ثقلین
TasvirShakhesnazm10

حرف اوّل

شهید محمود کاوه

تازه آمده بودند. می‌خواست ازشان بازدید کند. رفت سراغ نفر اوّل. فانسقه‌اش را کشید. گفت: «خیلی شُله، فانسقه‌رو همچین باید محکم ببندی که دست توش ...

TasvirShakhesshahidkave10-(

توپ ناغافل

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت: توی بیابان بودیم که یک توپ آمد خورد جلوی پایمان منفجر شد، هرچه نگاه کردیم نفهمیدیم از کجا زده اند، تا دوردست ها ...

TasvirShakhesshahidkave8-(1

محبوبیت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

هر بار گرهی به کارمان می‌افتاد فقط چشم‌مان به دست محمود بود بیاید بازش کند. یک بار خبر آوردند محمود زخمی شده و کسی نیست ...

TasvirShakhesshahidkave6-(1

فرزند کردستان

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

شهید بروجردی آمد نشست کنارم و از ناصر گفت و گنجی‌زاده و بهم فهماند نگران‌ست و ازم پرسید «مجید! به نظر تو کی برای تیپ ...

TasvirShakhesshahidkave5-(1

ضدکمین

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک بی‌سیم قوی آوردیم نشانش دادیم، گفتیم «این هم بی‌سیم. دیگر چی می‌خواهی؟»گفت «ببندیدش به ماشینم، برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست.»بیست کیلومتری ...

TasvirShakhesshahidkave-(1)

فرمانپذیری تا پای شهادت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک بار مسؤولی آمد سرش داد زد «من فرمانده‌تم. باید به حرفم گوش بدهی.»محمود گفت «تو فرمانده من نیستی. فرمانده من امام‌ست.»بش تکلیف کردند «باید ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

فرمانده‌ی روحیه‌بخش

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه در عملیات بدر رفته بود نشسته بود روی کاپوت جیپ، زیر آتش توپخانه و ادوات عراقی‌ها، داشت به بچّه‌ها می‌گفت چی کار کنند.کارد می‌زدی ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

دیدار با امام

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

در جاده‌ی صعب العبوری که کنارش جنگل آلواتان قرار داشت. یعنی جاده‌ی پیرانشهر به سردشت. قاسملو به لوموند فرانسه در مهرآباد گفته بود «اگر این‌ها ...

TasvirShakhesshahid20-(1)

اعلام عزای عمومی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

سد بوکان برای خود ما غیر قابل تصوّر بود، ولی با سماجت محمود رفتیم گرفتیمش.بعد از آن بود که حزب دمکرات مثل مار زخمی شده ...

TasvirShakhesshahidkave23-(

پیشمرگ

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

 پاش که به شهر می‌رسید می‌رفت توی مردم، باید می‌آمدی از نزدیک می‌دیدی‌اش. خیلی‌ها به اسم صداش می‌زدند. یا دست براش تکان می‌دادند. یا می‌آمدند ...

TasvirShakhesshahidkave14-(

خستگی ممنوع

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

صد متر بیش‌تر فاصله‌مان نبود؛ نه دیواری، نه سنگری، نه چیزی. یک پل بود و دو طرفش رودخانه؛ و رگباری کور از گلوله. تا چشم‌مان ...

TasvirShakhesshahidkave18-(

نمی‌دانستیم بخندیم یا گریه کنیم؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

«به بچّه‌های سپاه بانه کمین زده‌اند.»– کجا؟– توی گردنه‌ی خان. در حوالی شهر بانه.– کسی هم طوریش شده؟آمده‌ایم همین را بگوییم. بگوییم نتوانستیم جنازه‌هاشان را ...

TasvirShakhesshahidkave13-(

احساس خطر

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

اوایل سال راحت می‌آمدند توی دهات رفت و آمد می‌کردند می‌رفتند. حتّی توی شهر هم می‌آمدند. امّا با آمدن محمود و برف و آن ضد ...

TasvirShakhesshahidkave11-(

توی قتلگاه

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

گفتم «می‌خواهم دامادت کنم. چون و چرا هم نمی‌خواهم بکنی. فقط بگو خودت کسی را سراغ داری؟»داشت.گفت «می‌تواند پا به پام بیاید.»رفتیم خواستگاری. اذنش را ...

صفحه 2 از 612345...قبلی »