زندگینامه کوتاه
شهید یوسف کلاهدوزدو ماه یک بار میآمد مرخصی. دلش برای دیدن عزیز و خواهرها ذوق داشت. عزیزه تا چشمش به او میافتاد، اشکهایش میریخت.یک هفتهای که یوسف ...
دو ماه یک بار میآمد مرخصی. دلش برای دیدن عزیز و خواهرها ذوق داشت. عزیزه تا چشمش به او میافتاد، اشکهایش میریخت.یک هفتهای که یوسف ...
در کنکور دانشگاه، ثبت نام کرده بودم. شرط رفتنم این بود که کاوه، برگهی ترخیصیام را امضاء کند.آن روز دلم عجیب شور میزد. با یک ...
بچّهها را وادار میکرد تیترهای روزنامهها و مجلههای سیاسی اجتماعی را بخوانند و با هم بحث کنند. عقیده داشت یک پاسدار باید در مسائل سیاسی، ...
شهید داور علاقهی شدیدی به مطالعه داشت؛ و یادم هست روزی به من گفت: چرا بیکاری؟ برو، مطالعه کن. جریان واقعه از این قرار بود ...
در یکی از سفرهایم به تهران، خبردار شدم که آقای یسری به علّت جراحت شدید، در بیمارستان نجمیّه بستری است. در فرصتی مناسب به عیادتش ...
برادر یسری همیشه در برنامهها و سمینارهای فرماندهان سپاه پاسداران در اوقات فراغت و تنفّس جلسه، با یکایک فرماندهان تماس میگرفت و از اطّلاعات علمی ...
از درسهای مهمّی که از وی آموختم، مطالعهی مستمر و طولانی بود. نیمه شبها با اینکه در همان اتاق کوچک میخوابیدم، بعضی وقتها که از ...
پس از عملیّات والفجر ۴ حاج همّت تمام اعضای کادر را در دو کوهه جمع کرده بود. یک روز به من تلفن زد و گفت: ...
تازه از عملیّات برگشته بودیم و به خوبی میدانستم که تا چند روز دیگر کار جدّی در پیش نداریم. میبایست مثل روزهای گذشته که از ...
یک بار تعدادی نیرو به منطقه اعزام کرده بودند که همگی دانشجوی مقطع دکترا و تحصیل کردهی ایتالیا بودند. تعدادی جوان مؤمن و متعهد که ...
به مسائل اعتقادی و دینی اهمیّت میداد و در این زمینه کار کرده بود.زمانی که در صدد برآمدم تا نکاتی را در مورد فرمانده و ...
در آغاز جنگ که بنیصدر ملعون و خائن در جبههها هم میآمد، من فرماندهی عملیّات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ ...
رد پای علی در تمام مراحل یک عملیّات دیده میشد. اطلاعات کافی از مرحلهی آمادهسازی داشت که خود مرحلهی بسیار حسّاس و پیچیدهای است. در ...
بضاعتم خیلی اندک بود. به سختی روزگار را میگذرانیدم. امّا امیدوار به آیندهی حسین بودم. یک شب که برای خبرگیری از وضع او به شهرستان ...