ثقلین
TasvirShakhesnazm38

دیده بوسی

شهید غلامحسین زمانی‌پور

با هم بودند؛ با غلامحسین. می‌خواستند بروند به یک گردان دیگر، می‌خواستند به آن‌جا هم سری بزنند. سر راهشان به همه سنگرها رفتند. یکی یکی‌شان، ...

TasvirShakhesnazm36

همه را روحیه می‌داد

شهید احمد ساربان نژاد

به دلیل آشفتگی اوضاع و آتش دشمن که بی‌امان می‌بارید، به منِ روحانی اجازه ندادن وارد خط بشوم. وقتی خبر شهادت تعدادی از دوستانم را ...

TasvirShakhesShahid5rrr

گونی پر کردن

شهید رضا قندالی

شجاع و بی‌باک بود. در عین حال تلاش می‌کرد با شیرین‌کاری‌هایش خستگی را از تن بچّه‌ها در کند.انتهای جاده‌ی خندق قسمتی بود که ما به ...

TasvirShakhesnazm37

ترس در دل عراقی‌ها

شهید مهدی باکری

اوّلین روز عملیّات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره، با یک ماشین داشتم برمی‌گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می‌آمد. ...

TasvirShakhesnazm35

اثر تذکر شهادت

شهید مهدی باکری

ده – پانزده روز می‌شد که حمید و مرتضی یاغچیان شهید شده بودند. آقا مهدی آمد، به من گفت: «واسه‌ی شهادت این بچّه‌ها نمی‌توانستی یک ...

TasvirShakhesnazm34

نظم و سلیقه

شهید مجید بقایی

او همواره بچّه‌ها را به نظم و تقوی توصیه می‌نمود تا کلام مولی علی (علیه السّلام) را به عنوان سرخط کارهای روزمره‌اش پی بگیرد.«أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى ...

TasvirShakhesnazm33

مسواک زدن در جنگ

شهید حبیب الله شمایلی

عملیات فتح‌المبین بود و من در آن نبردِ مردانه و کشوهمند، بی‌سیم‌چی آقا حبیب بودم. وی در آن هنگامه‌ی خون و باروت، مسئولیت هدایت گردان ...

TasvirShakhesShahid5rrr

لباس‌های مرتّب

شهید علیرضا رفوئی

یک روز به او گفتم: «علیرضا چرا لباس‌های نو نمی‌خری؟ این لباس‌ها کهنه شده.»گفت: «چون اسراف حرامه.» گفتم: «ولی باید مرتب باشی.» لبخند زد و ...

TasvirShakhesAhmadToosi

بعداً تشریف بیاورید!

شهید قربانعلی مردانی

از خصوصیات بارز او، نظم و برنامه‌ریزی بود. برای تام لحظات زندگی‌اش برنامه داشت و تمام وقتش پر بود. یکی از بچّه‌ها نقل می‌کرد یک‌بار ...

TasvirShakhesnazm31

منضبط و با برنامه

شهید صیاد شیرازی

شاگردش بودیم. هم درس می‌داد، هم افسر ورزش دانشکده‌ی افسری بود. ساعت ورزش که می‌شد، یکی لباس ورزشی می‌پوشید، یکی نمی‌پوشی. خیلی جدّی نمی‌گرفتیم. کاغذ ...

TasvirShakhesnazm30

راه نمی‌داد!

شهید محمود کاوه

می‌گفت جلسه‌ی فرمانده‌ها مثلاً ساعت هشت، سر ساعت که می‌شد، در راه می‌بست. اگر کسی ده دقیقه دیر می‌آمد، راهش نمی‌داد. می‌‌گفت: «همان پشت در ...

TasvirShakhesnazm29

تا مطمئن نشدف نرفتیم!

شهید محمود کاوه

اوّلین حشور یگان ویژه‌ی شهدا در کردستان، همان راه‌پیمایی در سنندج بود. قبل از راه‌پیمایی محمود هی آمد و رفت و هی تای آستین و ...

TasvirShakhesnazm27

واکس

شهید حسن باقری

عملیات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند. حسن وسایلش را می‌گشت؛ دنبال چیزی بود.گفتم: «چی می‌خواهی؟»گفت: «واکس. می‌خوام کفش‌هایم را واکس بزنم، می‌خواهیم ...

TasvirShakhesnazm25

برخورد نظامی

شهید میر قاسم میر حسینی

بعد از عملیات خیبر، قرارگاه تاکتیکی در عقبه‌ی منطقه جُفیر بود. من در آن عملیات مجروح شده بودم و به بیمارستان اعزام گشتم. بعد از ...

صفحه 50 از 62« بعدی...102030...4849505152...60...قبلی »