میرسد باز به گوش دل ما این آواز

چه نشستید! که درهای عنایت، شد باز

جاری از بحر ولایت شده سرچشمهی نور

چشم دل خیره شد از دیدن این چشم انداز

تا که از چرخ چهارم شنود «روح الله»

سخنی روح فزا، زان دو لب روح نواز

گفت «یا محسن» و از وجه «حسن» پرده گرفت

زهره گردید هم آغوش جگر گوشهی ناز

به صفای قدمش، ماه خدا گشت دو نیم

یا نبی آمد و شق القمر است این اعجاز؟

مکه در زمزمهی آیهی «فَاخلَع نَعلیک»

وادی قدس شد از جلوهی خورشید حجاز

ای که از طلعت تو، صبح سعادت سر زد

ای حقیقت که بود تحت شعاع تو مجاز

ای که خود آینهی حُسنِ رسول اللهی

ای ظهور ازلی، ای ابدیت پرواز

به جمال ملکوتی تو، هر کس نگریست

آفرین خواند بر آن صورت و صورت پرداز

جز تو، ای سید و سالار جوانان بهشت

به سراپردهی عصمت که بود محرمِ راز؟

کَرَمت نامتناهی بود، ای سورهی فیض!

تو سراپا همه نازی، دگران دست نیاز

از همان روزکه شد، شاهدِ محراب «علی»

رهبری یافت ز بالای بلند تو طراز

همهی سعی تو آن بود که کوتاه شود

دست نامحرم از این مکتب محروم نواز

آه و افسون که همراه سپاه تو نبود

یک وفاپیشه و یک جان به کف و یک سرباز

امّت از دایرهی عشق تو بیرون رفتند

ای وجود تو به تشریف امامت ممتاز

عرقِ شرم به پیشانیِ سجاده نشست

چون عدو کرد به تاراج حرم دست دراز

مصلحت بود که کارِ تو به صلح انجامید

راز هر مصلحتی را نتوان کرد ابراز

گاه مامور به صلحی و زمانی به قیام

گاه ماذون به جهادی و نه ای گاه مجاز

ارزش صلح تو را گر نشناسند، چه باک

خلق در شیب نشیباند و تو در اوج فراز

غربت قبر تو تصویرگرِ صبر تو شد

ای که هم جان مناجاتی و هم روح نماز

تا مگر باز کند عقدهی دل را به «بقیع»

هر گرفتار غمی، سوی تو میآید باز

شب که تاریک شود صحن و سرای تو بود

عوض شمع، دل فاطمه در سوز و گداز

آرزوی «شفق» اینست که گاهی او را

به طواف حرم پاک تو بخشند جواز

 

شاعر: محمد جواد غفورزاده(شفق)