اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم
مدح حضرت حر علیه السلام؛ شاعر: علی انسانیاگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم وگر از در برانی، خاک پای لشکرت گردمبه دامانت غبارآسا نشستم، برنمیخیزم وگر بفشانی ام، خیزم ولی ...
اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم وگر از در برانی، خاک پای لشکرت گردمبه دامانت غبارآسا نشستم، برنمیخیزم وگر بفشانی ام، خیزم ولی ...
سلام باد به حر! بر یقین و ایمانش! که میزبانِ شهادت، نمود مهمانش برای آمدنش انتظار داشت، حسین که دیده بود وِرا در شمار ...
حُر شرم میکند که به مولا نظر کند یا از کنار خیمهی زینب گذر کند دیروز ره به چشمهی خورشید بسته بود امشب چگونه ...
این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان میبَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان سرشان گشته جدا از تن و پیدایت هنوز ...
سلام ما به جوانی که مُسلمش، پدر است! به جلوه، منزلتِ آن پدر از این پسر است در آسمان بنیهاشم، او ستارهی عشق ز ...
دو گل از بوستان مصطفی خوابیدهاند، این جا دو طفل نازنین، خواب پریشان دیدهاند، این جا دو گلبرگ تَر، از گلهای حُسن یوسف زهرا ...
شبی که دیدهی خود، پُرستاره میکردم برای غربت دل، فکر چاره میکردم به دانههای چو تسبیحِ اشک در دستم برای آمدنت، استخاره میکردم ...
روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیدهام جانب مکه پر زند، جان به لب رسیدهام حُرمت جان شکستهام، در دل خون ...
سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل سلام شاه شهیدان، به مسلم بن عقیل! به آن نیابت عظمای «سیدالشّهدا»! به آن جلالِ خدایی، به آن جمالِ ...
گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید بر کشتهی من، جانِ دگر بار بیارید آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار بهر دل ...
کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود شمشیر را به شیوهی مولا گرفته بودتنها میان مردم بیعتفروش شهر انبوه کینه، دور و برش را گرفته بوددل ...
دل من بر سر این دار، صفایی دارد وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد خانهی پیرزنی، خلوت زاویهی من هر ...
چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما ما که رفتیم، خداوند نگه دار شما! نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد کاش! برادرش از ...
این نوخطان که در یَم خون، آرمیدهاند «آرام جان و مونس دل، نور دیدهاند» خون است و خاک و نعل ستوران و آفتاب «پیراهنی ...