بدقولی
شهید احمدعلی نیّرییک روز سراغ ایشان رفتم و گفتم: برای یکی از کارهای مسجد دو ساعت موتور تریل ۲۵۰ شما را لازم داریم. ساعت دو عصر موتور ...
یک روز سراغ ایشان رفتم و گفتم: برای یکی از کارهای مسجد دو ساعت موتور تریل ۲۵۰ شما را لازم داریم. ساعت دو عصر موتور ...
در یکی از متنهای به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین (علیه السّلام) آمده است: «روز اربعین وقتی به هیئت ...
یک سال را یادم هست که احمد آقا نتوانست برای اول محرم و شرکت در مراسم سیاه پوش کردن مسجد امین الدوله بچّههای بسیج و ...
خاطرم هست که هفتهای برای عرض ارادت به شهدا، همراه احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم. در لابهلای صحبتهای احمد آقا به سر مزار ...
یک بار با احمد آقا و بچّههای مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت ...
با چند نفر از رفقا راهی قم شدیم. بعد از زیارت به همراه احمد آقا و دوستان به خانهی یکی از رفقا رفتیم و شب ...
پیرمرد چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیّات پسرش مفقود الاثر شد. خیلیها میگفتند که پسر او ...
من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت.احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری ...
نوع شیطنتهای نوجوانان و جوانانی که احمد آقا جذب مسجد میکرد، در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ...
فوتبال او حرف نداشت. دریبلهای ریز میزد و هیچ کس نمیتوانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور میکرد. ...
با مسئولان بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود. میگفت بیشتر از برنامههای نظامی به فکر ارتقای سطح معرفتی بچّهها باشید. برای این کار خودش دست ...
همیشه خوبیهای افراد را در جمع میگفت؛ مثلاً اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت امّا یک کار خوب نصفه نیمه انجام میداد، همان مورد ...
پدرم همیشه به مسجد میرفت امّا من اینگونه نبودم. تا اینکه یک روز پدرم من را با خودش به مسجد برد و دستم را در ...
در راه بازگشت از بهشت زهرا به مسجد امین الدوله بودیم، ترافیک شدیدی ایجاد شده بود. ماشین در راه بندان متوقف شد. احمد نگاهی به ...