ثقلین
TasvirShakhesshahidhadi11

پدیده جدید فوتبال جوانان

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

توی زمین چمن بودم. مشغول فوتبال. یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ایستاده. سریع رفتم به سراغش. سلام کردم و با خوشحالی گفتم: چه عجب، ...

TasvirShakhesshahidhadi10

تیپ ورزشی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

در باشگاه کشتی بودیم. آماده می‌شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.تا وارد شد بی‌مقدمه گفت: ابرام ...

TasvirShakhesshahidhadi9

گردوها رو بردارید!

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

همراه ابراهیم راه می‌رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه‌ها مشغول فوتبال بودند.به محض عبور ما، پسر بچه‌ای محکم توپ را ...

TasvirShakhesshahidhadi8

پوریای ولی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

مسابقات قهرمانی باشگاه‌ها بود. سال پنجاه‌ و پنج. مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی می‌گرفت هم به انتخابی کشور می‌رفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود ...

TasvirShakhesshahidhadi8

ورزش برای قوی شدن، نه قهرمان شدن!

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

صبح زود بود. ابراهیم با وسائل کشتی از خانه بیرون رفت. من و برادرم هم راه افتادیم. هر جائی می‌رفت دنبالش بودیم. تا این‌که داخل ...

TasvirShakhesshahidhadi7

کوهنوردی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم در زمان طاغوت، هر هفته صبح های جمعه، با بچه های زورخونه می رفتند تجریش و بعد از خواندن نماز صبح در امزاده صالح، ...

TasvirShakhesshahidhadi6

والیبال

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

در ایام جنگ چند مینی بوس از ورزش کاران شهرهای مختلف، برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند. جناب آقای داودی رئیس سازمان ...

TasvirShakhesshahidhadi5

قوت بدنی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

همیشه می‌گفت: برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا می‌کرد: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی ...

TasvirShakhesshahidhadi3

ورزش باستانی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

بارها می‌دیدم ابراهیم، با بچه‌هائی که نه ظاهر مذهبی داشتند؛ و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق می‌شد. آن‌ها را جذب ورزش می‌کرد و ...

TasvirShakhesshahidhadi2

روزی حلال

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه‌های خوبی تربیت کرد، به خاطر سختی‌هائی بود که برای رزق حلال می‌کشید.ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت‌های ...

TasvirShakhesshahidhadi1

زندگی‌نامه

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می‌رفت. با این ...

TasvirShakhesshahidbakeri04

انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست!

صفحاتی از زندگی شهید حمید باکری

مهدی یک بار به من گفت «حمید که نیست انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست.» گفت «به هر کاری دست می‌زنم پیش نمی‌رود. نمی‌دانم ...

TasvirShakhesshahidbakeri04

برای پسرم از حمید و مهدی می‌گویم…

صفحاتی از زندگی شهید حمید باکری

چی بگویم؟… به پسرم بارها شده که گفته‌ام «مثل مهدی باش، مثل حمید باش!»می‌گوید «آن‌ها مگر چطوری بودند؟»من خیلی از آن‌ها می‌دانم. سال‌ها با آن‌ها ...

TasvirShakhesshahidhamidbak

خونِ روی آورکت

صفحاتی از زندگی شهید حمید باکری

عملیات خیبر می‌خواست شروع شود. همه‌ی فرماندهان بودند. آقا مهدی توجیه‌شان کرد و رفتند. فقط این دو برادر ماندند. من هم می‌خواستم بروم که حمید ...

صفحه 139 از 162« بعدی...102030...137138139140141...150160...قبلی »