ثقلین
TasvirShakhesshahid688

قیافه‌های ساواکی ۱

شهید مهدی باکری

مهدی، سیاهی کسی را دید که از دور می‌آمد. دل به راه زد و از تپه سرازیر شد. حمید بود، عرق‌ریزان با دو کوله‌ی بزرگ ...

TasvirShakheskomak16

نمره بیست

شهید مهدی باکری

کاظم و مهدی با هم به خانه رسیدند. در خانه نیمه باز بود. کاظم شک کرد. مهدی آهسته در را باز کرد. آبا چند روز ...

TasvirShakhesshahid691

دوست باوفا

شهید مهدی باکری

مهدی از پنجره‌ی کلاس به بیرون زل زده بود. برف هوف هوف می‌‌بارید. باد  تندی، دانه‌های برف را می‌رقصاند و به این سو و آن ...

TasvirShakhesshahidhadi2

ما تو را دوست داریم

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهیم به حضرت زهرا ...

TasvirShakhesshahidhadi16

روزی رسان خداست!

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم به اطعام دادن نیز خیلی اهمیت می‌داد. همیشه دوستان را به خانه دعوت می‌کرد و غذا می‌داد.در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود ...

TasvirShakhesshahidhadi5

برخورد صحیح

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود. اگر می‌خواست بگوید که کاری را نکن، سعی می‌کرد غیر ...

TasvirShakhesshahidhadi15

عجب عزاداری باحالی!

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می‌زد. اما بعد در تاریکی مجلس، او را دیدم که ...

TasvirShakhesshahidhadi1

مداح

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

می‌دانستم هر وقت کاری بوی غیر خدا دهد، یا باعث مطرح شدنش شود ترک می‌کند. در مداحی عادت جالبی داشت. به بلندگو، اکو و… مقید ...

TasvirShakhesshahidhadi14

هیئت جوانان وحدت اسلامی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش، هیئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. او منشاء خیر، برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش ...

TasvirShakhesshahidhadi13

معلم نمونه

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم می‌گفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل‌های بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم. چرا که آینده مملکت به کسانی ...

TasvirShakhesshahidhadi12

شکستن نفس

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

ابراهیم در یکی از مغازه‌های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی ...

TasvirShakhesshahidhadi11

پدیده جدید فوتبال جوانان

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

توی زمین چمن بودم. مشغول فوتبال. یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ایستاده. سریع رفتم به سراغش. سلام کردم و با خوشحالی گفتم: چه عجب، ...

TasvirShakhesshahidhadi10

تیپ ورزشی

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

در باشگاه کشتی بودیم. آماده می‌شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.تا وارد شد بی‌مقدمه گفت: ابرام ...

TasvirShakhesshahidhadi9

گردوها رو بردارید!

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادی

همراه ابراهیم راه می‌رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه‌ها مشغول فوتبال بودند.به محض عبور ما، پسر بچه‌ای محکم توپ را ...

صفحه 18 از 28« بعدی...10...1617181920...قبلی »