از شما توقع نداشتم
شهید شیخ فضل الله محلاتیبابا آن روزها ماشین نداشت. یکی از بازاریهای آشنا رفته بود یک اُپل خریده بود و آورده بود داده بود بهاش و گفته بود «خوب ...
بابا آن روزها ماشین نداشت. یکی از بازاریهای آشنا رفته بود یک اُپل خریده بود و آورده بود داده بود بهاش و گفته بود «خوب ...
یک بار قصد کردیم خانوادگی برویم مشهد. آن موقع هنوز ماشین نداشتیم. با اتوبوس تیامتی رفتیم که شرکتاش توی چراغ برق بود. رانندهاش، هنوز راه ...
همیشه تا در را باز می کرد و چشماش به ما میافتاد، ناراحتیهاش را میگذاشت پشت در خانه، گل از گلاش میشکفت و میآمد با ...
ساواکیها همچنان میآمدند در خانهمان را میزدند و زار و زندگیمان را به هم میریختند.آن روزها هیچ وقت نشد من ببینم بابا دروغ بگوید. حتی ...
همیشه همه چیز به خیر و خوشی تمام نمیشد. گاهی بابا را میبردند زندان. آخرین باری که بابا را توی زندان دیدم، رفته بودیم زندان ...
فامیل ما از اول محلاتی نبود. همینطور که فامیل امام از اول خمینی نبود. قدیم رسم بود که طلبهها و روحانیها را به اسم شهرستان ...
من از طرف کمیسیون دفاع، بعد از شروع جنگ، مأمور شدم بروم از امام سؤال کم که «استراتژی نظام جمهوری اسلامی را تدافعی تنظیم کنیم، ...
در اولین انتخابات ریاست جمهوری چند نفر کاندیدا بودند. حزب جمهوری اسلامی آمد آقای جلالالدین فارسی را کاندیدا کرد. یک عده هم اسم دکتر حبیبی ...
دولت موقت بعد از یک ماه تثبیت شد و اوضاع کمی آرام گرفت. امام تصمیم گرفتند بروند قم. تصور امام این بود که دولت اسلامی ...
دو سه روز از پیروزی انقلاب گذشته بود که یاسر عرفات آمد برای تبریک، جتهای فانت ما رفتند به استقبالش. وقتی وارد منزل امام شد ...
یک روز رفتم خدمت امام گفتنم «تو حیاط پر از سلاح است، اتاقها پر است.بهتر نیست هر چه زودتر تکلیف این زندانیها روشن شود؟»زندان نداشتیم ...
دولت بختیار داشت آخرین نفسهاش را میکشید. تصمیم گرفت حکومت نظامی اعلام کند.همان شب دولت اطلاعیه داد که «هر کس از ساعت چهار بعد از ...
یک روز در مدرسهی رفاه بودیم که یکی آمد گفت «اطلاعات موثق رسیده که امشب میخواهند به این جا و خانهی آقا حمله کنند.»رفتیم خانهای ...
مراسم بهشت زهرا با شکوه خاصی برگزار شد. ولی خدا خیلی به ما رحم کرد. چون آنجا نزدیک بود امام از فشار جمعیت آسیب ببیند. ...