ثقلین
TasvirShakhesAhmadToosi

درد آشنای محرومان

شهید شیخ علی مزاری

خدا گواه است که به چشم خودم دیدم که چند پیرزن، بر خون‌های خشک شده‌ی شهید مزاری بر سنگفرش کوچه بوسه می‌زدند. در حالی که ...

TasvirShakhesakomak9

اعتراض

شهید عباس بابایی

من قبلاً به عنوان کمک داروساز در بیمارستان بوعلی قزوین کار می‌کردم و شب‌ها نیز در داروخانه‌هایی که کشیک شبانه داشتند، مشغول به کار بودم.عباس ...

TasvirShakheskomak8

فرسنگ‌ها فاصله

شهید عباس بابایی

شهید بابایی در سال‌های اول پیروزی انقلاب، به هنگام گشت هوایی بر فراز شهر اصفهان و نواحی اطراف، دهات و کوره دهات دور افتاده‌ی منطقه ...

TasvirShakhes8

شوق عجیب

شهید مرتضی نور صالحی

گفت: «بیا من و شما هفته‌ای ۵ تومان از پولمان کنار بگذاریم و برای بچّه‌های یتیم چیزی بخریم.» گفتم: «با ۵ تومان چه چیزی می‌توانیم ...

TasvirShakheskomak6

معلمی

شهید نقی بهمنی

پیکانی خریده بود تا کار کند. می‌آمد خانه. می‌گفتم: «خُب! تقی جان! چقدر کاسبی کردی؟»می‌خندید و می‌گفت: «خانم جان! ما هم برای شما نون بیار ...

TasvirShakheskomak5

بوی ایثار

شهید محمد حسین کریم پوراحمدی

گاهی اوقات ده تا پانزده کامیون کالا و مواد خوراکی از زاهدان به جبهه ارسال می‌شد. هر بار شهید «کریم‌پور» تأکید می‌کرد که کمک‌ها به ...

TasvirShakheskomak7

 سرپرست

شهید مهدی امینی

مهدی حقوق اندک خود را تقسیم می‌کرد و در پاکت‌ها می‌نهاد و بین فقرا و مستضعفین تقسیم می‌کرد. به خانه‌هایشان می‌‌رفت و درد دلشان را ...

TasvirShakheskomak3

لباس دامادی

شهید دکتر سیّد احمد رحیمی

مراسم ازدواجمان در مسجد صاحب الزّمان بیرجند برگزار شد. محفلی صمیمی و بی‌تکلّف؛ درست همان ساده زیستی که احمد طالبش بود.وقتی در کنارم می‌نشست تا ...

TasvirShakheskomak2

پول تو جیبی

شهید طاهره هاشمی

در سنّ و سالی بود که همه‌ی نوجوان‌ها، خوب می‌خورند و خوب می‌پوشند و خوب می‌گردند. با این که ما برادرها و پدرمان، پول تو ...

TasvirShakheskomak1

نگهداری از بچه

شهید محمد کشانی

«نزدیکی‌های خانه‌ی ما یک مرد با بچه‌ی دو ساله‌اش، چادری زده بودند و زندگی می‌کردند. گویا آن مرد با همسرش اختلاف پیدا کرده و جدا ...

TasvirShakhesvelayat19

صحبت‌های رهبر برای من دستور است، نه سخنرانی

شهید علی صیّاد شیرازی

کنار صیّاد نشسته و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیّاد آرام دستش را از زیر دست من ...

TasvirShakhesvelayat18

خوشحالم چون آقا از من راضی هستند

شهید علی صیّاد شیرازی

آن عید غدیر آخر را هیچ وقت یادم نمی‌رود. صبح آن روز رفته بود پیش آقای خامنه‌ای. آن روز ایشان با درجه‌ی سرلشکری‌اش موافقت کرده ...

TasvirShakhesvelayat17

 امام را نمی‌شود تنها گذاشت

شهید نادر (حسین) مهدوی

حسین تا تابستان ۱۳۶۵ در خط فاو ماند و مشغول تدارکات بود. چندی بعد برای مرخصی به خانه برگشت. آن‌قدر در آفتاب کار کرده بود ...

TasvirShakhesakhlagh4

 امام قلب ماست

شهید حسین مهدوی‌آرا

علاقه‌ی شدیدی به امام و اطاعت از رهبری داشت. یک روز به دیدار امام رفت، امّا موفّق به ملاقات نشده بود. به قدری ناراحت شده ...

صفحه 40 از 70« بعدی...102030...3839404142...506070...قبلی »