چو بخت سرکشم از خواب ناز شد بیدار

در انتظار به من داد مژدهی دیدار

به آن امید بهین کار من مشاهده بود

که جلوه کرد به کاشانه شاهد عیّار

چنانکه ماه منور به تیره شب تابان

به زیر طرهی طرّارش غرّه غرّار

فکنده گیسوی مشگین ز دوش تا آغوش

به سان بچهی ترسا که افکند ز نار

به خنده غنچهی لعلش ز جان ربود شکیب

به غمزه نرگس مستش ز دل ببرد قرار

نمود چهره رنگین که ها نظر کن چین

گشوده طرّهی پرچین که ها ببین تاتار

فشاند شکّر و آهسته زیر لب میگفت

تو را به کار پریچهرگان فقر چه کار

من از زبان وفا گفتمش مزن ایدوست

ز غمزه بیشترم نیشتر به قلب فکار

چنان مکن که به وجهی حسن شکایت تو

به درگه حسن بن علی کنم اظهار

جمال احمد و فرزند حیدر صفدر

جلال حیدر و سبط محمد مختار

قوام دین الهی،نظام شرع نبی

علیم سرّ خدایی قسیم جنت و نار

چو مصطفی بوَدش علم و اصطفا آیین

چو مرتضی بوَدش حلم و ارتضا هنجار

خدای راست ز اخلاق احمدی آیات

رسول راست ز اعجاز سرمدی آثار

به ازکیا حسن بن علی بوَد سرور

به اتقیا حسن بن علی بود سردار

اگر به دیده کشد خاک پای او اَعما

شود دلیل طریق ره اولوالاَبصار

ز بحر فیضش اگر جرعهای خورد الکن

به صفحهی فصحا خط کشد گه گفتار

بسیط دهر شود سربسر ریاض جنان

تبسم ار بنماید ز لعل شکّر بار

نگاه نرگس او خاک را کند اکسیر

هوای خلت او نار را کند گلزار

به گاه جود و کرامت خزائن گوهر

ز آستین بفشاند برون هزار هزار

شهیکه هست مکانش ز لامکان برتر

بود ضمیر منیرش منابع الاسرار

به افتخار ثناخوانیش چو من «واصل»

مُدام ساخته اشعار را به خود اشعار

کباب گشته درونش ز سودهی الماس

عذار سبز و جگر خون ناب و دل پرنار

میان طشت فرو ریخت لخت خون جگر

نمود رو به برادر به دیدهی خون بار

که ای برادرم اطفال را پرستاری

نما، ز بعد وفات من حزین فکار

شهید گشت و پس از مرگ او جنازهی او

نشان تیر نمودند فرقهی اشرار

اگر جنازهی او شد نشان تیر، حسین

ز تیغ دفع نمود آن قضیه حیدروار

 

ولی به کرببلا جسم او به خون غلطید

ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه کفار

کسی نبود که غسلش دهد در آن وادی

کسی نبود که پوشد کفن بر آن تنِ زار

 

شاعر: واصل دزفولی