گلوله‌ها یکی پس از دیگری و در یک خط، در فاصله‌ی یک کیلومتری ما بر زمین فرود آمده و منفجر گشتند.

با خود گفتم خدا کند دوباره شلیک نکند، چرا که در آن صورت حتماً در میان بچّه‌ها فرود خواهند آمد. زمزمه کردم: پناه بر خدا و به حرکت ادامه دادیم. سیصد متر مانده به نقطه‌ای که حدس می‌زدم در صورت شلیک مجدد کاتیوشا گلوله‌ها آنجا بر زمین فرود می‌آیند، شلیک کاتیوشای دشمن شروع شد. در دل گفتم: خدا احتمال دارد که این گلوله‌ها در میان برادران فرود آیند، این برادرها به عشق تو اینجا آمده‌اند، بخاطر تو و رضای تو آمده‌اند.

آمده‌اند تا امری را که بر آن‌ها رواست، به انجام برسانند. این‌ها برای یاری تو و به عشق آزادی کربلا آمده‌اند و جز تو کسی را ندارند. خودت حفظشان کن. خدایا ما تا آن‌جا که توانستیم با وسایل مادی و تدابیر عقلی‌مان تلاش کرده‌ایم. خدای دیگر کاری از دست ما برنمی‌آید. تو خود یاور این برادران باش و از خطر حفاظتشان کن.

در همین حالت بودم و این سخن‌ها را می‌گفتم که گلوله‌ها از سمت چپ ما بر زمین فرود آمده و منفجر شدند. از آن‌جا که کاتیوشا به شکل خطی گلوله‌هایش را شلیک می‌کند، گلوله‌ها یکی پس از دیگری بر زمین فرود می‌آمد و به تدریج فاصله‌شان با ما کم می‌شد.

در این‌جا با حالی دگرگون گفتم: خدایا پس من چه می‌گفتم؟

در همین حالت بودم که متوجّه شدم گلوله‌هایی که بین برادران می‌افتد، عمل نمی‌کنند. از مشاهده‌ی این صحنه و از این تجلی یاری‌های الهی، به گریه افتادم. بی‌اختیار اشک از دیدگانم سرازیر می‌شد. همانجا سر به سجده گذاشته و خدای را از صمیم قلب سپاس گفتم.

آنگاه بدون دادن کوچکترین تلفاتی به راه افتاده و به سوی محل انجام مأموریت خویش حرکت نمودیم.


رسم خوبان ۲۴ – توکّل و اعتماد به خدا، ص ۱۸ تا ۲۰٫/ ذبیح، صص ۹۹ ۹۷٫