فرماندهی روحیهبخش
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوهکاوه در عملیات بدر رفته بود نشسته بود روی کاپوت جیپ، زیر آتش توپخانه و ادوات عراقیها، داشت به بچّهها میگفت چی کار کنند.کارد میزدی ...
کاوه در عملیات بدر رفته بود نشسته بود روی کاپوت جیپ، زیر آتش توپخانه و ادوات عراقیها، داشت به بچّهها میگفت چی کار کنند.کارد میزدی ...
در جادهی صعب العبوری که کنارش جنگل آلواتان قرار داشت. یعنی جادهی پیرانشهر به سردشت. قاسملو به لوموند فرانسه در مهرآباد گفته بود «اگر اینها ...
سد بوکان برای خود ما غیر قابل تصوّر بود، ولی با سماجت محمود رفتیم گرفتیمش.بعد از آن بود که حزب دمکرات مثل مار زخمی شده ...
پاش که به شهر میرسید میرفت توی مردم، باید میآمدی از نزدیک میدیدیاش. خیلیها به اسم صداش میزدند. یا دست براش تکان میدادند. یا میآمدند ...
صد متر بیشتر فاصلهمان نبود؛ نه دیواری، نه سنگری، نه چیزی. یک پل بود و دو طرفش رودخانه؛ و رگباری کور از گلوله. تا چشممان ...
«به بچّههای سپاه بانه کمین زدهاند.»– کجا؟– توی گردنهی خان. در حوالی شهر بانه.– کسی هم طوریش شده؟آمدهایم همین را بگوییم. بگوییم نتوانستیم جنازههاشان را ...
اوایل سال راحت میآمدند توی دهات رفت و آمد میکردند میرفتند. حتّی توی شهر هم میآمدند. امّا با آمدن محمود و برف و آن ضد ...
گفتم «میخواهم دامادت کنم. چون و چرا هم نمیخواهم بکنی. فقط بگو خودت کسی را سراغ داری؟»داشت.گفت «میتواند پا به پام بیاید.»رفتیم خواستگاری. اذنش را ...
یادمست آقاش میخواست برود جبهه.بش گفت «قدمت روی چشم. ولی با خرج خودت بیا. نشنوم یک وقت با بچّهها آمده باشی آ.»یک بار دیگر آمدیم ...
نمیگذاشت برویم بدرقهاش. بدش میآمد. میگفت «مگر کجا دارم میروم که همه باید بفهمند؟»عکسهاش هنوز هست که هیچ وقت از جلو نگرفته. اصلاً نمیگذاشت کسی از ...
بیشتر عملیاتهای آن منطقه باید با مشارکت ارتش انجام میشد و مسؤول هماهنگی و پشتیبانی ارتش صیاد شیرازی بود. آن بار دعوتش کرده بودیم بیاید ...
روی ارتفاع و خسته از سه شب ماندن؛ و تشنه و گرسنه از بیغذایی و تنهایی. دوازده سیزده نفر بیشتر نبودیم. غذامان فقط انجیرهایی بود ...
هیچ کس نمیدانست کی شکار را زده.میگفتند از جنگل که رد میشدهاند، کاوه یا یکی دیگر، شلیک میکند میزندش. و این کار از نظر قانون ...
کلاس اوّل بود یا دوم دبستان –درست یادم نیست- که آقام پسته میآورد خانه و ما میشکستیم که کمک خرجمان باشد. محمود صبحها میرفت مدرسه، ...