ثقلین
TasvirShakhes-SayyadShirazi16

مطمئن بودند صیّاد ردشان نمی‌کند!

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

کی فکر می‌کرد صیّاد این‌طور شهید شود. در جهبه همه‌اش فکر می‌کردیم که بگویند صیّاد شهید شد. ولی آن‌جا شهید نشد و آمدند جلوی در ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi14

مثل او ندیده‌ام

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

صیّاد مرد بزرگی بود. این همه آدم آمده‌اند و رفته‌اند و من مثل او ندیده‌ام. مثل او پیدا نمی‌شود. این را من می‌گویم که استاد ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi13

خستگی‌ناپذیر

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

صیّاد ارتش را واقعاً از اوّل ساخته بود، ولی وقتی از فرماندهی نیروی زمینی کنار رفت، همه‌ی ما را جمع کرد و گفت: «هیچ کس ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi12

برای هم مثل آینه باشیم!

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

ماهی یک‌بار من را می‌خواست، می‌رفتم دفترش. می‌نشستم. چای می‌آوردند و میوه. چقدر هم که بهم می‌چسبید. چای و میوه نبود که بهم مزه می‌داد، ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi11

کاش آقا به من اجازه می‌دادند…

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

من که فرزندش بودم یک‌بار عصبانیتش را ندیدم. داد زدنش را ندیدم. همیشه مسائل کاریش را همان‌جا سرِ کار می‌گذاشت و سرحال و با لبخند ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi10

مهمات خواهد رسید!

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

قبل از عملیات طریق القدس افسران ستاد عملیات حساب کرده بودند که چقدر برای عملیات مهمات لازم است. نصف آن چیزی که لازم بود را ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi09

بابا برایم وقت می‌گذاشت

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

برخورد احترام‌‌آمیزش، اخلاق جدّیش و کار و مشغله‌ی زیادش که باعث می‌شد خیلی کم ببینمش، باعث شده بود که نتوانم خیلی مثل پدر و فرزندهای ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi08

مثل یک آدم عادی

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

صیّاد اصلاً در بند مادّیات و مسائل دنیوی نبود. وقتی یکی می‌خواهد برای رضای خدا کار کند، لازمه‌اش این است که در بند دنیا نباشد ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi07

من هیچ وقت عصبانی نمی‌شوم

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

من توی این سه سال که رئیس دفترش بودم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. از کدامش بگویم هر چه بگویم کم است. از سادگی و ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi06

اطاعت از امام مهم‌ترین کار

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

هر روز اوضاع جنگ بدتر می‌شد. در حالی که عراقی‌ها خرمشهر را گرفته بودند و تا نزدیک اهواز هم رسیده بودند، بنی صدر علیه سپاه ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi05

سجده‌ی شکر

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

در کردستان در یک محاصره بودیم، یک شب وقتی از گشت برمی‌گشتیم، در چند متری سنگرم یک اعلامیه پیدا کردم. فکر کردم تا این‌جا هم ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi04

برنامه‌ی هر شب

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

اوّلین بار سال پنجاه و نُه توی کردستان دیدمش. تپه‌ای دست ضدّ انقلاب بود و روی آن تپه یک دکل. قرار بود گروه ما برود ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi03

معرفت به خدا در عمق سختی ها

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

یک روز توی پیاده‌روی‌ها از دور دیدمش. نزدیک‌تر که رسید، دیدم از سر و رویش بخار بلند شده. احساس کردم دارد ذوب می‌شود. گفتم: «دانشجو ...

TasvirShakhes-SayyadShirazi02

هر کس برای خدا باشد…

صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازی

می‌نشستم در تنهایی خودم یادداشت‌هایش را که بهم سپرده بود، نگاه می‌کردم و اشک‌هایم همین‌طور می‌آمد. گرچه هیچ وقت حسّ نبودنش را نداشتم. همیشه برایم ...

صفحه 121 از 122« بعدی...102030...118119120121122