«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ *

یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلاهُ عَلی خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ طَبیبِنَا شَفیعِنَا أَنیسِنَا وَ حَبیبِ إلهِنَا أَبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیِّمَا الکَهْفِ الحَصینِ مُولانَا الحُجَّه بَقیَّهِ اللهِ فِی العَالَمینَ أَرواحُنَا وَ أَرواحُ مَن سِواهُ فِداه وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ الَّلْعنُ عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».

نعمت فکر

«الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِیَهٌ»[۲] فکر از خصایص بشر است. فکر موجب رشد و تکامل است، فکر خلوت با خود است، فکر درون‌گرایی است، فکر سیر باطنی است، فکر استفاده‌ی از معلومات و بدیهیّات به خاطر کشف مجهولات و نظریّات است، فکر چراغ درون است، فکر نورافکن خانه‌ی دل است، فکر راهنمای بی‌آزار است، فکر انیس و مونس خاموش است، فکر عبادت برتر است؛ امّا مشروط بر این‌که درباره‌ی چیزی فکر کنیم که کشف آن چیز برای ما کشف رازهای حقایق عالم باشد. وقتی فکر چراغ راه است که انسان در مسیر راه ابد از این چراغ استفاده کند. فکر در مبداء، فکر در مسیر و راه و فکر در مرگ و معاد.

تکفّر در نعمت‌های الهی

بارزترین فکرهای ضروری و لازم این نوع فکرها است که انسان از نظر فکر و اندیشه همیشه در آلاء خدا، در نعمت‌های خدا، در حکمت‌های خدا، در جلوه‌های خدا، در آثار رحمت خدا، در عنایت‌های خدای متعال و در مواهب معنوی حق تعالی اندیشه کند. یا دنبال آدرس است، می‌داند که معاد در پیش دارد، بهشت و جهنّمی در پایان راه ما وجود دارد؛ فکر کند که راه بهشت کدام است و راه جهنّم کدام است.

استفاده از موهب فکر

 اگر با تفکّر و درون‌گرایی بهشت را در مسیر خود دید، جهنّم را هم در مسیر گناه دید، خود را با این فکر بیمه می‌کند و آدم بی‌فکر مبتلا می‌شود؛ چون در انتخاب راه فکر نکرده است، طالب مجهول بوده است، راهی را که نمی‌دانست به کجا می‌انجامد رفت، به مقصد نرسید، گرفتار گرگ شد، گرفتار خطر شد. اگر از اوّل تحمّل می‌کرد که مقصد طولانی در پیش دارم، باید آدرس دقیق باشد که از راه منحرف نشوم و از مقصد باز نمانم به موقع می‌رسید.

مسئله‌ی مرگ

مسئله‌ی مرگ از مسائلی است که آدم بخواهد یا نخواهد در مسیر خود به این مرگ برخورد می‌کند، کسی نیست که نتواند مرگ را باور کند، حالا که مرگ حق است، باید کمی فکر کنیم که این مرگ چیست. از وجود نازنین حضرت امیر (علیه السّلام) پرسیدند که یا امیر المؤمنین «صِفْ‏ لَنَا الْمَوْتَ»[۳] شما به ما بفرمایید که مرگ چیست؟ حضرت فرمودند: «إِمَّا بِشَارَهٌ بِنَعِیمِ الْأَبَدِ وَ إِمَّا بِشَارَهٌ بِعَذَابِ الْأَبَدِ وَ إِمَّا تَحْزِینٌ وَ تَهْوِیلٌ» مرگ یا بشارت به بهشت جاودان و سعادت ابدی است یا ترساندن از عذاب ابد است. یعنی مرگ برای سالک، برای مسافر یا ورود به قصر بهشتی است یا افتادن در گودال جهنّم است یا نه مبهم است «وَ أَمْرُهُ مُبْهَمٌ» اشخاصی هستند که دوران برزخ آن‌ها خواب است، نه بهشت می‌بیند، نه جهنّم می‌بیند؛ این‌ها همان حالت خوابی که در دنیا داشتند، در عالم برزخ هم برای آن‌ها امر خاصّی نیست، باید صدها سال همین‌طور بمانند تا قیامت قیام کنند، آن وقت محاکمه می‌شوند یا جهنّمی هستند یا بهشتی هستند. بنابراین در برزخ مسلّم نیست که کسی بهشتی است یا جهنّمی است.

 برزخ

برزخی‌ها سه گروه هستند؛ گروهی بهشتی هستند، گروهی جهنّمی هستند، گروهی بین خوف و رجاء هستند. معلوم نیست که آخر کار چه خواهد شد.  باز روایت از حضرت علیّ بن موسی الرّضا (علیه‏ آلاف التّحیّه و الثّناء) است. امام رضا (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند: شدیدترین ساعات بشر سه ساعت است؛ یکی موقع ورود به این عالم است. بچّه‌ای که در شکم مادر بوده است، وقتی متولّد می‌شود با یک دنیای وسیعی برخورد می‌کند وحشت می‌کند، مأنوس نبوده است، برای او تازگی دارد. وقتی که از رحم این عالم به عالم برزخ متولّد می‌شود، نسبت این عالم به عالم برزخ از نظر وسعت و ضیق همان نسبت رحم به دنیا است.

نسبت دنیا به عالم برزخ

دنیا نسبت به عالم برزخ بسیار تنگ و تاریک است. آدمی که می‌میرد، سر از یک دنیای جدیدی درمی‌آورد که آن دنیا با این دنیا خیلی فرق دارد و اهل آن دنیا را می‌بیند، ملائکه را می‌بیند، اعمال خود را می‌بیند، برکات خود را می‌بیند، باطن خود را تماشا می‌کند. یکی هم وقتی است که سر از قبر بیرون می‌آورد، قیامت به پا می‌شود، همه‌ی کسانی که اهل قبور هستند، سر از قبرهای خود بیرون می‌آورند و زنده می‌شوند که «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها * …. * فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ * مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ».[۴]

ساعت سخت انسان

در حدیث دیگری از امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) است که شدیدترین ساعات بشر سه ساعت است. یکی ساعت دیدار با حضرت ملک الموت است، وقتی قابض الارواح می‌آید، انسان خیلی وحشت می‌کند، اگر خود را از قبل آماده نکرده باشد، پرونده‌ی او صاف نبوده باشد، آمدن عزرائیل سخت‌ترین گردنه‌ای است که انسان با آن برخورد می‌کند. یکی موقع ورود او به قبر است، یکی هم موقع خروج از قبر است. این سه حالت برای بشر خیلی مشکل است. عالم برزخ خصایص خود را دارد، در عالم برزخ کار و تلاش نیست، لکن بازتاب اعمالی که از انسان به جا مانده است در آن‌جا است. کسانی که در این عالم در مسیر آزاد کردن خود بودند ولی عمر آن‌ها کفایت نکرد که همه‌ی تعلّقات را پاره بکنند.

حرکت انسان به سوی مرگ

وجود مقدّس مولی الموّحدین، امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغه فرمودند: «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ»[۵] دنیا خانه‌ی مرور است. یعنی ما دائماً در دنیا در حال سیر و حرکت هستیم، لحظه‌ای توقّف نداریم. الآن که شما بزرگواران با یک دنیا اخلاص در مسجد حضور پیدا کردید و دنبال آدرس خدای متعال و بهشت و اولیاء هستید و به امیدی پای منبر نشسته‌اید، این‌جا به ظاهر نشسته‌اید یا من این‌جا نشستم امّا در واقع ما به سوی مرگ خود می‌رویم. حتّی خواب ما حرکت به سوی مرگ ما است. مرگ نه با خواب و نه با این نشستن‌ها به تأخیر می‌افتد.

فنای دنیا

ما مسافر هستیم، لحظاتی که از عمر ما سپری می‌شود چه در حال کار و دویدن باشیم، چه سوار سفینه‌های قارّه‌پیما باشیم، چه با سرعت مافوق صوت حرکت کنیم، چه بیهوش باشیم و خواب باشیم و در حال نشستن و در بستر باشیم هیچ فرقی نمی‌کند. نفسی که ما می‌کشیم، هر نفس ما یک گام به سوی مرگ ما است. «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِه‏»[۶] بنابراین به هیچ وجه در این عالم سکون و توقّفی راه ندارد. آدم توجّه داشته باشد که دارند او را می‌برند، چشم خود را باز می‌کند تا ببیند او را کجا می‌برند، مسیر خود را به گونه‌ای تنظیم می‌کند که پایان راه او  بهشت و حشر با ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) باشد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) تصریح می‌کند که این عالم، عالم مرور است، عالم گذر است، در نهایت هیچ کسی در این‌جا ماندگار نیست، همین الآن در حال سیر است، در حال سفر است. این زندگی ما یک مسافرت است و این سفر ما لحظه به لحظه کم می‌شود، داریم به مقصد خود نزدیک‌تر می‌شویم.

گذر عمر و از بین رفتن دنیا

در یک عبارت دیگری حضرت امیر (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند: «اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ .. یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ»[۷] این شب و روزی که شما پشت سر می‌گذرانید، هر چیز جدیدی را کهنه می‌کند. جوانی با این مرور شب و روز فرسوده می‌شود، خیلی طول نمی‌کشد جوان پیر می‌شود، موها سفید می‌شود، بدن رو به کاهش و ضعف می‌رود، بخواهیم یا نخواهیم ما مسافرت هستیم و این سفر طی می‌شود. خدا کند که در خط خوب طی شود «یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ» چون حرکت است،‌ هر دوری را نزدیک می‌کند. ما به دنیا پشت کردیم و می‌رویم، اجل به ما رو کرده است و می‌آید. بنابراین اصلاً فاصله‌ای نداریم. یک وقت این است که ما می‌رویم و اجل هم به دنبال ما می‌آید، امّا نه ما می‌رویم و اجل رو به روی ما می‌آید، ما به هم می‌رسیم. لذا هیچ فاصله‌ای بین ما و مقصد ما در پایان جزء به صورت یک ساعت، یک خواب بیشتر نیست. زندگی یک رؤیا است، تلخ باشد یا شیرین باشد به سرعت از دست ما رفته است، نه شیرینی‌های آن و نه تلخی‌های آن ماندگار است، هیچ کدام نمی‌ماند ولی اگر کسی در خط بود و به مقصد نرسید، ناقص بود «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ».[۸]

نیّت خالص

 کسی حرکت کرده بود به کربلا برود و به امام حسین کمک کند ولی وقتی رسید که حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شهید شده بود. او جزء شهداء‌ است منتها به عالم برزخ که می‌رسد… چون به شهادت نرسید نیّت شهادت کرد ولی نرسید. در عالم برزخ در یک مسیری ملائکه او را رشد می‌دهند تا این فاصله‌ی او با شهید را کم کند و برساند.

محبّت امیر المؤمنین علیه السلام

در این راستا قضیه‌ای را مرحوم علّامه‌ی بزرگوار، صاحب تفسیر المیزان، استاد الأساتید علّامه‌ی طباطبایی (أعلی الله مقامه و سلام الله علیه) نقل می‌فرمایند: در کربلا یک حاج سیّد جوادی بود، واعظ بود لکن در ایام محرم و صفر یا در ایام ماه مبارک رمضان از کربلا به اطراف، به قصبه‌ها، به شهرهای اطراف می‌رفت و در آن‌جا تبلیغ می‌کرد. گفته بود به یک قصبه‌ای رفتم که اهالی آن قصبه معتقد به امامت ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) نبودند، مسلمان غیر شیعه بودند. ما هم مدّتی در آن‌جا ماندیم، چون اگر می‌خواستم صریحاً ولایت امیر المؤمنین را تبلیغ کنم، آن‌ها تعصّب داشتند، نمی‌شد. یک پیرمرد نورانی بود و روح مهمان‌نوازی داشت. ما با او دوست شدیم و گفتیم با چه زبانی آن‌ها را متوجّه کنیم که همه کاره‌ی عالی علی، امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) است، با چه زبانی بگوییم که علی حقّ است و امر هدایت و رهبری مختصّ به امیر المؤمنین، علیّ بن ابی‌طالب (علیه الصّلاه و السّلام) است. چون زندگی آن‌ها، زندگی قبیله‌ای بود، من به او گفتم شیخ شما کیست؟ شیخ در اصطلاح عرب غیر از شیخ در اصطلاح ما فارسی‌زبان‌ها و ایرانی‌ها است. ما به روحانیّونی که سیّد نیستند حاج شیخ می‌گوییم امّا آن‌ها به رئیس قبیله شیخ می‌گویند. شیخ قبیله بزرگ قبیله است، ولو سواد هم نداشته باشد، معمم هم نباشد، کسی که رئیس قوم است، شیخ قوم است. من از او پرسیدم که شیخ شما کیست؟ اسم کسی را برد، گفت: شیخ ما مثلاً سه، چهار هزار گوسفند دارد، چه تعداد نیروی مسلّح دارد خلاصه به مال و منال و قدرت او می‌بالید و به رخ ما می‌کشید. او که شیخ خود را تعریف کرد به من رو کرد، گفت: شیخ شما کیست؟ گفتم شیخ ما کسی است که مغرب و مشرق عالم در اختیار او است و هر کسی در هر جای عالم گرفتار شود، به بن‌بست بخورد او را صدا بزند، او به فریادش می‌رسد و گره‌ی کار او را باز می‌کند. گفت عجب شیخ تو مهم‌تر از شیخ ما است، به شرق و غرب اشراف دارد و در همه جا گره‌ی همه را می‌تواند باز کند؟ گفتم: بله. گفت: اسم او چیست؟ گفتم: او شیخ علی است. گفت: خوشا به حال شما، کاش ما هم یک چنین شیخی داشتیم، هر کجا گرفتار می‌شدیم او را صدا می‌زدیم و گره‌ی کار ما را باز می‌کرد. گفت ما چند روز آن‌ها را با ظواهر اسلام تبلیغ کردیم ولی دل او را در گرو آن شیخ علی قرار دادیم که مولای من علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) منظور بود. ما برگشتیم برای فرصت دوم که برای تبلیغ می‌خواستم بروم، در این مدّت هم مدام به فکر آن پیرمرد بودم که آدم با صفایی است، زمینه دارد، پذیرش دارد إن‌شاء‌الله من بتوانم او را با ولایت امیر المؤمنین آشنا کنم. اگر انسان یک نفر را هدایت کند در آن عالم جزء شفعاء است و روایت دارد «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلًا خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَکَ وَلَاؤُهُ».[۹]

باقیات الصّالحات

بعضی از تجّار ما در زمان‌های قدیم به کشورهایی مسافرت کردند، آن‌جا داد و ستد آن‌ها باعث شد یک قبیله‌ای را شیعه کردند تا نسل در نسل این شیعیانی که نماز قبول می‌خوانند، آن تاجری که در زمان‌ها و قرن‌های گذشته به آن‌جا رفته است، در همه‌ی عبادت‌های آن‌ها سهیم است یا بعضی از روحانیون که به بعضی جاها رفتند و منشأ هدایت و نورانیّت دل‌ها شدند، آن‌ها حساب جاری دارند.

فضائل آیت الله بهجت

 مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت، آقای بهجت فقیهی بود، حکیمی بود، عارفی بود و انسان عرشی و ملکوتی بود، آقای بهجت از سنخ ما نبود، از جنس پیغمبران بود، از جنس ائمّه (علیهم السّلام) بود. واقعاً وجود آقای بهجت نور مطلق بود، اصلاً ظلمت نداشت، اصلاً حجاب نداشت، مصداق «لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[۱۰] بود. آیت الله بهجت با این مقامات باطنی که خدای متعال به او عنایت کرده بود، علّامه‌ آقای سیّد مهدی قزوینی به حلّه رفته بود، یک سخنرانی کرده بود، چهار هزار نفر پای منبر او متحوّل شده بودند، همه ولایت امیر المؤمنین و ائمّه‌ی اثنی عشر (علیهم السّلام) را با این یک سخنرانی پذیرفته بودند. بعد آقای بهجت به من فرمودند: اگر یک نفر را من به دست می‌آوردم، سر من به عرش می‌خورد. آدم بالا برود، بالا برود، به جایی برود که سر خود را بالا کند به سقف عرش بخورد یعنی دیگر به قلّه‌ی کمال می‌رسد، اگر ما یکی را به دست بیاوریم.

امر به معروف و نهی از منکر

سعی کنیم یک بی‌نمازی را نمازخوان کنیم. ناامید نباشیم با اشخاصی که بی‌بند و بار هستند، با آدم‌هایی که مسجدی نیستند،‌ حلال‌خور نیستند، با آن‌ها قهر نکنیم، با آن‌ها طبیبانه برخورد کنیم. پیغمبر چگونه مردم جاهل را به راه آورد؟ مگر ناز آن‌ها را نکشید؟ مگر برای شکار آن‌ها سرمایه‌گذاری نکرد؟ مگر شکار خود را رها می‌کرد؟ ما هم دلی را شکار کنیم، ما هم یک دل رمیده‌ای را با خدای متعال آشتی دهیم، ما هم یک آدم بیگانه را با امام زمان خود یگانه کنیم. همّت کنیم، عائله‌ی خود را، فامیل خود را… با قهر کردن و متّهم کردن به این‌که آن‌ها آدم‌های خوبی نیستند کار پیش نمی‌رود «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».[۱۱]

دعوت به راه حق

 اشخاصی با دوستانی هستند، عاملی دارند که این فامیل بعضی از محرّمات را انجام می‌دهد، بعضی از واجبات او ترک می‌شود، اگر می‌تواند امر به معروف و نهی از منکر انجام دهد… قرآن کریم سه مسیر را مقابل موحّدین قرار داده است «ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ»[۱۲] بعضی‌ها درس خوانده هستند، در همه چیز از شما دلیل می‌خواهند، باید دلیل داشته باشید، حرف بی‌منطق، حرف بی‌دلیل نزنید. او که از شما دلیل می‌خواهد تا به راه بیاید، نمی‌توانید با او قرار بگذارید، بروید یک کسی را پیدا کنید که دلیل را می‌داند، با دلیل، او را به راه بیاورید و به دریای نور وصل کنید، نگذارید در باتلاق ظلمت بماند هدر برود.

روش‌های امر به معروف و نهی از منکر

بعضی‌ها اهل استدلال نیستند، امّا عاطفی هستند. شما کمی حرف دل بزنید او نرم می‌شود، بنشینید با او حرف دل بزنید و دل او را نرم کنید. بعضی‌ها نه اهل جدل هستند، باید با آن‌ها جدال احسن کرد. یعنی حرف‌هایی که مورد قبول خود او است، از خود او بگیرید به خود او پس دهید تا این‌که او را متقاعد کنید. گاهی حرف‌هایی حق نیست ولی او یک چیزهایی را باور دارد، با باورهای خود با او صحبت کنید این جدال احسن می‌شود ولی ما حق نداریم نسبت به هیچ کس مأیوس شویم و الّا جزء ورشکستگان عالم آخرت هستیم. «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ».[۱۳]

سرمایه‌ی عمر

خداوند منّان به عزیزترین وجود عالم قسم می‌خورد که عصاره‌ی خوبان عالم امام زمان (علیه السّلام) ما است، خداوند منّان به امام زمان (علیه السّلام) قسم می‌خورد، می‌گوید بشر در حال از بین بردن عمر خود است، در حال ورشکسته کردن خود است، چون سرمایه‌ی ما، عمر ما است، ما که این عمر را از دست می‌دهیم و بهشتی در مقابل آن تدارک نمی‌بینیم، بیهوده مصرف می‌کنیم. آدمی که سرمایه از دست داده است، وارد یک زندگی می‌شود، هیچ چیزی ندارد او ورشکسته است. آدم‌هایی که توجّه ندارند که این سرمایه‌ی عمر آن‌ها از دست می‌رود، چه کار کنیم که سرمایه‌ی عمر خود را ذخیره کنیم، هدر ندهیم تا دست خالی به عالم آخرت نرویم؟

شرط استفاده‌ی صحیح از نعمت عمر

خدای متعال در این سوره‌ی مبارکه چهار شرط برای نجات از ورشکستگی بیان فرموده است. یکی ایمان است، خود انسان باید ایمان را تحصیل کند. گاهی ایمان ذهنی دارد، ولی ایمان واقعی ندارد، باور به خدا، باور به مرگ و قیامت. به راحتی گناه می‌کند، او باید در ایمان خود تجدید نظر کند. ایمان، اعتقاد… اعتقاد را که اعتقاد می‌گویند از عقده است، عقده یعنی گره زدن، دل آدم باید با خدای متعال گره بخورد، باید با آخرت گره بخورد، دل ما باید با امام زمان (علیه السّلام) گره بخورد، به امام زمان (علیه السّلام) خود دل ببندید، به خدای متعال و اولیاء و امام زمان (علیه السّلام) و معاد و عالم آخرت و بهشت دلبستگی پیدا کنید. این عقیده و ایمان شرط اوّل نجات از ورشکستگی عمر است.

عمل صالح

دوم عمل صالح است، باور آدم هم باور دقیقی باشد، به هیچ قیمت از اعتقادات خود نتواند بگذرد، ولی نماز نمی‌خواند یا نماز صحیحی نمی‌خواند، نماز به موقع نمی‌خواند، غیبت را ترک نمی‌کند، دروغ را ترک نمی‌کند، او عمل صالحی ندارد. بال یک انسان در پرواز عمل صالح است. هم باید موتور ماشین سالم باشد، کار کند، گرم شود، هم ماشین باید بنزین داشته باشد تا برود و الّا ماشین شما موتور دارد، هواپیمای شما موتور دارد که خدای متعال به بازماندگان این حادثه و سانحه‌ی هواپیما اجر و صبر بدهد، حادثه‌ی بسیار تلخی بود و همه‌ی ما را از آفات حفظ کند. (این نویسنده‌ی کتاب «علی صوت العداله الانسانیه» جورج جرداق که مسیحی هم است، هیچ وقت هواپیما سوار نمی‌شد، می‌گوید آدم عاقل با پای خود به هوا نمی‌رود، خود را هوا نمی‌کند، همیشه نگران است که هواپیما سقوط می‌کند، لذا در هیچ سفری با هواپیما سفر نمی‌کند) ولی إن‌شاء‌الله شما صدقه بدهید، إن‌شاء‌الله مکّه برای شما پیش بیاید، إن‌شاء‌الله زیارت نجف بروید با هواپیما به فرودگاه نجف بروید ولی صدقه بدهید.

توصیه‌ی آیت الله بهجت به مسافران

 توصیه‌ی آیت الله بهجت به ما هم این بود که در شروع سفر یک آیه الکرسی و شش «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» بخوانید، این را به من فرمودند مشغول آن ذکرها شدم بعد از لحظه‌ای دوباره به من نگاه کردند، فرمودند: این را همین‌طور به شما نگفتم، به هر حال معلوم می‌شود از یک جایی گرفته بودند و خواستند این سنگر حفاظی برای ما باشد. إن‌شاء‌الله محفوظ می‌رویم و می‌آییم، ولی موتور هواپیما هم دایر باشد تا بنزین تصفیه شده نداشته باشد، بنزین خالص نداشته باشد نمی‌تواند پرواز کند. اگر موتور ایمان ما هم داغ باشد، کار کند، بنزین عمل است که ما را بالا می‌برد و به مقصد می‌رساند. آدم ایمان داشته باشد عمل نکند، مثل هواپیمایی است که بنزین ندارد، با موتور تنها نمی‌توانیم به مقصد برسیم، باید هم موتور دایر باشد و هم بنزین داشته باشد، این اعمال ما ذخیره است، توشه است،‌ بنزین است، کمک می‌کند که ما به مقصد برسیم.

شرط عمل صالح برای استفاده‌ی صحیح از عمر

پس غیر از ایمان، عمل صالح شرط نجات از ورشکستگی عمر است. اگر انسان مؤمن بود، عمل او هم درست بود آیا ورشکسته نیست؟ چرا. پس باید چه کار کند؟ باید دست دیگری را بگیرد «وَ «تَواصَوْا بِالْحَقِّ»[۱۴] اگر کسی می‌تواند یک آدم جهنّمی را از جهنّم نجات دهد، به هر قیمتی باشد و کمک نکند او ورشکسته است، روز قیامت در گناه این گناهکاری که می‌توانست جلوی گناه او را بگیرد، می‌توانست تارک الصّلاه را نمازگزار کند و نکرده است، باید پاسخ بی‌نمازی او را من که می‌توانم یک آدم بی‌نمازی را با نماز کنم، بدهم.

رابطه ی امر به معروف و نهی از منکر با ایمان

لذا مسئله‌ی امر به معروف و نهی از منکر دخالت در ایمان فردی ما دارد. کسانی که تارک امر به معروف و نهی از منکر هستند، ورشکستگان عمر هستند. قهراً اگر کسی بخواهد اهل نجات دیگران باشد، وجدان بشری او، وجدان ایمانی او، وجدان ولایی او قبول نکند که امام زمان او (علیه السّلام) غریب باشد، او می‌تواند دل‌ها را شکار امام زمان (علیه السّلام) کند، قشون امام زمان (علیه السّلام) را کثیر کند، می‌تواند خانه‌ی خدا را آباد کند. آبادی خانه‌ی خدا به کاشی‌کاری و آجرهای زیبا نیست. پیغمبر خدا که مسجد النّبی را ساختند، این زرق و برق را نداشت، با سنگ دیوارهای آن را بالا بردند، سقف آن را هم با لیف خرما سقف زده بودند امّا آبادی مسجد النّبی به نماز پیغمبر است که شما به آن‌جا بروید و نماز بخوانید یک رکعت نماز شما در مسجد النّبی برابر هزار رکعت در مساجد دیگر است. آبادی مسجد به حضور جمعیّت است. کسانی که خانه‌ی خدا را آباد نمی‌کنند فاقد ایمان هستند. «إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ».[۱۵]

اهمّیّت نماز در مسجد

این مسئله‌ی «لَا صَلَاهَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِی الْمَسْجِدِ»[۱۶] روایت می‌گوید همسایه‌ی مسجد اگر در خانه‌ی خود نماز بخواند و در مسجد نماز خود را نخواند، نماز او نماز نیست. این تهدیدها را کردند تا این‌که این اجتماع ما در مسجدها به دشمنان هشدار دهد که جمع مسلمان‌ها جمع است، اسلام غریب نیست، تا کسی بخواهد هجمه ببرد این همه جمعیّت دفاع می‌کنند. امام زمان (علیه السّلام) قشون دارد، پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) طرفدار دارد، قرآن مشتری دارد، این خانه‌ی خدا رونق دارد، خدای متعال دلداده و عاشق دارد و همه در این‌جا جمع می‌شود.

عمل در راه خدای متعال

این تواصی به حق قهراً گاهی عکس العمل دارد. مدام شروع به مسخره کردن می‌کنند، این هم مقدّس شده است، این هم شیخ شده است، دنیا دیگر از این چیزها نمی‌پسندد، این تکریم بانوان در تهران که شهردار یک کار خیلی خوبی انجام داد که اتاق بانوان را جدا کرد، مورد اعتراض خیلی از خارجی‌ها و بعضی از وابستگان به خارج در ایران قرار گرفت. آدم کاری را درست انجام دهد گاهی ملامت دارد، گاهی زخم زبان دارد، گاهی علیه او جوسازی دارد. قهراً باید اهل صبر باشد، باید ظرفیّت داشته باشد. برای خدای متعال کار انجام بده، بگذار آبروی شما برود،‌ به خدای متعال قسم خدای متعال نمی‌گذارد آبروی شما برود، تصوّر می‌کنید، خود آن‌ها آبرو ندارند، نمی‌توانند آبروی شما را ببرند.

کرامات آیت الله بحر العلوم

می‌گویند مرحوم سیّد بحر العلوم (أعلی الله مقامه الشّریف) آن وجود نازنین موقعی که می‌خواهد از ایوان نجف وارد حرم حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) شود، تا چشمش به داخل حرم افتاد در حال هروله، چنان حالت دویدن به خود گرفت و با سرعت به طرف ضریح می‌رفت و این شعر را می‌خواند:

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن       به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن

بعداً با تعجّب از ایشان پرسیدند آقا شما یک شخصیّت برجسته‌ی علمی نجف هستید، استاد اخلاق هستید، عارف هستید چرا به جای اذن دخول شعر می‌خواندید و می‌دویدید؟ گفت: ایستادم که اذن دخول بخوانم، چشم من به جمال دل‌آرای امام زمان (علیه السّلام) افتاد که کنار ضریح مولی الموحّدین (علیه السّلام) مشغول تلاوت قرآن بودند، بی‌اختیار این شعرها به زبان من آمد و طاقت نداشتم که بایستم اذن دخول بخوانم و بعد بروم، مجذوب جمال ایشان شدم و رفتم. این سیّد با این مقام در موقع وفات خود گریه می‌کرد. مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء که مرجع وقت بود کنار بستر گریه‌ی او را دید، گفت: شما چرا گریه می‌کنید؟ گفت: خدا هر چه به من داده بود، من هم به خود او دادم، هیچ چیزی جزء آبرو برای خود صرف نکردم. پیش نیامد که من از آبروی خود برای خدا مایه بگذارم، برای دین خدا آبرو مایه بگذارم، برای من پیش نیامد. لذا احساس خلأ می‌کنم که ای کاش پیش می‌آمد که من با آبروی خود اسلام را تبلیغ می‌کردم که مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء به ایشان گفتند من به عهده می‌گیرم که به جای شما هم آبرو صرف دین بکنم و بعد هم برای او پیش می‌آید به نیّت سیّد بحر العلوم در یک موردی از آبروی خود می‌گذرد.

دعوت به حق و آثار گناه

چه عیبی دارد آدم یک خانواده‌ی بی‌بند و باری را، یک بانوی بدحجابی را، یک خانمی که آرایش می‌کند و بیرون می‌رود، نامحرمان او را می‌بینند؛ روایت دارد زنی که برای نامحرمان آرایش می‌کند از لحظه‌ای که از خانه‌ی خود خارج می‌شود تا وقتی که برمی‌گردد ملائکه او را لعن می‌کنند. لعن ملائکه غیر از لعن ما است که احیاناً زبان ما آلوده به گناه است. ملک معصوم است، اگر کسی را لعن کند او ملعون خدا می‌شود. چرا بعضی‌ها این‌قدر غافل هستند خود را از چشم خدا، از چشم امام زمان (علیه السّلام) می‌اندازند؟ آن بانو چه کار می‌کند اگر حضرت زهرا او را نفرین کند، بگوید شما باعث سرافکندگی ما می‌شوید؟

توسّل به اهل بیت علیهم السلام برای هدایت شدن

لذا گاهی گفتند، ناز کشیدن ظرفیّت می‌خواهد؛ لذا تواصی به حق منهای تواصی به صبر نیست. اگر کسی بخواهد ورشکسته‌ی آخرت نشود باید هم ایمان داشته باشد، هم واجبات خود را خوب انجام دهد، ترک محرّمات کند،‌ هم دست کسی را بیاورد و در دست امام زمان (علیه السّلام) خود بگذارد، کسی را بیاورد با خانه‌ی خدای متعال آشنا کند، بگوید این‌جا خانه‌ی خدای تو است، هر وقت به مشکلی برخورد کردی به خانه‌ی خدای متعال برو، به صاحب خانه بگو. امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: چه مشکلی دارید وقتی برای شما گرفتاری، بن‌بستی، قفل کاری پیش می‌آید نمی‌روید در خانه‌ی خدای متعال دو رکعت نماز بخوانید و دست نیاز به سوی خدای متعال بلند کنید؟ خدای متعال خانه‌ی خود را به عنوان پناهگاه شما قرار داده است، هر کجا گرفتار شدید به خانه‌ی خدای متعال بیایید و در پیشگاه خدای متعال بنالید، خدای متعال هم قبول می‌کند.

ولایت امیر المؤمنین علیه السلام شرط بهشت

خود نبی مکرّم اسلام این‌طور بودند، می‌رفتند در مسجد نماز می‌خواندند و دعا می‌کردند و این جزء امور لازم برای ما است. لذا علّامه‌ی طباطبایی می‌گوید: دل سیّد جواد کربلایی پر می‌زد که یک نفر را بتواند هدایت کند و سفر بعدی که رفت و سراغ آن میزبان خود را گرفت گفتند: وفات کرده است. خیلی تأسّف خورد، گفت او زمینه داشت، یک قدم به تشیّع داشت، ما او را آماده کرده بودیم این دفعه که آمدم، مطمئن بودم که می‌توانم او را شیعه کنم. بالاخره به خانه‌ی او می‌رود، با فرزندان او صحبت می‌کند، سر قبر او می‌آید و شب او را خواب می‌بیند. می‌بیند همان پیرمرد غیر شیعه‌ای که شیخ علی را پسندید و گفت: ای کاش ما هم یک چنین شیخی داشتیم که حلّال مشکلات ما می‌شد، دید که او را در یک دالانی که فاصله‌ دارد با یک قصری که شیشه دارد، در آن دالان در یک سکویی نشسته است، مقابل او هم دو نفر نشستند. به او رسید احوال‌پرسی کرد. گفت: حال تو چطور است؟ گفت: الحمدلله خوب هستم. گفت: چرا این‌جا هستی؟ گفت: این‌جا جای من نیست، جای من آن‌جا است، امّا هنوز نمی‌توانم آن‌جا بروم. گفت: چرا؟ گفت: برای این‌که من ولایت نداشتم، تو شیخ علی را به من معرّفی کرد ولی نگفتی که او علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) است. من که به این‌جا آمدم و من را آوردند، نکیر و منکر آمدند، سؤال کردند، خدای تو کیست؟ پیغمبر تو کیست؟ امام تو کیست؟ زبان من لکنت پیدا کرد، اضطراب پیدا کردم، وحشت وجود من را گرفت، نمی‌توانستم جواب بدهم، هیچ چیزی را به یاد نداشتم،‌ یک مرتبه به یاد آوردم شما یک شیخی دارید هر کجا درمانده شوید آن‌ شیخ را صدا می‌زنید و او هر کجا که هستید می‌آید دست شما را می‌گیرد، من هم به یاد شما گفتم ای شیخ علی که به داد آن مهمان ما می‌رسیدی، این‌جا من درمانده هستم تو به داد من برس. تا آن علی را صدا زدم علیّ بن ابی‌طالب (علیه الصّلاه و السّلام) حضور پیدا کردند. آن دو ملک بازجو که نکیر و منکر بودند، حضرت علی (علیه السّلام) دستور دادند او که شیعه نبود با ما عناد نداشت، کسی او را با ما آشنا نکرده بود، روح او با ما سنخیّت داشته است، او را رها کنید دیگر از او بازجویی نکنید. حضرت امیر دو ملک دیگری را مأمور کرده است، آن‌ها به ما ولایت یاد می‌دهند هر وقت ولایت من کامل شد در آن قصر را به روی ما باز می‌کنند و من به آن‌جا می‌روم. لذا بذری را بکاریم که ملائکه در عالم برزخ نواقص ما را تکمیل کنند، ما تا بهشت خیلی فاصله داریم، دالان‌هایی در پیش داریم که اگر دامن امیر المؤمنین (علیه السّلام) و ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) را بگیریم إن‌شاء‌الله آن‌جا به ما کمک می‌فرستند و کمبودهای ما جبران می‌شود و إن‌شاء‌الله در نهایت به قصرهای بهشتی نائل می‌شویم.


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۸۲٫

[۳]– بحار الأنوار، ج ‏۶، ص ۱۵۴٫

[۴]– سوره‌ی زلزله، آیات ۴ و ۵ و ۷ و ۸٫

[۵]– نهج البلاغه، ص ۴۹۳٫

[۶]– نهج البلاغه، ص ۴۸۰٫

[۷]– الکافی، ج ‏۲، ص ۵۹۸٫

[۸]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۰۰٫

[۹]– الکافی، ج ‏۵، ص ۲۸٫

[۱۰]– سوره‌ی نور، آیه ۳۷٫

[۱۱]– سوره‌ی عصر، آیات ۱ تا ۳٫

[۱۲]– سوره‌ی نحل، آیه ۱۲۵٫

[۱۳]– سوره‌ی عصر، آیات ۱ و ۲٫

[۱۴]– همان، آیه ۳٫

[۱۵]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۸٫

[۱۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۳، ص ۳۵۶٫