اولین باری که همسرش تاس کباب درست کرد، تاس کباب تبدیل به آش شد، و همه چیزش وا رفت. او هم نشست کنار حوض توی حیاط و هی گریه کرد. وقتی یوسف از مرکز (زرهی شیراز) آمد و فهمید زهرا (همسرش) برای خراب شدن تاس کباب این قدر گریه کرده، خندید. خودش رفت همه چیز را آماده کرد، آمد دست او را گرفت و برد کنار سفره نشاند. چند بار از این تاس کباب در بشقابش کشید و خورد. با مهربانی به چشم‌های ورم کرده زهرا نگاه کرد و گفت که مزه‌اش خیلی خوب است و مهم مزه غذاست نه ظاهر غذا.


منبع: کتاب «تیک تاک زندگی»- بر اساس زندگی شهید یوسف کلاهدوز، از مجموعه کتب قصه فرماندهان، جلد ۱۸؛   ص ۴۸٫