛
به علی بن موسی، علی الرضا نیز میگویند. آن حضرت، هشتمین پیشوای شیعیان و فرزند موسی الکاظم … و پدر محمّد الجواد نهمین امام شیعیان است….
ذهبی شافعی (748 هـ. ق)
الإمام السيّد أبو الحسن علي الرضي بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علي بن الحسين الهاشمي…. و كان من العلم و الدّين و السؤدد بمكان[4]؛
پیشوای بزرگ ابو الحسن علی الرضا، فرزند موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند علی بن حسین هاشمی است… از حیث دانش و دیانت و بزرگواری جایگاه ویژهای دارد.
جای دیگر میگوید:
أحَدُ الأعْلام هو الإمام… و کان سیّد بني هاشم في زمانه و أجَلُّهم و أنْبَلُهم و کان المأمون یُعَظِّمُه و یَخْضَعُ له و یتغالی فیه، حتّی أنّه جَعَله وليّ عَهْدِه مِنْ بَعْده و کَتَب بذلک الی الآفاق…[5]؛
[امام رضا (ع)] از جمله شخصیتهای بزرگ است. وی امام، سرور، بزرگوار و از برجستگان بنی هاشم در زمان خود به شمار میآمد. مأمون وی را بسیار ارج مینهاد و در مورد آن حضرت مبالغهآمیز سخن میگفت تا آنجا که وی را ولیعهد خود قرار داد…
جای دیگر مینویسد:
کبیر الشأن، له عِلْمٌ و بیانٌ و وَقْعٌ في النفوس صَیّره المأمون ولِيّ عهده لجلالته[6]؛
[امام رضا (ع)] از جایگاه والایی برخوردار بود. دانش و بیان وی بسیار بود و در دلهای مردم نفوذ داشت. مأمون به خاطر همین شکوه و جلالش، او را ولیعهد خود قرار داد.
همچنین میگوید:
و هو من الاثنا عشر الذین تعتقد الرافضةُ عصمتَهم و وجوبَ طاعتِهم[7]؛
[امام رضا (ع)] یکی از ائمّهی دوازدهگانه به شمار میرود که شیعیان به عصمت و وجوب اطاعت از آنها اعتقاد دارند.
یقال: أفتی، و هو شابٌّ في أیّام مالک[8]؛
گفته میشود وی در جوانی و در دوران مالک بن انس [یکی از پیشوایان مذاهب فقهی اهل سنّت] فتوا میداد.
جایی دیگر میگوید:
کان سیّد بنی هاشم في زمانه و أجلُّهم و أنْبَلْهم و کان المأمون یْبالغ في تعظیمه…[9]؛
… سرور هاشمیان در زمان خویش و جلیلترین و بزرگوارترین ایشان بود و مأمون او را بیش از اندازه بزرگ میداشت.
زین الدین ابن وَرْدی حَلَبی شافعی (749 هـ. ق)
دربارهی امام رضا (ع) میگوید:
و هو ثامن الأئمّة الاثنا عشر علی رأي الإمامیة[10]؛
بنا به اعتقاد شیعه، وی هشتمین پیشوای آنان به شمار میآید.
زرندی حنفی (757 هـ. ق)
الإمام الثامن نور الهدی و معدن التقی الفاضل الوفي و الکاهل الصفي ذو العلم المکتوم الغریب المظلوم الشهید المسموم، القتیل المرحوم عین المؤمنین و عمدة المؤمّلین شمس الشموس و أنیس النفوس، المدفون بأرض طوس، المجتبی المرتجی أبو الحسن علي بن موسی الرضا، کان (ع) من العلما الزهّاد الأبرار و الأولیاء الحکما و الأخیار…[11]؛
امام هشتم نور هدایت و کان تقوا، فاضل با وفا و کامل پاک و مصفّا، دانشمند پنهان و غریب ستمدیدهی شهید و مسمون، کشته شده و به رحمت خدا پیوسته، چشم مؤمنان و رکن و ستون امیدواران، خورشید خورشیدها و انیس جانها، دفن شده در زمین طوس، برگزیدهی بدو امید بسته شده و پسندیده، ابو الحسن علی پسر موسی، ملقب به رضا، از علمای زاهد و نیک و اولیای حکیم و نیکو بود…
خلیل بن أیبک صَفَدی شافعی (764 هـ. ق)
و هو أحد الأئمّة الإثنا عشر، کان سیّد بني هاشم في زمانه و کان المأمون یَخضَعْ له و یتغالی فیه[12]؛
وی یکی از پیشوایان شیعیان دوازده امامی تلقّی میشود و سیّد و سرور بنیهاشم در زمان خود بوده و مأمون در برابر وی فروتنی میکرده و در مورد او مبالغهآمیز سخن میگفت.
عبدالله بن اسعد یافعی یمنی مکی شافعی (768 هـ. ق)
الإمام الجلیل المُعَظَّم سلالة السادة الأکارم، أبو الحسن علي بن موسی الکاظم… أحد الأئمّة الإثنا عشر، أولي المناقب الذین أنْتُسِبَ الإمامیّة إلیهم فقصروا بناء مذهبهم علیه[13]؛
[امام رضا (ع)] پیشوایی بسیار ارجمند و بزرگوار، از سلالهی بزرگان اهل کرم، ابو الحسن علی بن موسی الکاظم و از جمله پیشوایان دوازدهگانهی شیعیان و صاحب مناقب و فضایل پس بنای مذهبشان را بر او گذاردهاند…
ابن کثیر دمشقی شافعی (774 هـ. ق)
وی در مورد سال وفات امام رضا (ع) میگوید:
و فیها [سنة 203] توفّي من الأعیان علي بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسین بن علي بن أبيطالب القرشي الهاشمي العلوي الملقّب بالرضا…[14]؛
در سال 203 هجری، یکی از شخصیتهای بزرگ، علی بن موسی قریشی هاشمی علوی ملقّب به رضا از دنیا رفت.
محمّد بن عبد الله ابن بطوطه مراکشی (779 هـ. ق)
در سفرنامهی خود وقتی به مشهد الرضا میرسد آنجا را اینگونه وصف میکند:
و رَحَلْنا إلی مدینة مشهد الرضا و هو علي بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علي زین العابدین بن الحسین الشهید بن أمیر المؤمنین علي بن أبيطالب، رضي الله عنهم، و هي أیضا مدینة کبیرة… و المشهد المکرم علیه قبّةً عظیمةٌ في داخل زاویةٍ تجاورها مدرسةو مسجد و جمیعها ملیح البناء، مصنوع الحیطان بالقاشاني و علی القبر دکانة خشب ملبسة بصفائح الفضّة و علیه قنادیل فضّة معلّقة و عتبة باب القبّة فضّة و علی بابها سِتْرُ حریر مُذَهّبُ و هي مبسوطة بانواع البسط و إزاء هذا قبر هارون الرشید… و إذا دَخَل الرافضي للزیارة ضَرَب قبر هارون الرشید برِجْله و سلَّم علي الرضا[15]؛
به شهر مشهد الرضا مسافرت نمودیم. وی علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین شهید فرزند امیر مؤمنان علی بن ابیطالب است. رضوان خدا بر آنها باد. مشهد الرضا، شهر بسیار بزرگی بود… و بر بارگاه مکرم حضرتش، گنبد بزرگی بنا شده که از زیبایی خاصی برخوردار است. دیوارهای آن مزیّن به کاشی و بر روی قبر شریف، چهار چوبی از تخته با روکشی از نقره قرار داشت و بر فراز ضریح وی، چراغدانهایی از نقره آویزان و چهارچوب در گنبد از نقره و پردهی آن از حریر زربافت، و محوطه زیارتگاه، مفروش به فرشهای متنوع بود و در کنار آن، قبر هارون الرشید قرار داشت، که زایران شیعه هنگام ورود به زیارتگاه، قبر هارون الرشید را لگدکوب ، و بر قبر (شریف) امام رضا (ع) سلام میکردند.
محمّد بن حسین بن احمد خلیفهی نیشابوری شافعی (قرن ششم)
وی در تلخیص کتاب تاریخ نیشابور، در وصف امام رضا (ع) و مفاخر نیسابور قدیم که برکت آن تا ابد بر سکّان این بلد فایض و باقی است چنین میگوید:
از آن جمله آنکه چون سلطان اولیا، برهان اتقیا، وارث علوم المسلمین، مهبط اسرار ربّ العالمین، ولی الله، صفی الله، فلذة کبد رسول الله، غَوْثْ الأُمَّة و کشف الغمة یوم الاخذِ بالنواص و اضطرار المذنبین إلی الخلاص لإمتحان الأعمال بموازین الإخلاص حین البحاث و الاستبثاث یوم البعث، کما وعد في المواقف الثلث؛ عند المیزان و تطایر الصحف و الصراط یبسط بساط الشفاعةو السری بالانبساط سلطان المقربین یوم الحشر و الجزا الإمام ابو الحسن علی بن موسی الرضا صلواةالله و سلامه علی رسول الله و علی آله الائمة المعصومین و ابتاعهم أجمعین إلی یوم الدین در مدینه در شهور 148 [هـ. ق.] نو مقدس ایشان ظهور یافت و در شهور 194[هـ. ق.] به بصره به درس حدیث و نشر علم به نصرت دین آفتاب هدایت ایشان بر امّت تافت و به تدوین نسخهی مبارک صحیفه، تقویت ملّت حنیفه فرمودند. پس به مقتضای قضای اَزَل و حکم مُبرم قدیم لمْ یزل به صوب خراسان عزیمت نمودند و در سنهی 200 من الهجرة نیشابور، به مقدم حضرت ایشان رضایت چنان شد و چون بشارت سطوات شعشعهی اشعهی آن نور بر قطر نیشابور میان سکّان شهر مشهور شد…[16].
منبع: کتاب امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت – محمدمحسن طبسی
[1]– ابو المجامع صدر الدین ابراهیم بن محمّد بن مؤید بن حمویه خراسانی جوینی شافعی.
وی در سال 644 هجری قمری در جُوین (جوین اسم منطقهای بزرگ و خوش آب و هوا بر سر راه کاروانها از بسطام تا نیشابور است که خراسانیان آن را «کوبان» مینامند که به عربی آن را «جوین» نامیدند. حدود و مرز آن متصل به حدود بیهق از طرف قبله و به حدود جاجرم از طرف شمال است. این منطقه بسیار پر خیر و برکت و دارای غلّات فراوان است که چهار صد و ده و چهارصد قنات دارد. معجم البلدان، ج 2، ص 192؛ روضات الجنات، ج 1، ص 176.) خراسان به دنیا آمد.
در سال 664 هجری قمری از بزرگانی، همچون عثمان بن موفق و غیر او حدیث شنید. یکی از خصوصیات بارز وی مسافرتهای زیاد اوست. ابن حجر عسقلانی شافعی میگوید: «وله رحلة واسعة؛ او سیر و سیاحتی گسترده داشت». وی برای کسب حدیث و دانش به مناطق بسیاری سفر میکرد، از جمله: خراسان، آمل، طبرستان، تبریز، قزوین و در عراق شهرهای بغداد، کربلا، نجف اشرف، حلّه، و نیز حجاز و در شام به شهرهای دمشق و بیت المقدس. بیشترین احادیث از اهل عراق، شام و حجاز شنیده است و نقل میکند. غازان یکی از پادشاهان مغول نیز به دست جوینی مسلمان شد.
وی در 78 سالگی مصادف با پنجم محرم الحرام سال 722 هجری قمری در خراسان یا عراق دار فانی را وداع گفت (المعجم الکبیر [معجم شیوخ الذهبی]، ص 125، شمارهی 156؛ المعجم المختص [معجم محدّثی الذهبی]، ص 50، شمارهی 73؛ تذکرة الحفّاظ، ج 4، ص 199، شمارهی 24؛ الدُرَر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة، ج 1، ص 67، شمارهی 181 و الأعلام، ج 1، ص 63).
دربارهی شخصیت و جایگاه علمی جوینی شافعی چنین گفته شده است:
جوینی، شیخ و استاد ذهبی شافعی بود و ذهبی در مقاطع گوناگون و با عبارات مختلف، به جلالت و عظمت وی تصریح میکند: «الشیخ القدوة… و کان صاحب حدیث واعتنی بالروایة… کان صدر الدین تام الشکل ملیحاً مهیباً خیّراً، ملیح الکتابة حَسن الفهم معظماً بین الصوفیة إلی الغایة لمکان والده…؛ شیخ پیشوا … و محدث بود و به روایات اهمیت میداد… صدر الدین خوش اندام، تمکین، پر هیبت و بسیار نیکوکار و زیبانویس، خوش فهم و به جهت پدرش بینهایت نزد صوفیان بزرگ بود…». (المعجم الکبیر [معجم شیوخ الذهبی]، ص 125، شمارهی 156). «الامام الکبیر المحدّث شیخ المشائخ… و سمع بخراسان و بغداد و الشام و الحجاز و کان ذا اعتناء بهذا الشأن…؛ پیشوای بزرگ، محدث و شیخ مشایخ… در خراسان، بغداد، شام و حجاز حدیث شنید و بدین امر بسیار اهتمام داشت.» (المعجم المختص [معجم محدثی الذهبی]، ص 50، شمارهی 73).
«الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخر الإسلام… شیخ الصوفیة… و کان شدید الاعتناء بالروایة و تحصیل الأجزاء، حسن القراءة ملیح الشکل مهیباً دیناً صالحاً…؛ پیشوای یگانه و اکمل و محدث فخر اسلام… شیخ صوفیان… بسیار اهمیت دهنده به روایت و تمکین قیافه، پر هیبت، دیندار و نیکوکار بود…» (تذکرة الحفّاظ، ج 4، ص 199، شمارهی 24).
ابن حجر عسقلانی شافعی نیز دربارهی وی میگوید: «و له رحلة واسعة و عن بهذا الشأن و کتب و حصل و کان دیّناً وقوراً ملیح الشکل جید القرائة؛ او سیر و سیاحتی گسترده داشت و به کار حدیث اهتمام میورزید، وی دیندار، باوقار، تمکین اندام، نیکو قرائتکننده بود.» (الدُرَر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة، ج 1، ص 67).
خیر الدین زرکلی: «شیخ خراسان فی وقته من أهل جُوین بها، رحل فی طلب الحدیث، فسمع بالعراق و الشام و الحجاز و تبریز و آمل طبرستان و القدس و کربلا، و قزوین و غیرها، و توفی بالعراق؛ شیخ خراسان در زمان خویش و جوینی بود. در جستجوی حدیث به سفر پرداخت در عراق، شام، حجاز، تبریز، آمل طبرستان، بیت المقدس، کربلا، قزوین و دیگر مناطق حدیث استماع کرد و در عراق درگذشت.» (الأعلام، ج 1، ص 63).
وی نزد علمای شیعه نیز از جایگاه والایی برخوردار است:
میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری اصفهانی میگوید: «الإمام الهام و شیخ المسلمین و الإسلام… الشیخ الإمام العارف، جمال السنة… کان مِنْ عظماء علماء العامّة و محدّثیهم الحفّاظ…؛ امام پر اهمیت و شیخ مسلمانان و اسلام… شیخ پیشوا و عارف، جمال سنّت…. از عالمان بزرگ و محدثان حافظ اهل سنّت بود…» (ر. ک: روضات الجنّات،ج 1، ص 176).
سید محسن امین: «المعروف أنّه من عظماء أهل السنة و محدثیهم و حفّاظهم…؛ معروف آن است که او از بزرگان اهل سنّت و محدثان و حفّاظ (حافظان حدیث) است.» (أعیان الشیعة، ج 2، ص 218).
امّا نکتهای که در این میان وجود دارد، سخن منسوب به ذهبی شافعی دربارهی جوینی است. ابن حجر عسقلانی شافعی به نقل از ذهبی شافعی دربارهی جوینی شافعی میگوید: «کان حاطب لیل؛ سخن راست و دروغ میگفت.» (الدُرر الکامنة في أعیان المائة الثامنة، ج 1، ص 67).
برخی این سخن را تضعیف جوینی شمرده و با آن بر احادیث وی اشکال کردهاند، لکن این برداشت به چند دلیل نادرست است:
اولاً، این سخن فقط به ذهبی شافعی نسبت داده شده و هیچ کس این سخن را نگفته است و بر همگان تعصبورزی ذهبی شافعی آشکار است، چنانکه سُبکی شافعی به این مهم اشاره کرده است. (ر . ک: طبقات الشافعیة الکبری، ج 9، ص 104).
ثانیا!، بر فرض صحت این انتساب به ذهبی، باید گفت این کلام ذهبی دربارهی جوینی، با سایر کلمات وی در حق جوینی، در تناقض آشکار است؛ چرا که در مقاطع گوناگون جوینی شافعی را با اوصافی همچون «صاحب حدیث و اعتنی بالروایة، خیّراً، ملیح الکتابة، حسن الفهم، الإمام الکبیر الأوحد الأکمل فخر الإسلام، کان شدید الاعتناء بالروایة و تحصیل الأجزاء…» وصف کرده است و این اوصاف با «حاطب لیل بودن» در تناقض آشکار است.
ثالثاً، اگر بنا باشد حاطب لیل بودن به تنهایی راوی و محدثی را تضعیف کند و روایاتش را کنار بگذاریم، باید روایات گروهی از بزرگان تابعین و محدثین را که صحاح ششگانه از آنها روایت نقل کردهاند کنار بگذاریم و به آنها عمل نکنیم، چون بعضی از آنان به «حاطب لیل» متصف هستند؛ از جمله: 1. قتادة بن دعامه. عامر شِعبی دربارهی وی میگوید: «حاطب لیل.» این در حالی است که تمامی صحاح ششگانه از قتاده حدیث روایت کردهاند و اهل سنّت دربارهی وی تعابیری همچون «حافظ العصر، قدوة المفسرین و المحدثین، کان من أوعیة العلم، حجة بالإجماع، حافظ زمانهی خویش، پیشوای مفسران و محدثان، از ظرف (جایگاه) های علم و به اتفاق همگان حجت است.» کردهاند. (ر . ک: سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 269-270).
- ابن جریج. مالک بن انس دربارهی وی میگوید: «کان ابن جریح حاطب لیل.» این در حالی است که تمامی صحاح شش گانه از ابن جریج نقل حدیث کردهاند و بزرگان اهل سنّت دربارهی وی تعابیری همچون «الإمام العلامة الحافظ، أول من دوّن العلم بمکة، کان من بُحور العلم، کان من أوعیة العلم؛ پیشوای علامه و حافظ، وی اولین کسی است که علم را در مکه تدوین کرد، از دریاها و ظرفهای علم بود.» داشتهاند. (ر . ک: همان، ج 6ٰ ص 325 – 329).
- سعید بن بشیر. ابو خُلید دربارهی وی میگوید: «فإنّه کان حاطب لیل.» (الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 100، شمارهی 563).
این در حالی است که اوّلاً، ترمذی، ابو داود، نسائی و ابن ماجه از وی روایت نقل میکنند. ثانیاً، بزرگان اهل سنّت دربارهی وی چنین گفتهاند: «الإمام المحدّث، الصدوق، الحافظ…؛ (ر . ک: سیر أعلام النبلاء، ج 7، ص 304).
- عثمان بن عبد الرحمن. دربارهی وی نیز «حاطب لیل» گفته شده است. ولی اوّلاً، تمامی سنن چهارگانه (ترمذی، ابو داود، نسائی، ابن ماجه) از وی روایت نقل میکنند. ثانیاً، دربارهی وی نیز چنین گفته شده است: «أحد أئمّة الحدیث، شیخ متعبّد، صدوق.» (ر . ک: همان، ج 9، ص 425- 426 و میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 3، ص 45، شمارهی 5532).
رابعاً، معلوم نیست واژهی «حاطب لیل» برای جرح و تضعیف باشد، بلکه ممکن است برای تعدیل و مدح راوی به کار برده شود.
سفیان بن عُیَیْنِه میگوید: «قال لی عبد الکریم الجوزی: یا أبا محمّد! تدری ما حاطب لیل؟ قلتُ: قال: هو الرجل یخرجٌ فی اللیل فیحتطب، فیضعُ یده علی أفعی فتقتله، هذا مثل ضربته لک لطالب العلم، إنّه إذا حمل مِنْ العلم ما لا یطیقه، قتله علمه، کما قتلت الأفعی حاطب اللیل؛ عبد الکریم جوزی به من گفت: ای محمّد! میدانی حاطب لیل چیست؟ گفتم: نه. گفت: او مردی است که شبانه بیرون میرود تا هیزم گرد آورد پس دستش بر افعیای میگذارد که او را میگزد و میکشد. این مثلی است که برای تو در مورد جویندهی علم زدم که وقتی دانشجویی علمی را که بیشتر از طاقت اوست به دوش کشد آن دانش، وی را خواهد کشت چنانکه افعی جمع کننده هیزم در شب را میکشد.» (سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 272).
نتیجه: آنچه میتوان دربارهی واژهی «حاطب لیل» گفت این است که اوّلاً، کاربرد این واژه، به تنهایی صراحت در جرح و ضعف ندارد، بلکه دو پهلوست و برای تعدیل و تقویت راوی نیز استعمال میشود. ثانیاً، بر فرض که این واژه دلالتی بر ضعف داشته باشد. به صرف حاطب لیل بودن نمیتوان راوی را تضعیف و جرج کرد و باید اسباب ضعفی غیر از «حاطب لیل» برای تضعیف راوی یافت.
[2]– فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الأئمة مِنْ ذریتهم، ج 2، ص 187.
[3]– المختصر فی أخبار البشر، ج 2، ص 24.
[4]– سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 386 – 388 و العِبَر فی خبر مَنْ غَبَر، ج 1، ص 266.
[5]– تاریخ الاسلام و وفیات المشاهری و الأعلام، ص 270.
[6]– سیر أعلام النبلاء، ج 13، ص 121.
[7]– دُول الاسلام، ج 1، ص 178.
[8]– سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 388.
[9]– تذهیب تذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج 7، ص 44 – 45.
[10]– تتمة المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 320.
[11] – معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول و البتول، ص 157.
[12]– الوافی بالوفیات، ج 2، ص 251.
[13]– مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان، ج 2، ص 10.
[14]– البدایة و النهایة، ج 10، ص 261- 260.
[15]– تحفة النظّار فی غرائب الأمصار معروف به رحلة ابن بطوطة، ص 401.
[16]– تلخیص و ترجمهی تاریخ نیشابور، ص 131 – 132.





