یک. دیدگاه  هاى مختلف

 درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگى توجه به آنها، انکارناپذیر مى  نماید: ۱- دیدگاه عصمت مدار: این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار مى  دهد و مى  گوید: در «علم کلام شیعه»، با دلیل  هاى قطعى نقلى و عقلى، عصمت امام از گناه، فراموشى و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان مى  دهد ائمه  علیهم السلام همگى نور واحدند(بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۱-۳۶٫) و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتى متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاه  هاى کلامى و روایى  اش پایبند باشد و اگر در مواردى نتوانست عملکرد امامى را توجیه و یا درستى  اش را – در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطه  هاى هولناک و کلام سوز بپرهیزد. این دیدگاه اگر چه مبتنى بر مبانى درستى است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدى حل مى  کند؛ ولى اشکالش این است که: الف. پرسش  ها و دغدغه  هاى ذهنى شیعه را از میان نمى  بَرَد؛ پرسش  هایى که اگر جواب صحیح براى آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانى کلامى وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانى که به این مبانى کلامى اعتقاد ندارند، خلع سلاح مى  کند و احیاناً سبب گستاخى مخالفان و دست اندازى به سایر معتقدات شیعى مى  شود. ۲-دیدگاه سطحى نگر: این دیدگاه – که معمولاً از سوى دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانى اعتقادى شیعه ابراز مى  شود چنین است: آنچه ما در ظاهر مى  بینیم، تفاوت عملکرد دو امام  علیه السلام است: یکى صلح را بر مى  گزیند و دیگرى راه جنگ در پیش مى  گیرد!! آسان  ترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن  علیه السلام ذاتاً عنصرى صلح  جو و آرام به شمار مى  آمد؛ برخلاف امام حسین  علیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردى حماسى، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهى، با این تحلیل سطحى، نمى  تواند از سوى  افراد منصف و آگاه به تاریخ – حتى اگر به مبانى کلامى شیعه معتقد نباشند- پذیرفته شود. ۳-دیدگاه تحلیل مدار: این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسى دقیق حوادث تاریخى جست و جو مى  کند؛ تحلیلى که بر شناخت زمینه  ها و بستر وقایع مبتنى است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانى کلامى شیعى، محصور نمى  دانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایى تفاوت عملکردها مى  کوشند و تنها وقتى تحلیل تاریخى نتواند به پرسش  هایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانى کلامى روى مى  آورند. تحلیل مداران، راه  هاى مختلفى براى اثبات نظر خود پیموده  اند؛ راه  هایى که مى  توان همه آنها را در مقایسه اجمالى زمان امام حسن  علیه السلام و امام حسین  علیه السلام جاى داد.

 

دو: شرایط زمانی مختلف

 شرایط زمانى امام حسن  علیه السلام؛ تاریخ نشان مى  دهد که امام حسن  علیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتى فراوان روبه رو بود و گزینه  اى جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشى از مشکلاتی که امام حسن  علیه السلام با آن مواجه بود عبارت است از: ۱- مهم  ترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگى، بى  انگیزگى و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفى چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمى از شیعیان خالص به چشم مى  خورد. (مفید، الارشاد، ص ۳۵۰ و ۳۵۱؛ شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، صص  ۱۰۰-۱۰۵٫) این سپاه، همان مردمانى بودند که امام على  علیه السلام در روزها و ماه  هاى پایانى عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه ۲۷٫) (اى مردنمایان نامرد) مى  خواند و گاه از خداوند مى  خواست به جاى آنها، افرادى نیکوتر به وى عنایت فرماید و به جاى او، زمامدارى ناشایست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه ۲۵٫) بررسى روان  شناسى اجتماعى کوفه و شام در این دوره نیز، نشان مى  دهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکم  رانى بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمى به طور نسبى متمدن به شمار مى  آمدند و زندگى در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوى دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا مى  داشتند و به بهانه  هاى گوناگون، آنان را تحت فشارهاى مختلف فرهنگى، دینى و اقتصادى قرار مى  دادند و مالیات  هاى متنوع بر آنها تحمیل مى  کردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادى از بنى  امیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهاى رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایى رسید که آنان، بنى  امیه را فرشته نجات خود مى  دانستند و ضمن شناخت بسیار سطحى از اسلام، براى هر گونه فداکارى زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنى  امیه را در دو شاخه سفیانى و مروانى، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامى مسلّط سازد. گروهى معتقدند: حتى اگر امام على  علیه السلام به شهادت نمى  رسید، نمى  توانست در برابر این سپاه کارى انجام دهد؛ در حالى که موقعیت امام حسن  علیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن  علیه السلام از ویژگى  هاى پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم  صلى الله علیه وآله و شایسته  ترین فرد براى فرمانروایى)، بى  بهره بود!! از سوى دیگر، جوان  تر بودن آن حضرت از معاویه، بهانه  اى شده بود تا معاویه خود را داراى خبرگى و تجربه و امام  علیه السلام را در امور کشوردارى، خام و بى  تجربه معرفى کند.(صلح امام حسن  علیه السلام، ص ۱۲۱٫) با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهى آراست و به مقابله با معاویه روى آورد. سپاه وى حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفرى معاویه بود (همان، ص ۱۵۵) و از نظر روحیه، وضعیتى نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بى  انگیزگى سربازان و ناهماهنگى آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهاى حضرت، آماده بودند براى نجات خویش و عدم رویارویى با لشکر شام، امام  علیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!! (الارشاد، ص ۳۵۳٫) ۲- معاویه شخصیتى عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر مى  توان برایش همانندى یافت؛ به گونه  اى که اعراب وى را یکى از چهار نابغه عرب معرفى مى  کنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتى وقتى پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وى پرداخت! به زودى هوش سیاسى  اش به یارى وى شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، مى  تواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم  صلى الله علیه وآله، حکومت جدید براى استفاده از توانایى  هاى خاندان بنى  امیه و مصون ماندن از توطئه  هاى آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهى به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجرى، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاه  طلبى خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتى طلایى بود تا معاویه بلندترین گام  ها را به سوى اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام على  علیه السلام و ادعاى خونخواهى عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهى در مقابل امام   علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهم  ترین مشکل و دغدغه وى به شمار مى  آمد. خبر شهادت امام على  علیه السلام، بهترین خبرى بود که معاویه مى  توانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهم  ترین مشکل وى در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگ  ترین شخصیت زمان خود بهره مى  برد، به سرعت سپاهى شصت هزار نفرى گردآورد و در برابر امام حسن  علیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را براى اِعمال فشار بیشتر بر امام  علیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز نداى صلح  طلبى سر داد! (همان، ص ۳۵۴٫ ( معاویه در پى پیروزى بود؛ ولى بیشتر به پیروزى صلح  آمیز مى  اندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن  علیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرم  صلى الله علیه وآله و پیروزى قهرآمیز بر وى، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبه  رو مى  ساخت؛ به ویژه اگر امام  علیه السلام در این جنگ به شهادت مى  رسید. (صلح امام  حسن  علیه السلام، ص ۳۳۹-۳۵۱٫ ( بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزى صلح  آمیز بود. او براى رسیدن به این صلح، انواع راه  ها و نیرنگ  ها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام  علیه السلام شایعه پراکنى در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشى از برنامه  هاى معاویه در این مقطع زمانى به شمار مى  آمد. نقشه  هاى حساب شده وى، کار را به جایى رساند که بسیارى از نیروهاى امام حسن  علیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و براى به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام  علیه السلام و سپاه کوفه، این نامه  ها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص ۳۵۳٫ ( در پى این دسیسه  ها، معاویه برگه  اى سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن  علیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطى صلاح مى  داند، در آن بگنجاند.(ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۴۴۵ و ۴۴۶٫) در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب مى  کرد، احتمال پیروزى بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بى  روحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام  علیه السلام مى  انجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت مى  نهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود مى  ساخت. بى  تردید این امر به خوارى امام  علیه السلام مى  انجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده مى  شد!! چنانچه امام  علیه السلام به شهادت مى  رسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان مى  پرداخت و هسته  هاى اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود مى  ساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانه  ترین کار به شمار مى  آمد. از سوى دیگر، عدم انتخاب صلح، چهره  اى جنگ  طلب و خشن از امام  علیه السلام ارائه مى  داد؛ چهره  اى که شکست وى، هیچ دستاورد مثبتى به ارمغان نمى  آورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعى خشونتش مى  دانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامى روشن مى  شود که توجه کنیم امام  علیه السلام مى  توانست با گنجاندن شرایط اساسى  اى چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثى نشدن حکومت در خاندان بنى  امیه (صلح امام حسن  علیه السلام، ص ۳۵۵ – ۳۵۸٫ ، برگ برنده سیاسى را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولى امام  علیه السلام بدین طریق پیروزى  اى دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.

 

شرایط زمانى امام حسین  علیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستى موضع  گیرى امام حسن  علیه السلام و یکسانى رفتار امامان  علیهم السلام در شرایط مساوى؛ ادامه روش امام حسن  علیه السلام توسط امام حسین  علیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللى که امام حسن  علیه السلام رابه صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلى، از نظر تاریخى، شرایطى که امام  علیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگى مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسى است.۱-آمادگى مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دوره  اى که از سویى مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوى دیگر، فشار بى  حد امویان و حاکمان منصوب از سوى آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهى  هاى خود در برابر حضرت على  علیه السلام تأسف مى  خوردند. شهر منتظر جرقه  اى بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابى عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان – به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت على  علیه السلام را تجربه نکرده و نیکویى  هاى آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشته  ها برآمدند. اندکى پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلى قیام، داشتن رهبرى مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین  علیه السلام روى آوردند (موسوعه کلمات الامام الحسین  علیه السلام، ص ۳۵۵؛ الارشاد، ص ۳۷۹٫) و سیل نامه  هاى خود را به سوى آن حضرت گسیل داشتند. امام  علیه السلام در این زمینه، براى فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامه  هاى کوفیان، در پى بررسى اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امام  علیه السلام، براى فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه براى شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامه  هاى کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگى کوفیان، امام  علیه السلام تصمیم گرفت به سوى آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین  علیه السلام در عملى ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانى که لباس احرام به تن داشتند و در پى فرصتى مى  گشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام   علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد. (الارشاد، ص ۴۱۴ و ۴۱۵٫) حضرت برآن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزى شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتى فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید مى  کند، سخنان امام حسین  علیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر را عامل اصلى حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم  صلى الله علیه وآله و حضرت على   علیه السلام   می دانست(موسوعه کلمات الامام الحسین  علیه السلام، ص ۲۹۱)، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب  علیه السلام». روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم  صلى الله علیه وآله و حضرت على  علیه السلام، سیره حکومتى آن بزرگواران است؛ نه سیره فردى  شان. اگر منظور سیره فردى بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن  علیه السلام که به علت کوتاهى مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتى ماندگارى داشته باشد نیز اشاره مى  کرد. همچنین پیوستن بسیارى از مردم مکه و آبادى  هاى مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان مى  دهد آنان، حرکت امام  علیه السلام را حرکتى براى تشکیل حکومت مى  دانستند. اوضاع و شرایط زمانى خروج امام  علیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگى مردم را امرى ممکن مى  نمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانى و ناپختگى یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسین  علیه السلام در تقابل با شخصیت یزید مى  توانست نیروهاى بسیارى را به سوى حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصرى ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره مى  شد که غلبه بر او، در صورت حضور امام  علیه السلام در کوفه بسیار آسان مى  نمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانى از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امام  علیه السلام قرار مى  گرفتند و حاضر بودند براى پیروزى بر حکومت مرکزى شام، فداکارى کنند. بنابراین کافى بود امام حسین  علیه السلام به کوفه برسد و رهبرى این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتى بر نعمان و اطرافیانش چیره مى  شد؛ زمام امور را در دست مى  گرفت و مى  توانست جبهه  اى نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهى است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام  علیه السلام و یزید روى مى  آوردند و اگر بى  طرفى را بر نمى  گزیدند، به یارى امام  علیه السلام مى  شتافتند. امام  علیه السلام مى  توانست به کمک این نیروهاى پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امام  علیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزى فراوان مى  نماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظره  اى به نام عبیداللَّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوى امام  علیه السلام نیز کاملاً طبیعى است؛ زیرا روابط عبیداللَّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وى را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللَّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحى، مشاور یزید، با تیزبینى ویژه خویش، قابلیت  هاى او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد. (الارشاد، ص  ۳۸۴٫) بى  تردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظره  اى که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمى  برد. شبهه  اى که مخالفان را به غیر صحیح پنداشتن حرکت امام  علیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانى چون عبداللَّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند. (موسوعه کلمات الامام الحسین  علیه السلام، ص ۳۰۳ و ۳۰۴؛ الکامل، ج ۲، ص ۵۴۵ و ۵۴۶٫) در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیرى، دنیاطلبى و تغییر کوفیان در زمان امام على  علیه السلام و امام حسن  علیه السلام تا حدى در زمان امام حسین  علیه السلام انکارناپذیر است؛ ولى باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلى جدید، متعصب و غیرت  مند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفى پیشینیان خود، به شدت انتقاد مى  کرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان مى  اندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبى نبود و بیشتر در روح تعصب گراى آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال مى  توانست حضرت را در سرنگونى حکومت مرکزى یارى دهد. ب. این مردم، دوره نکبت  بار حکومت بنى  امیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل مى  توانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبرى کوفیان در دست شیعیانى چون سلیمان بن صرد خزاعى بود که در صورت پیروزى، مى  توانست تمام ارکان حکومتى کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادى نیروى فعال، جوّ آن را در دست مى  گرفتند، مى  توانستند نیروهاى کم انگیزه و حتى بى  تفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امام  علیه السلام مى  توانست با ورود به کوفه، رهبرى نیروهاى فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یارى آنها امور را سامان دهد و نیروهاى دیگر را به سوى خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیع  ها و تهدیدهاى عبیدالله، براى واداشتن مردم به جنگ با امام حسین  علیه السلام، تنها توانست سپاهى سى هزار نفرى تشکیل دهد.(بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴٫) این سپاه نصف سپاهى بود که چند سال بعد، از سوى همین مردم با هدف  خونخواهى از قاتلان امام حسین  علیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنى  امیه ایستادند.(تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۱۲۸ به بعد.

 

۲- شخصیت یزید، از نظر سیاسى و دینى و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسى از تجربه پدرش بى  بهره بود و سراسر عمر کوتاهش در خوشگذرانی و لهو و لعب سپرى شده بود. در بُعد دینى نیز او نمى  توانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم  صلى الله علیه وآله معرفى کرده، کاتب وحى و خال المؤمنین (دایى مؤمنان؛ ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خداصلى الله علیه وآله بود. از این رو، معاویه با مکر و حیله خود را دایى مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتى معنوى براى خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانى، عنصرى هتاک، هرزه، سگ باز و میمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین  علیه السلام در نامه  اى به معاویه، بعضى از این نکات را به وى گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدى یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان مى  داد که نمى  تواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگى، او را از درگیرى با شخصیتى مانند امام حسین  علیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پى گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وى را به قتل تهدید کرد! بدیهى است، شخصیت بزرگوار و عزت  مندى مانند امام حسین  علیه السلام – که حتى سکوت در برابر معاویه را جایز نمى  دانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه مى  برد نمى  تواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت  صلى الله علیه وآله بر مردم حکم مى  راند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید»(موسوعه کلمات الامام الحسین  علیه السلام، ص ۲۸۵٫)؛ «وقتى امت حاکمى چون یزید یافته، باید با اسلام خدا حافظى کرد». آرى با توجه به این حقایق، مى  توان نتیجه گرفت: حتى در صورت عدم  فشار یزید براى بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین  علیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکى براى قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبه  ور ساخته بود و مصلحتى فراتر از قیام علیه او تصوّر نمى  شد بهره مى  گرفت پس تفاوتی که در نحوه عملکرد این دو امام بزرگوار دیده می شود کاملا منطقی و عقلائی و شرعی بوده است.

 

منبع: سخن تاریخ