ثقلین
TasvirShakhesshahid631

آفتابه‌ها را پر می‌کرد!

شهید مهدی باکری

توی اردوگاه دزفول بودیم. من نیروی مخابرات بودم که بیشتر به گردان سید الشهداء مأمور می‌شدم. واحد مخابرات به ستاد لشکر نزدیک‌تر بود. یعنی ما ...

TasvirShakhesshahid618

عکس یادگاری با فرمانده

شهید محمود کاوه

می‌خواست بیدارش کند. نمی‌گذاشتم. بحث‌مان بالا گرفت. گفتم:-‌ »مگر تو نمی‌دانی او چقدر کم می‌خوابه؟»صدای محمود از توی اتاق بلند شد: «آن بیرون چه خبره؟»به ...

TasvirShakhesshahid617

چوپان گله‌ها

شهید محمد جواد آخوندی

مادر بزرگی داشتیم که از جبهه و جنگ چیزی نمی‌دانست. هر وقت که جواد را می‌دید، از او می‌پرسید:-‌ »ننه جان، توی جبهه چی کار ...

TasvirShakhesshahid616

خودش بود

شهید محمد تقی رضوی

مدت‌ها توی ستاد پشتیبانی جنوب کار می‌کردم. پایین نامه‌ها امضای رضوی بود. نمی‌شناختمش.از ماشین پیاده شد. سر تا پا خاکی. گفتم: «رضوی را ندیدی؟»گفت: «رضوی ...

TasvirShakhesshahid615

می‌خواست مطرح نشود

شهید عباس مطیعی

پزشکان از معالجه‌ات نا امید شدند. از راه رفتن با پا محروم شده‌ بودی. با هم برگشتیم سمنان. وارد شهر شدیم. جمعیت زیادی آمده بودند ...

TasvirShakhesshahid630

 پر کاهی تقدیم به آستان الهی

شهید بهمن درولی

اگر به فیض شهادت رسیدم، برایم سنگ قبر و تابلو و… نگذارید. روی آن را با سیمان بپوشانید و فقط بنویسید:«پر کاهی تقدیم به آستان ...

TasvirShakhesmarefat7

 آن‌قدر گشت تا صاحب باغ را پیدا کرد

شهید ماشا‌ء‌الله ابراهیمی

در منطقه‌ی بیشه اردو زده بودیم و روزی برای خورشت ترشی به فکر تهیه‌ی غوره افتادیم. آن روز به اتفاق یکی از دوستان از درختی ...

TasvirShakhesbasiraT14

دیدن مظاهر فساد

شهید حجت الله صنعتکار

من از سال ۴۸ حجت را می‌شناختم. ما به عنوان مستأجر در منزل پدری‌اش زندگی می‌کردیم و مدّت‌های زیادی صبح‌ها با چهره‌ی خندان و بشّاش ...

TasvirShakhesshahid625

 مخصوصاً با آمریکایی‌ها بد بود

شهید عباس دوران

عباس یک سال از من بزرگ‌تر بود. در همدان با هم بودیم. از همان دوره‌ی رژیم شاه هم کارهای خاصی در پرواز انجام می داد. ...

TasvirShakhesshahid27

جرأت حرف زدن

شهید محمّد تقی زرین کلاه

او یک صندلی روی میز کلاس گذاشت، از آن بالا رفت و قاب عکس شاه ملعون را از دیوار جدا کرد. سپس جلوی دانش آموزان ...

TasvirShakhesshahid622

به ناموس‌ها تجاوز می‌شه، ما ساکت بمانیم؟

شهید محمّد طاهری

وارد خانه شدم، دیدم دارد ساکش را می‌بندد. بغض، گلویم را گرفته بود و قطرات اشک، چون دانه‌های بلور، بر گونه‌هایم می‌غلتید. حاجی کمی سرش ...

TasvirShakhesshahid621

فریاد اعتراض

شهید گمنام

در ایام اسارت، یک روز آمدند و گفتند می‌خواهیم به شما آزادی بدهیم. آزادی دادن آن‌ها نمایش دادن یک فیلم سکسی بود. این اقدام اعتراض ...

TasvirShakhesshahid620

اعتصاب غذا

شهید مهدی کبیرزاده

وقتی مهدی در دوره‌ی راهنمایی درس می‌خواند، یک روز پیش من آمد و پرسید: «پدر جان! خمس اموالت را داده‌ای؟»یزدی‌ها به مسائل مذهبی پایبندی زیادی ...

TasvirShakhesshahid619

چادر سر کنی، زیباتر می‌شوی

شهید محمّد جعفر نصر اصفهانی

روزی پدر و مادرم برای ثبت نام من در کلاس اوّل راهنمایی و خرید روپوش بیرون رفتند. وقتی که برگشتند، پدرم روپوش و شلوار را ...

صفحه 32 از 57« بعدی...1020...3031323334...4050...قبلی »