ثقلین
TasvirShakhesmarefat24

تنها یک تیر

شهید ناصر کاظمی

یک شب باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم: «ناصر! دوست داری شهید شوی؟»گفت: «بله شهادت را دوست دارم.»پرسیدم: «دوست داری اسیر یا جانباز شوی؟»گفت: «برای جانبازی و ...

TasvirShakhesmarefat23

وقت آمدن، خبر می‌کند

شهید میرقاسم میر حسینی

در خطّ «خیبر» مستقر بودیم. دشمن در چند نوبت از روز به روی این خط آتش زیادی می‌ریخت؛ یکی هنگام صبح، موقع اذان ظهر و ...

TasvirShakhesmarefat22

روزهای آخر

شهید سیّد حسن موسوی

شهید سیّد حسن موسوی مرد با تقوا و رفیق خداوند بود! شب‌ها مرا برای نماز شب بیدار می‌کرد. چند شب همراه او رفتم، هوا خیلی ...

TasvirShakhesmarefat20

دست‌های حنا بسته

شهید شیر علی راشکی

به خاطر دارم شبی شهید راشکی بر دستهایش حنا می‌بست. وقتی دلیل را از او پرسیدم، گفت: «هنگامی که من به شهادت رسیدم و جسدم ...

TasvirShakhesmarefat19

مُهر پرونده

شهید امیر کرمانی

به من می‌گفت: «عمو جلوند».یک روز آمد و گفت: «عمو جلوند دیشب خواب برادر شهیدم را دیدم که یک پرونده توی دستش بود. گفت: «پرونده‌ات ...

TasvirShakhesmarafat18

زمان مرگ

شهید حسین یوسف اللّهی

پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین یوسف اللهی زیر یک ارتفاعی رفته بودیم. (نزدیک گمرک عراق). عراقی‌ها مقاومت می‌کردند. نزدیک ارتفاع که ...

TasvirShakhesmarefat15

اهل یقین

 شهید سیّد هاشم آراسته

این‌بار از ناحیه‌ی گیجگاه مجروح شده بود. به داخل اتاقش که رسیدم، چک‌چک شیر آب توجّهم را جلب کرد. گفت: «داداش! هر قطره آبی که ...

TasvirShakhesmarefat13

ملائکه می‌رسند!

شهید محمّد بروجردی

در عملیات «مطلع الفجر» که قرار بود تنگه‌ی کورک آزاد شود، مقدار زیادی پیشروی کردیم.در حین پیشروی عدّه‌ای از بچّه‌ها که به سمت رأس ارتفاع ...

TasvirShakhesmarefat12

دیدار خدا

شهید افشار

با کشته و یا مجروح شدن تعداد زیادی از نیروهای دشمن، بقیه ترجیح دادند که از صحنه‌ی نبرد بگریزند و خاکریز خود را به ما ...

TasvirShakhesmarefat11

قاصد امام (ره)

شهید پرویز عبدی‌پور

… صبح که از خواب بیدار شد خطاب به مادرش گفت: «مادر دیشب امام (ره) را خواب دیدم. من باید به خرمشهر بروم.»مادرش گفت: «تو ...

TasvirShakhesmarefat10

قبری به اندازه‌ی بدن بی‌سر!

شهید حاج شیر علی سلطانی

در زاویه‌ی مسجد، خاک‌های نمناکی بود که رد خاک‌ها نشان می‌داد از داخل کتابخانه باشد. گفتم: «حتماً می‌خواهند به کتابخانه سر و سامانی بدهند. نمی‌دانم؟» ...

TasvirShakhesmarefat9

 با خدا باش

شهید ناصر کاظمی

ناصر کاظمی فردی بود با قد بلند و رشید. معمولاً در شهر با لباس ورزشی می‌گشت. بلوزش سرمه‌ای رنگ بود، همیشه رنگ سیر یا رنگ ...

TasvirShakhesmarefat8

جشن تولّد

شهید اکبر کوثری

بچّه‌ها همه داخل سنگر جمع بودند و از هر دری سخن می‌گفتند. اکبر هم با علاقه‌ی عجیبی به بچّه‌ها خیره شده بود و به آن‌ها ...

TasvirShakhesmarefat7

امداد الهی

شهید حسین قاینی

به ابتدای شیب ملایم که رسیدیم، ناگهان ماری که بر روی دُم ایستاده بود و حالتی تهاجمی داشت، درست وسط راهمان سبز شد. همه توقف ...

صفحه 58 از 63« بعدی...102030...5657585960...قبلی »