باشگاه افسران
شهید یوسف کلاهدوزباشگاه افسران هر شب برنامه داشت: شام، فیلم، بیلیارد، بولینگ. اما یوسف دلش نمیخواست زهرا و حامد را ببرد باشگاه. خودش گاهی میرفت. کت و ...
باشگاه افسران هر شب برنامه داشت: شام، فیلم، بیلیارد، بولینگ. اما یوسف دلش نمیخواست زهرا و حامد را ببرد باشگاه. خودش گاهی میرفت. کت و ...
یک سالی از ازدواجشان میگذشت که یوسف را برای افسری گارد شاهنشاهی انتخاب کردند. با استاد نامجو و چند نفر دیگر که جلسات مخفی داشتند، ...
یک روز که یوسف از مرکز زرهی برگشت، یک کتاب از کیفش درآورد، گذاشت روی میز و گفت: وقت کردی این را بخوان.» زهرا با اشتیاق ...
تئاتر هم میرفتند. حتی یک بار که جشنواره تئاتر کشوری در شیراز برگزار شد، یوسف برنامه هر روز را گرفت و مرتب میرفت. زهرا فقط ...
اولین باری که همسرش تاس کباب درست کرد، تاس کباب تبدیل به آش شد، و همه چیزش وا رفت. او هم نشست کنار حوض توی ...
چند روزی بیشتر از ازدواجشان نمیگذشت. خندید و به زهرا گفت: «شخصیتهای این داستان هم مثل من و تو اسمشان یوسف و زهرا است.»زهرا کتاب ...
چند هفتهای بود که عزیزه (مادر یوسف) و خواهرش حوری، برای دیدن یوسف به شیراز آمده بودند و چند صباحی را در خانه آنها زندگی ...
سال ۱۳۴۷ یوسف و حسن برای گذراندن دورهی آموزش عالی به شیراز منتقل شدند. شیراز شهر گرم و زندهای است. یوسف برای خواهرش حوری مینویسد: ...
سال ۱۳۴۲ یوسف وارد دانشکده افسری شد. هر روز یک ساعت قبل از طلوع آفتاب، شیپور بیدار باش زده میشد و برنامه تغییرناپذیر قبل از ...
یوسف کلاهدوز مرد تنهایی بود. شاید چون هم نظامی بود و هم هنرمند. قبول اینکه او هنر را خوب میشناسد، اهل درک و فهم عمیق ...
بعد از فروپاشی رژیم شاهنشاهی، کمیتهی امام (ره) در ارتش به فرماندهی استاد نامجو و سپهبد قرنی تشکیل شد. امام (ره) از استاد نامجو خواستند ...
استاد نامجو، این مرد بلند قد، آرام و اندیشناک، کسی است که زندگی شهید کلاهدوز را تغییر داد. و یوسف در حضورش با تواضع کامل، ...
دو ماه یک بار میآمد مرخصی. دلش برای دیدن عزیز و خواهرها ذوق داشت. عزیزه تا چشمش به او میافتاد، اشکهایش میریخت.یک هفتهای که یوسف ...
در کنکور دانشگاه، ثبت نام کرده بودم. شرط رفتنم این بود که کاوه، برگهی ترخیصیام را امضاء کند.آن روز دلم عجیب شور میزد. با یک ...