با حوصله و منظم
شهید صمد یونسیبا حوصله بود. خیلی به نظم و ترتیب اهمیّت میداد. کمتر نیرویی بود که حوصله کند وقت و بیوقت بند پوتینش را تا آخر ببندد. ...
با حوصله بود. خیلی به نظم و ترتیب اهمیّت میداد. کمتر نیرویی بود که حوصله کند وقت و بیوقت بند پوتینش را تا آخر ببندد. ...
مریم مقنعه ی چروک و مانتوی خیسش را گرفت و به دقّت آنها را روی طناب پهن کرد. فاطمه هم با لباسهای شستهاش آمد و ...
به خاطرم هست که مدّتی در جبهههای جنگ به منظور سرکشی از پایگاهها و سایتهای موشکی و مواضع پدافندی در خدمت ایشان بودم و در ...
شهید مغفوری از نظر رعایت نظم شخصی سرآمد بود. کسی ندید که ایشان لباس سپاه را نامرتب به تن بپوشد. معمولاً با محاسن شانه کرده ...
قرار بود در جلسهای که با حضور چند نفر از دیگر دوستان از جانب شهید ترتیب داده شده بود، شرکت نمایم. متأسفانه با چند دقیقه ...
همه منتظرت بودند. حضورت ضروری بود. شهید سیّد محمود زرگر خیلی روی تو مانور میداد. با اصرار و منتقل شده بودی به جهاد، به خاطر ...
در همهی کارهایش منظم بود. بینظمی و بیانضباطی را از هیچ کس نمیپذیرفت. قرار بود در قرارگاه جلسهای رأس ساعت ده برگزار شود. چند نفر ...
آن روز حاج قاسم تصمیم داشت در نماز جمعه سخنرانی کند. ساعتی قبل از رفتن، لباسهای سبز سپاهیاش را اتو کشید، پوتینهایش را واکس زد، ...
روزی هنگامی که آنها تازه از عملیات برگشته بودند، حاج کاظم اعلام کرد دو نفر را لازم دارد تا به پایگاه ـ که وظیفهی پشتیبانی ...
تازه آمده بودند. میخواست ازشان بازدید کند. رفت سراغ نفر اوّل. فانسقهاش را کشید. گفت: «خیلی شُله، فانسقهرو همچین باید محکم ببندی که دست توش ...
از ویژگیهای بارز ایشان، برقراری عدالت بود. فروشگاهی تحت نظر دادسرا راهاندازی شده بود که وسایل مصادره شده در آن عرضه میشد. آن زمان چای ...
وقتی دفتر هماهنگی «بنی صدر» در «بیرجند» سقوط کرد، باید در پشت بام نگهبانی میدادیم. سه نفر بودیم. قرار گذاشتیم قرعهکشی کنیم تا به هر ...
هر روز، برگهی باریک و بلندی را روی میز «بهرام» میدید؛ لیست کارهایی که قرار بود آن روز انجام دهد، تک به تک در ساعات ...
در «اهواز» به فرماندهی رفتم. تا مرا دید، بلند شد و از کشوی فایلِ گوشهی اتاق، ورقهای را بیرون آورد. تمامی پیشنهادهای خود را به ...