غلو در علی بن محمد بن بشار

ابوالحسن علی بن محمد بن بشار متوفای ۳۱۳ هجری قمری، یکی دیگر از علمای حنابله است که به زهد معروف می باشد. حنابله در مورد وی نیز غلو کرده و مطالب غیر واقعی و کرامات جعلی و دروغینی را برای وی نقل می کنند.

نمونه هایی از غلو حنابله در حق ابن بشار را ذکر می کنیم.

علی بن محمد بن بشار در طول سی سال، حرفی را که مجبور به معذرت خواهی از آن شود، نزده است. [۱]

چهل سال است که کسی نمی داند روزی من از کجاست و چگونه امرار معاش می کنم و چهل سال است که از کسی غیر از خدا، چیزی نخواسته ام.[۲]

ابن بشار جلسه درس و سخنرانی خود را با آیه (وَ إِنَّکَ لَتَعلَمُ مَا نُرِیدُ)[۳] شروع می کرد. در یکی از جلسات درس، هنگامی که ابن بشار این آیه را خواند، شخصی بلند شد و او را قسم داد و پرسید: آن چه می خواهی چیست؟

ابن بشار گفت: از چهل سال قبل، من این جمله را گفته ام ولی هیچ کس چنین سؤالی از من نکرده بود. خداوند می داند که من در دنیا و آخرت غیر از خودش هیچ چیز دیگری نمی خواهم.[۴]

شاخصی برای شناخت اهل سنت

هر بغدادی که علی بن محمد بن بشار و ابومحمد بربهاری را دوست داشته باشد از اهل سنت می باشد.[۵]

اطلاع از غیب و درون افراد

ابن بشار علم غیب داشت و از درون و باطن افراد آگاه بود و از مطالبی که به ذهن افراد خطور می کرد، اطلاع داشت.

ابن علیک زیارت می گوید: مدتی زندگی بر من سخت شده بود. با ناراحتی در غرفه نشسته و به فکر فرو رفته بودم. ناگهان ابن بشار مرا صدا زد و پیش خود فرا خواند. هنگامی که نزد او رفتم، گفت: دنیا ارزش این ناراحتی شدید را ندارد. آیا به خاطر فقر و تنگ دستی این قدر ناراحتی؟

گفتم: بله.

گفت: انسان نباید به خاطر فقر و تنگدستی این مقدار ناراحت باشد. هرچه لازم داری بردار و کفش هایت را نیز بپوش و از کنار رودخانه برو تا آنچه خداوند برای تو مقدر کرده است، به تو برسد. آن را بگیر و خدا را شکر کن.

من از حرف های ابن بشار شگفت زده شده و متحیّر مانده بودم اما قدرت مخالفت با حرف های او را نیز نداشتم. از غرفه خارج شدم و در حالی که به یاد خدا بودم، از کنار رودخانه به راه افتادم، تا این که به پل بالایی رسیدم. ناگهان مردی مرا صدا زد. نزدیکش شدم. چهل درهم و مقداری کاغذ به من داد و از من خواست تا کتابی را برایش نسخه برداری کنم. پس از گرفتن درهم ها و کاغذها به غرفه برگشتم. همین که به غرفه رسیدم، ابن بشار مرا صدا زد و گفت: چهل درهم و کاغذها را گرفتی؟ بدون این که من به او چیزی گفته باشم، تمامی ماجرا را شرح داد و در پایان گفت: اگر کمی صبر می کردی این چهل درهم به در غرفه تو می آمد.[۶]

احمد برمکی یکی از شاگردان ابن بشار می گوید: ابن بشار در پایان جلسه درس خود یک بار ذکر «لا اله الا الله» را می گفت و سپس آیات: (وَ ذَالنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَضّباً فَظَنَّ أَن نَّقدِرَ عَلَیهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبحَنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّلِمِینَ* فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَینَهُ مِنَ الغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنجِی المُؤمِنینَ)[۷] را خوانده و پس از آن، چند دعا می کرد و در پایان، ده مرتبه «یا ربّ» می گفت. هنگامی که استاد به ذکر «یا ربّ» می رسید، هر بار که جمله «یا ربّ» را می گفت، من نیز در دل و به آرامی می گفتم: خدایا روزی مرا زیاد کن و گرفتاری ها و مشکلات مرا برطرف کن.

استاد مانند کسی که سخنان مرا می شنود، چند لحظه سکوت کرده و در پایان مانند کسی که سخنی را تصدیق کند، گفت: ها، ها و سپس با لحنی تند مرا سرزنش کرده و گفت: خجالت نمی کشی؟! خداوند منتظر است تا از او بهشت را تقاضا کنی، تا بهشت را به تو داده و از همه چیز بی نیازت کند و تو از خدا دنیا را می خواهی و دنبال حل شدن مشکلات دنیا هستی؟ از خدا بهشت را بخواه تا از همه چیز بی نیاز شوی.  احمد برمکی می گوید: پیش استاد خجالت کشیدم و از این که استاد از خواسته های درونی من نیز باخبر شده بود، متحیر شده بودم.[۸] 

ج) احمد برمکی ماجرای دیگری از علم غیب استادش را این گونه نقل می کند: عصر روز سه شنبه، بعد از نماز عصر، منتظر بودم تا بخشی از مسائل صالح (بن احمد بن حنبل) را پیش ایشان بخوانم. وقتی نگاهم به صورت استاد افتاد، دیدم مانند ماه، نورانی است. با خودم گفتم: نورانیت چهره استاد به خاطر این است که استاد سرش را تراشیده و پیش از تراشیدن سر، به حمام رفته و خودش را تمیز کرده است. همین که این مطالب به ذهن من خطور کرد، استاد خطاب به من گفت: ای بی ادب! چرا این گونه فکر می کنی؟ سپس برای این که نشان دهد آن چه به فکر من خطور کرده بود، اشتباه است، کلاه را از سرش برداشت و دیدم که سرش را نتراشیده و نورانیت چهره او به خاطر تراشیدن سر و استحمام نیست.[۹]

 شفای مریض به برکت دعای ابن بشار

احمد برمکی ماجرای دیگری از کرامات ابن بشار را این گونه نقل کرده و می گوید: روز چهارشنبه در جلسه درس استاد حاضر بودم. مردی آمده بود که فریاد می زد و کمک می خواست. او در حالی که دستش را روی سرش گذاشته بود و فریاد می زد، داخل جلسه درس استاد شد. ابن بشار علت ناله و فریاد وی را پرسید. آن مرد در جواب گفت: دستم فلج شده است و دکترها جوابم کرده اند و گفته اند: هیچ راهی جز قطع دست وجود ندارد و می خواهند دستم را قطع کنند.

استاد سرش را به سمت آسمان کرد و گفت: خدایا! بندگانِ تو (دکترها) بنده ات را ناامید کرده اند. تو او را ناامید نکن. سپس آن مرد را نزد خود فرا خواند و مطالبی را برای او خواند. آن مرد در جلسه بعدی در حالی که دستش کاملاً خوب شده بود، حاضر شد.[۱۰]

برتری ابن بشار بر اویس قرنی

بربهاری یکی از علمای حنابله در مقام تعریف و تمجید از ابن بشار، مطلب اغراق آمیز دیگری را در مورد او گفته است. وی ابن بشار را از اویس قرنی برتر دانسته و می گوید: اگر به تعداد افراد قبیله مضر و ربیعه مورد شفاعت اویس قرنی قرار می گیرند، افرادی که مورد شفاعت ابن بشار قرار می گیرند بیش از این مقدار بوده و قابل شمارش نخواهند بود.[۱۱]

 

 منبع: کتاب شناخت وهابیت/نجم الدین طبسی


 

[۱]– «أعرف رجلاً منذ ثلاثین سنه ما تکلّم بکلمه یعتذر منها». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۱۲، ص۶۶، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۶۴۶۲ و محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله: ج۲، ص۵۷، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫

[۲]– «من قال لکم من أهل الأرض إنّه یعرف مطعم ابن بشار منذ أربعین سنه، فقد کذب و من قال لکم إنّ لإبن بشار حاجه إلی مخلوق منذ أربعین سنه، فقد کذب أو قال لکم أحد من أهل الأرض أنّ ابن بشار منذ أربعین سنه سأل مخلوقاً حاجه منذ أربعین سنه، فقد کذب». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله: ج۲، ص۵۹، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ۵۵۹٫

[۳]– سوره هود، آیه ۷۹٫

[۴]– «کان یفتتح مجلسه إذا إراد أن یتکلّم بقوله عزّ و جلّ: (وَ إِنَّکَ لَتَعلَمُ مَا نُرِیدُ)، فقال إلیه رجل، فقال له: رضی الله عنک! و ما الذی ترید؟ فقال له: و ما حملک عل یالمسأله عن ذلک و أنا أقول ذلک منذ أربعین سنه، فما سألنی أحد عنه؟ فأقسم علیه، فقال: هو یعلم أنّی ما أرید فی الدنیا و الآخره سواه». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۲، ص۶۰، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫

[۵]– «إذا رأیت البغدادی یحبّ أباالحسن بن بشار و أبا محمد البربهاری فاعلم أنّه صاحب سنه». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۱۲، ص۶۷، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش ۶۴۶۲ و محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۱، ص۵۸، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫

[۶]– «قال ابن علیک الزیات: أضقت فی بعض الأوقات ضیقه شدیده، فجلست فی غرفتی مغموماً مفکراً. فإذا الشیخ ینادینی: یا عبدالله! و کان من غرفه ابن بشار إلی غرفتی طریق. قال: فأجبته، فقال: تعال. فمضیت إلیه، فقال: إیش هذا الغّم الشدید علی الدنیا؟ أنت مضیق، أنت مضیق علی الدنیا و لیس معک شیء؟ قلت: نعم، قال: فمن لم یکن معه شیء یغتّم هذا الغمّ؟ فقال لی: خد علیک ما تحتاج إلیه و ألبس نعلک و مش علی الشطّ إلی أن یلقاک رزقک، فخذه و اذکر الله. قال: فبقیت مفکراً فی قوله إلّا أنّه لم یمکنی مخالفته، فخرجت أذکر الله و لزمت الشطّ إلی أن وصلت إلی الجسر الفوقانی، فإذا برجل ینادینی: یا عبدالله! فأجبته، فدفع إلیّ أربعین درهماً و ورقاً، فقال: انسخ لی کتاباً سمّاه و أجلسنی فی سُماریّه و رجعت، فلمّا صعدت، نادانی ابن بشار: یا عبدالله! قلت: لبیک. قال: أخذت أربعین درهماً و من الورق کذا و کذا و قال لک: انسخ الکتاب الفلانی؟ قلت: نعم. قال: لو صبرت لجاءک إلی الباب». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۲، ص۶۰، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫

[۷]– سوره انبیاء، آیه ۸۷ و ۸۸٫

[۸]– «حضرت مجلسه فی یوم الأربعاء و جلست فی أقصی الدار و کان یختم مجلسه یقول: «لا إله إلّا الله» (وَ ذَالنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَضِّباً) و یقول: أسألک بما سألک به عبدک الصالح ذوالنون إذ حسبته فی بطن الحوت، فنادی فی الظلمات: (أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبحَنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّلِمِینَ)، فقلت: و قولک الحق، (فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَینَهُ مِنَ الغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنجِی المُؤمِنینَ)، اللهم فاستجب لنا کما استجبتَ له و نجّنا کما نجّیتَه و خلّصنا کما خلّصتَه برحمتک، إنّک أنت أرحم الراحمین، ثمّ یقول فی أثر ذلک: یا ربّ، عشر مرات، فکان کلّما قال: یا ربّ، قلت أنا فی نفسی: یا ربّ! أوسع علیّ و اصنع لی و فرّج عنّی مراراً، فإذا هو قد أنصت إلی السماء ساعه و هو یقول: ها، ها کالمستمع ما یقال له، ثمّ أقبل نحوی، فقال: ویحک! ما تستحیی؟ الجبار قد أقبل علیک لتسأله الجنه فیعطیک فیغنیک و أنت تسأله الدنیا فتقول: أوسع علیّ و اصنع لی؟ سله ویحک الجنه لیعطیک فیغنیک. فبقیتُ کالخجل، إذ لم یطلع علی سرّی إلّا الله». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله: ج۲، ص۶۱، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫

[۹]– . «کنت یوماً واقفاً بین یدیه بعد العصر و کان یوم الثلاثاء و بیدی جزء من مسائل صالح لأقرأه علیه، فنظرت إلی وجهه یضیء کالقمر، فقلت فی نفسی: غذاً المجلس و أحسب أنّ أستاذنا قد حلق رأسه و أسخن له الماء، فاغتسل و تنظف، فلذلک وجهه قد أضاء، فلمّا أسررت ذلک فی نفسی قال: إیش هذا الأدب؟ و بادر، فکشف رأسه، فإذا هو لم یحلق، ثمّ قال: أحسنوا الظن و احفظوا أسرارکم، فخجلت إذ کاشفه الله بأمری». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۲، ص۶۱-۶۲، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫ 

[۱۰]– «حضرت مجلسه یوم الأربعاء و قد جاء رجلٌ صارخٌ مستغیثٌ، فوسع له، فدخل إلیه و هو صارخ و یده علی رأسه، فقال له الشیخ: ما لک؟ فقال: یدی! یریدون أن یقطعوها، لأن الأکله قد أکلتها، قد أیأسونی الأطبّاء و قالوا: لیس غیر قطعها. فرفع الشیخ رأسه إلی السماء و قال: إلهی! إنّ عبیدَک قد أیأسوا عبدک، فلاتؤیسه أنت، ثمّ قال له: تقدّم، فقرأ علیه، فلمّا کان فی المجلس الآخر حضر و یده فی عافیه». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۲، ص۶۱، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫

[۱۱]– «إذا کان أویس القرنی یدخل فی شفاعته مثل ربیعه و مضر، فکم یدخل فی شفاعه أبی الحسن ابن بشار». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۲، ص۶۲، شرح حال علی بن محمد بن بشار، ش۵۵۹٫