از بچگی علاقهی زیادی به نقاشی داشتم، ولی به تقدیر به نیروی هوایی آمدم و در تخصّص آجودانی مشغول به کار شدم. از آن جایی که همیشه یک کشش درونی مرا به طرف طراحی و نقاشی میکشید، در کنکور سراسری دانشگاه هنر شرکت کردم و با نمرهی خوب در رشته طراحی و نقاشی پذیرفته شدم.
پس از چند روز فهمیدم که قبولی من بیفایده است؛ چون نه میتوانستم بورسیه شوم و نه اداره به من مرخصی میداد که در کلاسهای دانشگاه شرکت کنم. بالاجبار یک سال از دانشگاه مرخصی گرفتم تا شاید فرجی حاصل شود.
ساختمان مسجد النبی (صلّی الله علیه و آله) ستاد نهاجا در حال اتمام بود. من با شور و شوقی که نسبت به مسائل هنری در وجودم موج میزد، به فکر افتادم طرح بنای یادبودی را برای جلوی مسجد طراحی کنم.
طرح را به چند صورت کشیدم و با وقت قبلی خدمت تیمسار ستاری بردم. در قسمتی از طرح من نقصی وجود داشت که فقط خودم آن را میدانستم و هیچ کس به آن اشاره نکرده بود. تیمسار طرح را ورانداز کردند و در حالی که اشاره به قسمتی از آن میکردند. گفتند:
- »اگر این قسمت را درست کنی، طرحت بینقص است.»
دیدم ایشان دقیقاً به قسمتی اشاره کردند که فقط خود من آن را میدانستم. تعجبم از این بود که تیمسار چگونه با یک نگاه متوجه آن شدند.
پرسیدند:
- »چه کار میکنی؟»
گفتم:
- »در قسمت آجودانی مشغول به کار هستم.»
گفتند:
- »شما که علاقه به هنر داری، چرا در این رشته فعالیت نمیکنی؟»
گفتم:
- »از قضا در دانشگاه هنر، رشتهی طراحی و نقاشی قبول شدهام، ولی نمیتوانم بورسیه شوم.»
گفتند:
- »فکر نکنم از این نظر مشکلی داشته باشی. من میگویم شما را بورسیه کنند. دیگر چه مشکلی داری؟»
گفتم:
- »تیمسار فقط تشکر دارم.»
همان سال به دستور تیمسار بورسیه شدم و به آرزوی چندین سالهام رسیدم. پس از فارغ التحصیلی تنها خدمتی که توانستم برای آن شهید عزیز انجام دهم، طراحی چند پوستر از چهرهی ایشان و همچنین طراحی روی جلد کتاب حاضر – پاکباز عرصهی عشق – میباشد.
منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۵- رفاقت و مردمداری»؛، شهید منصور ستاری، ص ۳۵ تا ۳۷٫ / پاکباز عرصهی عشق، صص ۱۸۹ – ۱۸۷٫
پاسخ دهید