ثقلین
TasvirShakhesSharafkhanlou

تنهاترین آدم دنیا

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

دوچرخه‌هامان را بستیم به درخت و نشستیم روی نیمکت کنار حوض بزرگ مسجد که فواره‌اش باز بود. حیاط پر از درخت و لب حوض پر ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

اشتباه می‌کنید من زنده‌ام!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

رفتم داخل سردخانه تا برای آخرین بار ببینمش. با دوربینی که هدیه‌ی خود او بود و عکاسی را با آن یادم داده بود، از او ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

مأمور برگرداندن شهدا

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

حرف اولی که زد موضوع انتقال شهدا بود. گفت «الآن است که هواپیماهای عراقی بیایند و منطقه را بمباران کنند. اگر نجنبیم اجساد شهدا زیر ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

 شهید آب‌آور (سقا)

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

می‌‌گفتند عملیات لو رفته و بچه‌ها در محور ابوقریب زمین‌گیر شده‌اند. دشمن محورهای مواصلاتی را زیر آتش مستقیم گرفته بود و عملاً امکان انتقال تدارکات ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

علی بالا! مبارکت باشد رخت شهادت!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

رفتم بالای سرش، قول داده بودم بی‌تابی نکنم. صورتش را باز کردند. کلاه پشمی سبز رنگی که پدر برایش گرفته بود، سرش بود. یک آن ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

خواب نداشت!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

عملیات والفجر ۱، ۲۰ فروردین ۶۲ شروع شد؛ سه ماه بعد از والفجر مقدماتی. عملیات لو رفته بود و عراقی‌ها خبر از تحرکات ما داشتند ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

متخصص مکان‌یابی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

بهمن ۱۳۶۱، عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. والفجر مقدماتی اولین عملیاتی بود که در لشکر عاشورا بودیم. علمیات نتوانست به اهدافی برسد که برایش تعیین ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

خاطره‌ای ماندگار (برای مهدی باکری)

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

سالم‌ترین جنازه بین شهدای والفجر ۱، جنازه‌ی علی بود؛ تبسم خیلی قشنگی روی لبش نقش بسته بود.نمی‌دانم خبر شهادت علی را چه کسی به آقا ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

 غذای گرم وقت عملیات!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز سرِ ظهر، وسط‌های عملیات محرم، شهید باکری آمد بنه‌ی ما. وقت نهار بود و چیزی غیر نان و پنیر نداشتیم. می‌دانستم نهار نخورده ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

خنده‌ی معنی‌دار

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

می‌خواستم هر طور شده، خودم را به عملیات برسانم. ازطرفی نمی‌شد مثل دفعه‌ی قبل کار را سپرد دست کس دیگری و در رفت. کار توزیع ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

امضای یادگاری

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

کار ستادی به‌م نمی‌ساخت. یگان رزمی را بیش‌تر دوست داشتم. محل انبار و اسلحه‌خانه، طبقه‌ی زیرزمین مقرّ سپاه بود و من بنا به مسئولیتی که ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

نارنگی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

ورودی شهر همدان نگه داشت و دو کیلو نارنگی خرید. جاده لغزنده بود و علی خسته از ده دوازده ساعت رانندگی، راضی نمی‌شد جای‌مان را ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

جانش به خوابش بند بود!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

وقتی شهید شرفخانلو لجستیک تیپ حضرت ابوالفضل را تحویل گرفت، من را گذاشت مسئول تأمین سوخت. کارم این بود که هر روز می‌رفتم قرارگاه نجف ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کفران نعمت

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز آقا مهدی باکری در صبحگاه لشکر گفت «مردم هم نیرو به جبهه می‌فرستند، هم پول و لباس. ما باید دقت کنیم که این‌ها ...

صفحه 35 از 57« بعدی...102030...3334353637...4050...قبلی »