نخستین مبحث: موضع امام در بیعتِ با یزید

١. دعوتى فرصت طلبانه و نقشه اى شیطانى

آن گاه که پرچم حق در سراسر مکه به اهتزاز درآمد و پیروزى خود را اعلان داشت، ابوسفیان و معاویه به اسلام گرویدند در صورتى که آتش حقد و کینه در دلشان زبانه میکشید و حس انتقامجویى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و اهل بیت گرامى اش را در سینه ها نهان ساخته بودند.بدین ترتیب ،این دو تن از وادى کفر به اسلام باز گشته و در زمره آزاد شدگان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) قرار گرفتند.

دیرى نپایید که عثمان بن عفّان به حکومت رسید و آن چه در دل ها نهان بود فاش و بر زبان ابوسفیان جارى گردید.وى با مخاطب قرار دادن عثمان به او گفت: اکنون که خلافت پس از تَیْم و عدى[۱] (ابوبکر و عمر) به تو رسیده آن را مانند توپ به دیگران پاس ده، زیرا چنین خلافتى همان پادشاهى و سلطنت است و معلوم نیست بهشت و جهنمى در کار باشد.[۲]

ابوسفیان یک بار دیگر نیز بنى امیّه را مخاطب ساخت و بدانان گفت: اى امویان !خلافت را چون توپ، دست به دست بگردانید. به آن کس که ابوسفیان بدو سوگند مى خورد، من همواره در آرزوى خلافت براى شما بودم، (اکنون که بدان دست یافته اید) قطعاً باید به فرزندانتان به ارث برسد[۳].

زمانى که معاویه بر مسند حکومتِ بر آمده از سقیفه تکیه زد، نتایج این انحراف پدیدار و اهمّیت خطر آن جلوه گر شد، زیرا معاویه با ملاحظه به خلافت رسیدن ابوبکر و عمر و عثمان قبل از خود، به این نتیجه رسیده بود که شرایط و اوضاع زمان آنان هیچگاه بدان ها اجازه نداده بود تا به شکلى بى پرده شیوه جاهلیّت را دوباره باز گردانند و صداى حق، هر روز به توحید و یکتا پرستى و به رسالت محمد بن عبدالله (صلى الله علیه وآله) هم چنان طنین انداز است.[۴]

از سویى، معاویه از انحراف سیاسى ناشى از سقیفه که مجموعه هایى از مسلمانان بر آن شیوه تربیت یافته بودند به نحوى بایسته بهره برد و با استناد به این که ابوبکر بدون فرمان صریحى از خدا و یا پیامبر (صلى الله علیه وآله) به خلافت رسیده و با انتخاب عمر به جانشینى پس از خود با سنّت نبى اکرم مخالف کرده است و عمر نیز دست به کارهایى زده که پیش از او کسى انجام نداده بود و با این کار با خدا و رسول و ابوبکر مخالفت نموده، با مردم به احتجاج پرداخت. با چنین منطقى سرنوشت مسلمانان و رسالت اسلامى بازیچه اى در دست معاویه قرار مى گرفت تا به دلخواه خود بر آن حکمرانى کند، از همین جا بود که تصمیم گرفت براى خلافت یزید پس از خود بیعت بگیرد.[۵]

پس از آن همه فتنه و آشوب و دشوارى هایى که معاویه با استفاده از جهل و نادانى برخى از مسلمانان، بدان ها دامن زد و کلیه عناصر مخالف امام على(علیه السلام)را در جهت رویارویى با جریان حقى که رهبرى آن را امام حسن (علیه السلام)عهده دار بود، به سود خود به کار گرفت و پس از شهادت امام مجتبى حکومت را به خود اختصاص داده و به ارزش ها و تعالیم حیاتبخش اسلام بى حرمتى روا داشت. در حقیقت عرصه سیاسى براى دار و دسته بنى امیه کاملاً خالى شد. معاویه در تحکیم سلطه و حکومت خویش ماهرانه عمل کرد، ولى از آن جا که صاحب خلافت قانونى امام حسن (علیه السلام) و پس از او امام حسین(علیه السلام) که مسلمانان مى بایست پس از شهادت برادرش تحت رهبرى او قرار گیرند، در جامعه و میان مسلمانان حضور داشت، معاویه به خود جرأت نداد طرح خویش در راستاى تثبیت پایه هاى حکومت بنى امیّه و یا جانشینى یزید پس از خود را، آشکارا اعلان نماید.

افزون بر این، هیچ یک از خلفاى سه گانه، در خصوص جانشینى فرزندشان پس از خود سفارشى نکرده بودند و با توجه به ضعف و هرزگى و گستاخى که در یزید وجود داشت، معاویه با تمام توش و توان کوشید تا قضیه بیعت گرفتن را به گونه اى مرتب سازد و سروسامان دهد که نه تنها مسلمانان را بفریبد بلکه آنان را مجبور به پذیرش بیعت با یزید نماید. از این جا بود که در نخستین گام، به شهادت رساندن امام مجتبى (علیه السلام) و مؤمنان شایسته را در دستور کار خود قرار داده و بدان دست یازید تا مهمترین موانع اجراى طرحش را از سر راه بردارد.

امّا برخى از انسان هاى پست و فرومایه اى که آزمند زرق و برق دنیا بودند، براى دست یابى به ناچیزترین کالاى دنیوى از هر راه ممکن آمادگى کامل داشتند.

نقل شده: مغیره بن شعبه که از ناحیه معاویه فرمانروایى کوفه را عهده دار بود  با اطلاع از تصمیم معاویه در جهت برکنارى خود – به سرعت درصدد طرح و نقشه توطئه اى برآمد که این نقشه شوم پیامدهاى ناگوارى را براى مسلمانان به ارمغان آورد.

او با این کار در حقیقت دلّالى معامله اى را انجام مى داد که خود مالک آن نبود، مغیره با زمزمه اى آرام در گوش یزید، وى را به جانشینى پدرش امیدوار و آن را برایش سهل جلوه داد وبراى هموار کردن راه رسیدن به آن هدف، به او وعده همکارى داد، معاویه نیز با خود اندیشید که شاید امکان اجراى چنین نقشه شیطانى از ناحیه مغیره وجود داشته باشد[۶] از این رو، با فریبکارى از او پرسید: در این راه چه کسى با من همکارى مى کند؟

مغیره پاسخ داد: خودم از مردم کوفه و زیاد نیز از اهالى بصره برایت بیعت خواهیم گرفت و پس از بیعت مردم این دو شهر، حتى یک تن با تو مخالفت نخواهد کرد. بدین ترتیب، مغیره در معامله اى دراز مدّت به سود و بهره اى زود هنگام دست یافت و با تمام قدرت به کوفه بازگشت تا در اجراى این طرح تلاش کند (و پس از انجام مأموریت) چنین اظهار داشت: پاى معاویه را در جایگاهى قرار دادم که در طولانى مدت بر سر امّت محمد، قرار گیرد[۷]ولى زیاد بن ابیه،این طرح و نقشه پلید را پذیرا نشد، شاید سبب آن فرومایگى و صفات پستى بود که در شخصیت یزید سراغ داشت که او با دارا بودن چنین صفاتى از شایستگى زمامدارى مسلمانان برخوردار نبود به هر حال، این طرح و نقشه آز و طمع برخى عناصر دیگرى از بنى امیه را نیز برانگیخت و هر یک از مروان حکم و سعید بن عثمان بن عفان براى تصدّى این امر گردن فرازى کردند.[۸]

بدین سان، معاویه اجراى طرح خود را در جهت بیعت گرفتن رسمى براى یزید بطور موقت به تأخیر انداخت تا با اتّخاذ اقدامات و تدابیر دیگرى در فرصتى مناسب زمینه اعلان رسمى آن را فراهم آورد.

٢. شیوه معاویه در اعلان بیعت یزید

معاویه با این احساس که خاندان منحرف اموى پذیراى حکومت یزید پس از او نخواهند شد تا چه رسد به صاحب اصلى خلافت امام حسن و پس از او امام حسین(علیهما السلام) و تعدادى از فرزندان صحابه که قطعا” بدان تن در نخواهند داد.از این رو، فوق العاده کوشید تا با گزینش راه هاى دیگرى مسلمانان را با فریب یا زور به بیعت با یزید گستاخ، وادارد از جمله:

الف  شاعران را براى تراشیدن فضیلت براى یزید به خدمت گرفت تا به بیان توان و قدرت او بپردازند و مسأله جانشینى وى را همه جا منتشر سازند تا مردم به ولایت عهدى او تن در دهند[۹]و با اشاره به فرمانروایان خود و سخنوران در شهرها، از آن ها خواست فضیلت هاى ساختگى یزید را در همه جا گسترش دهند.

ب  در این مسیر به بذل و بخشش اموال هنگفتى پرداخت و مخالفانى را که نه به خاطر اعتقاد و علاقه به اسلام، بلکه به انگیزه هاى شخصى با یزید سر مخالفت داشتند، خریدارى کرد.[۱۰]

ج  با احضار هیئت هایى از بزرگان و شخصیت هاى انصار، ماجراى جانشینى یزید را با آنان به بحث و مناقشه گذاشت تا مخالف و موافق و نقاط ضعف آنان را بازشناسد و بتواند از همان طریق در آنها نفوذ کند.[۱۱]

د  میان آن دسته از عناصر بنى امیّه که سوداى حکومت داشتند، اختلاف ایجاد کرد تا رقابت آنان را با یزید به ضعف بکشاند. از این رو، سعید بن عاص، کارگزار خود را در مدینه بر کنار و مروان حکم را جایگزین وى ساخت، سپس مروان را عزل و سعید را به جاى وى گمارد[۱۲].

ه  به ترور عناصر و شخصیت هاى برجسته اى که نزد مردم از احترام فراوانى برخوردار بودند، دست زد.

بدین ترتیب، امام حسن (علیه السلام)، سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمان بن خالد و عبدالرحمان بن ابى بکر را ترور نمود[۱۳].

و  جهت ایجاد فشار بر بنى هاشم و کمرنگ کردن نقش آنان، سلاح تحریم اقتصادى را بر ضد آن ها به کار گرفت و از آن جا که این افراد در آنار امام حسین(علیه السلام)قرار داشته و بیعت یزید را پذیرا نشدند، یک سال تمام سهمیه آنان را از بیت المال قطع کرد.[۱۴]

٣ . امام حسین (علیه السلام) و بیدار سازى امت

امام حسین (علیه السلام) حتى در راستاى پذیرش صلح با معاویه نیز، ساکت و گمنام باقى نماند. وى با توجه به مسئولیتى که در قبال آیین الهى و مسلمانان داشت  و پس از برادرش امام حسن (علیه السلام) – وارث نبوّت به شمار مى آمد با رعایت و حفظ و حراست از شرایط و اوضاع مسلمانان، دست به فعالیت زد.

امام حسین (علیه السلام) در برهه حکومت معاویه، مسلمانان را از فروپاشى حتمى، مصونیت بخشید و به اندازه کافى در آنان قدرت معنوى ایجاد نمود تا بتوانند در برابر رنج و دشوارى ها ثابت قدم باقى بمانند از جمله:

١ . رویارویى با معاویه و بیعت یزید

٢ . تلاش در جهت وحدت مسلمانان

٣ . فاش ساختن جنایات معاویه

۴ . بازگرداندن حق از دست رفته

۵. توجه دادن مسلمانان به مسئولیت هاى خود

رویارویى با معاویه و بیعت یزید

امام حسین(علیه السلام) و سران و بزرگان مدینه، عدم پذیرش بیعت با یزید را قاطعانه اعلان داشتند. از این رو، معاویه تصمیم گرفت با مسافرت به مدینه، شخصاً کسب رضایت مخالفان را، به عهده گیرد. وى در مدینه با امام(علیه السلام) و ابن عباس دیدار آرد و در سخنانى رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) را ستود و بر او درود فرستاد و بیعت فرزند خود یزید را مطرح کرد وبا القاب بلند و بالایى از او یاد کرد و آن دو را به بیعت با وى فرا خواند. امام حسین(علیه السلام) به پا خاست و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود:

اى معاویه!گوینده هر چند سخنرانى مفصّلى داشته باشد نمى تواند جزئى ازتمامى صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را بیان نماید، من به خوبى پى بردم که تو پس از آن بزرگوار چه کردى؟

صفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)را کمتر به مردم گفتى و از رساندن اوصاف آن حضرت به مردم طفره رفتى.

هیهات، هیهات، اى معاویه! این را بدان که روشنى و فروغ صبح، تاریکى و سیاهى شب را رسوا نمود و خورشید جهان افروز، بر نورهاى کم سوى چراغ ها چیره شد.

تو خود را بر دیگران برترى دادى و به حدّ افراط رساندى، به اندازه اى بیت المال را به خود اختصاص دادى که آن را به حد اجحاف رساندى، از پرداخت حقوق دیگران امتناع ورزیدى، تا این که به حد بدگویى آنان رسید و از گلیم خود پا فراتر نهادى، سهم حق داران را به آن ها نپرداختى تا این که شیطان بهره فراوان و نصیب کامل خود را بدست آورد .

و دانستم که چرا کمالات و سیاست مدارى یزید را (به دروغ) به رخ امت رسول خدا کشیدى، تو قصد دارى مردم در مورد یزید تصور کنند تو کسى را توصیف مى کنى که تا کنون پنهان بوده است، یا از کسى خبر مى دهى که گویى با علم خاصى او را کشف نموده اى در صورتى که وضیعت روحى یزید از افکار و اندیشه او خبر مى دهد.

براى یزید همان تصمیم را بگیر که خود گرفته و آن تماشاى جنگ و ستیز سگان جنگجو و کبوتر بازى و بازى کبوتران نر و ماده و تماشاى زنان نوازنده و خواننده و هرزه و نواختن آلات لهو و لعب است که او را در این زمینه فردى بصیر خواهى یافت و آن چه را در صدد آن هستى رها ساز، آیا از این که خدا را با این همه بار گناهى که از مردم به دوش گرفته اى ملاقات کنى، برایت بس نیست؟

به خدا سوگند! همواره در ظلم و ستم بودى تا ظرفش را مالامال کردى در صورتى که فاصله تو و مرگ جز یک چشم به هم زدن نیست! و چاره اى جز این ندارى. تو را در حالى مى بینم که به ما بدى کردى و از ارث پدرى ما جلوگیرى به عمل آوردى، با این که به خدا سوگند! رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) از همان زمان ولادت، ما را وارث آن کرده بود و همان استدلالى را که در سقیفه آوردند تو نیز براى ما اقامه کردى. همان دلایلى که (ابوبکر) به آن ها چنگ زد و در نتیجه شما هم به همان دلایل تمسک کردید و کارهایى که نباید مى کردید انجام دادید چنین و چنان گفتید تا این که حکومت از راهى که هدف آن غیر از تو بود، به دست تو افتاد. (پس اى اهل خِرَد! در این باره عبرت گیرید).

معاویه! تو یادآورى کردى که آن مرد در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به عنوان امیر از ناحیه حضرت انتخاب شده بود و این چنین نیز بود، چرا که براى عمروعاص در آن زمان که با پیامبر مصاحبت داشت فضیلتى به شمار مى آمد ولى با این همه، مردم زمامدارى او را پذیرا نشدند و کارهاى ناپسندش را برشمردند تا آن جا که پیامبر فرمود: «از امروز به بعد جز من کسى بر شما حاکمیت نخواهد داشت» تو چگونه به عمل منسوخ پیامبر در زمانى دشوار و خاص، استناد مى کنى؟ و یا چگونه مصاحبت و همراهى کسى را پذیرفته اى که به هیچ وجه نمى توان به او اعتماد کرد، دین و آیین و خویشاوندى او مورد وثوق و اطمینان نیست، تو مى خواهى مردم را به سمت و سوى فردى دیوانه و اسرافگر سوق دهى و در شبهه اى گرفتار سازى که یزید در دنیاى خود لذّت ببرد و تو آخرتت را به تباهى بکشانى، این همان زیانکارى آشکار است، از خداوند براى خود و شما آمرزش مى طلبم».

معاویه از شنیدن سخنان امام حسین (علیه السلام) مات و مبهوت شد و تمام راه ها بر او بسته شد، رو به ابن عباس کرد و بدو گفت: ابن عباس! این شخص کیست؟

ابن عباس در پاسخ وى گفت: به خدا سوگند! او فرزند رسول خدا (صلى الله علیه وآله)و از اصحاب کساء و از خاندان پاک پیامبر است. هر چه مى خواهى از او بپرس که از میان همه، او پاسخگوى تو خواهد بود تا خداوند به امر خود داورى کند و او بهترین داوران است[۱۵].

نحوه برخورد امام حسین (علیه السلام) با معاویه با شدت و تندى انجام پذیرفت حضرت مسلمانان را آشکارا به جنگ با معاویه فراخواند و از پیروى سیاست ویرانگر معاویه که اسلام را به تباهى مى کشاند، به آنان هشدار داد.

تلاش در جهت وحدت مسمانان

هیئت هاى مردمى یکى پس از دیگرى از تمام کشورهاى اسلامى خدمت امام حسین (علیه السلام) شرفیاب مى شدند و از جور و ستمى که بر آنان وارد شده بود، نزد حضرت شِکوِه کرده و با یارى طلبیدن از او، خواستار قیام وى بودند تا آنان را از ظلم و ستم برهاند. جاسوسانِ مدینه خبر گردهمایى و آمد و شد مردم را نزد امام (علیه السلام)به مرکز قدرت محلّى منتقل ساختند، مروان حکم فرمانرواى شهر از شنیدن خبر این ماجرا به وحشت افتاد و از فرجام آن، فوق العاده بیمناک شد. از این رو، طى یادداشتى به معاویه چنین نوشت: اما بعد; مردم، آمد و شدِ فراوانى نزد حسین دارند، به خدا سوگند! از این وضعیت روز سخت و دشوارى را برایتان پیش بینى مى کنم[۱۶].

معاویه از فعالیت هاى امام حسین (علیه السلام)برآشفت و در نامه اى که به آن حضرت نوشت اظهار داشت: اما بعد; خبرهایى از تو به من رسیده اگر راست باشد تصور مى کنم از آن چشم بپوشى و اگر عارى از حقیقت اند در پرهیز از آن ها بیش از همه توفیق دارى، براى بهره ورى خودت آغاز آن و به عهد و پیمان خدا وفا نما و مرا بر قطع رابطه با خود و ناسزاگویى ات وادار مساز. زیرا تو هرگاه مرا مورد اعتراض قرار دهى به تو اعتراض خواهم کرد و هر زمان با من نیرنگ کنى، از درِ حیله برایت بیرون خواهم آمد، اى حسین! از تفرقه و پراکندگى مسلمانان و به آشوب و فتنه کشاندن آنان، از خدا بترس[۱۷].

فاش ساختن جنایات معاویه

امام حسین (علیه السلام)در پاسخ نامه معاویه طى نامه بسیار مهمّى مسئولیت کلیه خونریزى ها و نا امنى ها و مشکلاتى که در کشور به وجود آمده و مسلمانان را در معرض بحران هاى گوناگون قرار داده بود، متوجه وى ساخت. این نامه در بیان تمام جنایاتى که از معاویه سرزده، از بهترین اسناد تاریخى تلقى مى شود. متن نامه بدین شرح است:

نامه ات به دستم رسید در آن نوشته بودى از اعمال و رفتارت خبرهایى به من رسیده که نسبت به آن ها نگران هستى که سزاوار است آنها را ترک کنى. بدان که تنها به اذن خدا مى توان کار نیک انجام داد و اگر رخصت او نباشد انجام آن کارها ممکن نیست.

اما این که گفتى از ناحیه ما خبرى به تو رسیده این سخنان مربوط به افراد سخن چین و چاپلوسى است که در پى تفرقه و پراکندگى مردمند، گمراهگران دروغ گفته اند، من نه تدارک جنگى دیده ام و نه بر ضدّ تو قیامى به پا کرده ام. به خدا سوگند! براى ترک این جنگ تنها از خدا مى ترسم و تصور نمى کنم خداوند به ترک آن راضى باشد و هیچ گونه عذرى وجود ندارد که من با حزب شیطانى ستم پیشه ات، مبارزه نکنم.

آیا تو قاتل حُجربن عدى نیستى؟ آیا تو قاتل نمازگزاران متدیّن و عابدى نیستى که با ستم پیشگان و بدعتگزاران، به مبارزه برخاستند و در راه خدا از نکوهش هیچ نکوهشگرى نمى هراسیدند؟ این تو بودى که پس از آن که با سوگندهاى بزرگ و پیمان هاى محکم، به آن ها امان دادى آنان را ظالمانه به شهادت رساندى، در برابر خدا گستاخى کردى و عهد و پیمانش را بى اهمیّت تلقى کردى.

آیا تو قاتل عمروبن حَمِق خزاعى یار باوفاى رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آن بنده شایسته خدا که جسمش در اثر عبادت ضعیف و رنگ رخسارش به زردى گراییده بود، نیستى؟ در صورتى که به او امان دادى، امان نامه اى که اگر به آهوان بیابان داده مى شد، از قلّه کوه نزد تو مى آمدند و تسلیم مى شدند.

آیا تو نبودى که ادعا کردى زیاد پسر سمیّه که به زنا از غلام ثقیف، زاده شد، فرزند پدرت مى باشد؟

با این که رسول خدا (صلى الله علیه وآله)فرمود: «فرزند مربوط به پدراست و زناکار را باید سنگسار نمود.»

تو بودى که سنّت پیامبر را رها ساختى و بدون هدایتى از ناحیه خدا، از هواى نَفسَت پیروى نمودى و سپس همین زیاد را بر مسلمانان مسلّط نمودى تا دست به کشتار آنان بزند و دست و پاى آن ها را ببُرد و چشم هایشان را از حدقه بیرون آورد و آنان را بر درخت خرما به دار آویزد، گویى تو از این امت نیستى و آن ها از تو نیستند!

آیا تو قاتل آن مرد حَضْرَمى نبودى که زیاد درباره او برایت نامه نوشت که وى از دین و راه و رسم على(علیه السلام) پیروى مى کند و تو به او نوشتى هر کس را بر دین على یافتید از دم تیغ بگذرانید؟

آن ها را به قتل رساندى و به فرمان تو آنان را مثله کردند در صورتى که دین على همان دین پسر عمویش رسول خدا (صلى الله علیه وآله) است که تو را در جایى که اکنون نشسته اى نشاند و اگر آن نبود عزّت و شرف تو و پدرانت نظیر گذر زمستان و تابستان، رفتنى بود.

در نامه ات گفته اى: دین خود و امت پیامبر را در نظر بگیر و از تفرقه و پراکندگى مسلمانان بپرهیز، مبادا آن ها را به آشوب و فتنه بکشانى در صورتى که من فتنه و آشوبى براى مردم بزرگتر از حکومت تو بر آن ها سراغ ندارم براى خود و دین و امّت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کارى برتر از مبارزه با تو نمى بینم، اگر این کار را انجام دهم مایه تقرّب به خداست و اگر از آن دست بردارم براى حفظ دینم به پیشگاه خدا استغفار مى کنم و در کارهایم از او توفیق و راهنمایى مى طلبم.

نوشته اى: اگر به تو اعتراض کنم، به من اعتراض مى کنى و اگر تو را بفریبم، از در حلیه و نیرنگ با من درخواهى آمد، اکنون هر حیله اى مى توانى بکار ببر من امید آن دارم که فریبت به من آسیبى نرساندو بیش از همه به خودت زیان خواهد رساند، زیرا تو بر مرکب جهل و نادانى ات سوار

شده اى و به پیمان شکنى خود علاقه مندى.

به جانم سوگند! به هیچ شرطى پایبند نماندى و با به شهادت رساندن افرادى که پس از برقرارى صلح و سوگند دادن و عهد و پیمان گرفتن، آنان را کشتار نمودى، عهد و پیمان خویش را زیر پا نهادى و بى آن که با کسى سر جنگ داشته و یا کسى با آنان بستیزد، آن ها را از دَم تیغ گذراندى.

این کار را تنها بدین جهت انجام دادى که آنان فضائل ما را بازگو مى کردند و به حقوق ما ارج مى نهادند. از بیم این که مبادا اگر آن ها را به شهادت نرسانى قبل از این که کارى انجام دهند از دنیا بروى و یا آنان پیش از آن که آنان بر این قضیه آگاه گردند مرگ به سراغشان آید.

اى معاویه! تو را به قصاص الهى مژده باد، به روز حساب ایمان بیاور و به هوش باش که خدا نوشتارى دارد که هر ریز و درشتى در آن ثبت مى شود خداوند هیچگاه فراموش نمى کند که تو مردم را به صِرف اتهام، به قتل مى رساندى و اولیاى خدا را از خانه هایشان به دیارِ غربت تبعید مى کردى و براى پسرک خام و باده نوش خود و همبازى سگان، بیعت گرفتى. تردیدى نیست که به خویشتن زیان رساندى و دینت را به تباهى کشاندى و مردم را فریب دادى و به

سخنان افراد جاهل و نادان گوش فرا دادى و پروا پیشگانِ باتقوا را به خوارى و ذلّت واداشتى. هیچ گونه سندى سیاسى جز این سند از آن زمان وجود ندارد که بیهوده کارى هاى سلطه حاکم را آشکار و جنایاتى را که معاویه مرتکب شده، ثبت کرده باشد و این خود، فریاد وخروشى در برابر جور و ستم و خودکامگى به شمار مى آید.

بازگرداندنِ حق از دست رفته

معاویه بیشتر دارایى دولت را در راستاى حفظ قدرت و حکومتش هزینه مى کرد، چنان که در جهت تقویت مرکزیّت سیاسى و اجتماعى بنى امیّه، اموال هنگفتى را به آنان مى بخشید و امام حسین (علیه السلام) از ادامه این سیاست سخت نگران بود و خارج ساختن این گونه اموال را از چنگ معاویه که حکومتش فاقد هرگونه پایه و اساس قانونى بوده و بر قلع و قمع و تقلّب و فریبکارى استوار بود، ضرورى مى دانست. کاروانى از اموال و کالا از ناحیه یمن براى سرازیر شدن به خزانه دمشق، از مدینه عبور کرد که امام حسین (علیه السلام) بر آن استیلا یافت و کالاهاى آن را بین نیازمندان توزیع نمود و به معاویه نوشت: از حسین بن على، به معاویه بن ابى سفیان، اما بعد; کاروانى از یمن حامل کالا و زیورآلات و عنبر و عطر براى تو بود تا آن ها را در خزانه دمشق سرازیر کنى و به وسیله آن ها آزمندان فامیل خود را سیر نمایى. ولى من بدان هانیاز داشتم و آن ها را مصادره نمودم والسّلام.[۱۸]

معاویه در پاسخ امام (علیه السلام) نوشت: «از بنده خدا معاویه امیرالمؤمنین، به حسین بن على، درود بر شما، اما بعد; نامه ات به دستم رسید، یادآور شده بودى که کاروانى از یمن برایم حامل کالا و زیورآلات و عنبر وعطر بوده از آن دیار عبور کرده تا من آن ها را به خزانه دمشق وارد کنم و آزمندان خاندان پدرى ام را سیر کنم و تو بدان ها نیاز داشته اى و آن ها را مصادره نموده اى، (حسین!) تو شایسته مصادره آن اموال نبودى زیرا تو خود، آن ها را به من نسبت دادى و فرمانروا به گرفتن مال، سزاوارتر است و سپس خود، سهمیه هر کسى را از آن جدا مى کند. به خدا سوگند! اگر از آن کاروان دست بردارى تا نزد من آید حق تو را پایمال نخواهم کرد، ولى اى برادرزاده! گمان من این است که تو اندیشه اى در سر مى پرورانى و تصور مى کنم مربوط به زمان من باشد، من از تو قدرشناسى مى کنم و از اشتباهت درمى گذرم، ولى به خدا سوگند! بیم آن دارم به کسى گرفتار و مبتلا شوى که تو را یک لحظه مهلت ندهد».

امام حسین (علیه السلام) با این عملِ خود ثابت کرد که خلیفه غیرقانونى حق تصرف دراموال مسلمانان را ندارد، بلکه این عمل، حقِ حاکمِ دینى است و او شخص امام حسین (علیه السلام) است که اموال بیت المال را طبق معیارهاى اسلامى میان مسلمانان تقسیم مى کند. حضرت در نامه اش تأکید فرمود که خلافتِ معاویه را به رسمیّت نمى شناسد، زیرا امام (علیه السلام)در نامه اش او را آن گونه که دیگران مى گفتند، امیرالمؤمنین نخواند. از این جا بود که معاویه کوشید موضع امام را دور بزند. به همین دلیل، در پاسخ نامه امام (علیه السلام) خود را امیرالمؤمنین و فرمانرواى مسمانان خواند ولى حرکتش ناکام ماند، زیرا موضعِ امام حسین (علیه السلام)براى کلیه مسلمانان در طول تاریخ، هم چنان معیار و ملاکى اسلامى و جداکننده خوب و بد به شمار مى آمد، در صورتى که مردم هیچ گونه توجه و اعتنایى به موضعِ معاویه ننموده و آن را جز وارونه جلوه دادن حقیقت و فریب افکار عمومى، چیز دیگرى ندانستند.

در حقیقت، این موضع گیرى امام (علیه السلام) در جهت اعتراض به رفتار و حکومت معاویه و درخواست حاکمیّت حق و عدل الهى، اشاره اى بس روشن و واضح تلقى مى شود.

توجه دادن مردم به مسئولیت هاى خود

امام حسین (علیه السلام) طى یک گردهمایى عمومى سیاسى، جمعیت انبوهى از مهاجران و انصار و تابعان و دیگر مسلمانانى را که در مراسم حج شرکت جسته بودند، بدان گردهمایى فراخواند و در جمع آنان به پا خاست و به ایراد خطابه پرداخت و پیرامون رنج و محنت و گرفتارى هایى که از ناحیه معاویه متوجه عترت پیامبر و پیروان آنان شده و اقدامات شدیدى که در جهت نهان ساختن فضایل آنان و پوشیده نگاه داشتن روایات رسیده از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حق آنان، صورت گرفته بود، سخن گفت و حاضران را موظف ساخت آن مطالب را میان مسلمانان منتشر سازند.

سلیم بن قیس هلالى با نقل گزارش این گردهمایى و عین خطابه امام حسین(علیه السلام)مى گوید. یک سال قبل از مرگ معاویه، حسین بن على(علیه السلام) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر، حج به جا آوردند. امام حسین (علیه السلام) بنى هاشم و زنان آنان و بردگانشان و آن دسته از انصار که خود و اهل بیتش را مى شناختند، گرد آورد و سپس با فرستادن رسولانى بدانان گفت: از شما مى خواهم آن گروه یاران رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را که به نکوکارى و پرهیزکارى معروفند نزدم گرد آورید، و آنان نیز چنین کردند. بدین ترتیب، بیش از هفتصد شخصیت در منى حضور آن بزرگوار رسیده و در خیمه ها جاى گرفتند که اکثریت آن ها را تابعان تشکیل مى دادند و قریب به دویست تن از یاران پیامبر در آن جمع حضور داشتند، امام(علیه السلام) در جمع آنان به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خدا چنین فرمود:

اما بعد، بلاهایى را که این انسان سرکش  یعنى معاویه  بر ما و پیروانمان وارد ساخته، به خوبى دیدید و دانستید و گواهى دادید. من امروز پرسشى از شما دارم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم، تکذیبم نمایید.

سخنانم را بشنوید و آن ها را نهان دارید، سپس به شهر و دیار خود باز گردید و کسانى را که بدان ها اعتماد دارید بدان چه شما را آگاه ساختم فراخوانید زیرا من بیم آن دارم که این حق (مسأله ولایت) کهنه و مندرس شود و از میان برود و خداوند نور خود را کامل مى گرداند، هر چند کافران ناخرسند باشند.

راوى مى گوید: امام حسین(علیه السلام) تمام آیاتى را که خداوند در حق اهل بیت نازل کرده بود قرائت فرمود و تفسیر کرد و آن چه را جد بزرگوارش رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)درباره پدر و برادر و مادر و خودش و خاندان او فرموده بود، همه را یاد آور شد و یارانش هر یک در پاسخ این مطالب اظهار مى داشتند: آرى، صحیح است، ما این مطالب را شنیده و بدان گواهى داده ایم. از جمله مواردى که حضرت آنان را سوگند داد، بدان ها فرمود:

شمارا به خدا! آیا مى دانید آن زمان که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان یاران خود پیمان برادرى برقرار ساخت، على بن ابى طالب برادر پیامبر گردید، زیرا بین خود و او پیمان برادرى بست و فرمود: «تو برادر من و من در دنیا و آخرت برادر توام» عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا مى دانید رسول خدا مکان مسجد و منازل خویش را خریدارى کرد و آن ها را بنا نهاد و سپس در آن مکان حجره و اتاق ساخت. نُه اتاق براى خود و دهمین حجره را براى پدرم در وسط آن ساخت، سپس هر درى را که به مسجد گشوده مى شد، مسدود نمود، جز در خانه پدرم و در پى این کار بسیارى از افراد، هر چه خواستند گفتند و رسول خدا در پاسخ آنان فرمود: من در خانه هاى شما را مسدود نکردم، که در خانه على را بازگشایم. بلکه خداوند مرا به بستن آن درها و باز گذاشتن در خانه على فرمان داد.

آن گاه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مردم را جز على از خوابیدن در مسجد منع فرمود، او مى توانست در حال جنابت در مسجد بماند، منزلش در منزل رسول خداقرار داشت، سپس براى پیامبر و او فرزندانى روزى فرمود؟

عرض کردند: آرى، چنین است.

امام(علیه السلام) فرمود: آیا مى دانید که عمر بن خطاب مى خواست به اندازه دید یک چشم، از منزل خود روزنه اى به مسجد باز کند، ولى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وى را از این کار باز داشت و فرمود: «خداوند به من فرمان داده مسجدى پاک بنانهم و غیر از من و برادرم و فرزندانش کسى در آن جا ساکن نشود؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: شما را به خدا! آیا مى دانید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پدرم را روز غدیر خم به امامت منصوب نمود و مردم را به ولایت او فرا خواند. فرمود: «حاضران، سخنانم را به غائبان برسانید؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: شما را به خدا! آیا مى دانید رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى که مسیحیان نجران را به مباهله فرا خواند، جز به اتفاق پدرم و همسرش و دو فرزندش در آن جمع، حضور نیافت؟

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: شما را به خدا! آیا مى دانید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در جنگ خیبر پرچم را به دست پدرم سپرد و سپس فرمود: «پرچم را به دست کسى مى سپارم که خدا و رسولش او را دوست مى دارند و او نیز دوست دار خدا و رسول اوست، وى قهرمانى است که هیچ گاه پشت به دشمن نکرده و خداوند خیبر را به دست تواناى او خواهد گشود؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پدرم را براى خواندن آیات سوره برائت اعزام نمود و فرمود: «این پیام را باید تنها خود و یا مردى از خاندانم ابلاغ نماید».

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید پیامبر خدا در هر گرفتارى و ناراحتى که برایش رخ مى داد، پدرم را به مقابله با آن مى فرستاد، زیرا به او اعتماد کامل داشت، پدرم را هیچگاه به اسم نمى خواند و مى فرمود: اى برادر!

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بین پدرم و جعفر و زید قضاوت نمود و فرمود: «اى على! تو از من و من از تو هستم و تو پس از من ولىّ و رهبر هر انسان با ایمانى

هستى؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید پدرم هر روز با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خلوتى داشت و هر شب نشستى، هر گاه از رسول خدا پرسشى داشت، بدو پاسخ مى داد و هر زمان سکوت مى کرد، پیامبر با او آغاز سخن مى نمود؟

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پدرم را بر جعفر و حمزه برترى بخشید، آن گاه که به فاطمه فرمود: «دخترم! همسرت بهترین فرد خاندان من است، در گرویدن به اسلام از همه باسابقه تر حلم و بردبارى اش از همه بیشتر و علم و دانش وى از همه بالاتر است؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «من سرور فرزندان آدم و برادرم على، سرور عرب است و فاطمه، سرور زنان بهشتى و حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت اند؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

فرمود: آیا مى دانید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به پدرم فرمان داد که تنها او غسلش دهد و او را آگاه ساخت که جبرئیل در غسل دادن بدنش پدرم را کمک خواهد کرد؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

امام(علیه السلام) فرمود: آیا مى دانید رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین خطبه اى که ایراد کرد فرمود: «دو [چیز] گران سنگ میان شما مى نهم، یکى کتاب خدا و دیگرى اهل بیتم، به هر دو تمسک جویید، هیچ گاه به گمراهى دچار نخواهید شد؟»

عرض کردند: آرى، چنین است.

به گفته رواى، امام اباعبدالله الحسین(علیه السلام) تمام آیات قرآن و روایاتى را که از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به ویژه در حق على بن ابى طالب(علیه السلام) و اهل بیت او وارد شده بود، بر شمرد و مردم را به آن ها سوگند داد و صحابه در پاسخ اظهار مى داشتند: آرى، چنین است. آن چه را بیان مى دارى، شنیده ایم و تابعان اظهار مى داشتند: آرى، این سخنان را فلانى و فلانى که مورد اعتمادمان بوده اند نقل کرده اند، آن گاه امام(علیه السلام) آنان را سوگند داد که از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شنیده اید مى فرمود:

هرکس ادعاى دوستى مرا داشته باشد ولى به على کینه بورزد، دروغگوست، زیرا چنین فردى که به على کینه می ورزد مرا دوست ندارد.

در این هنگام شخصى عرضه داشت: اى رسول خدا! چگونه چنین چیزى ممکن است؟ حضرت فرمود:

«لأنه منى و انا منه، مَن احبّه فقد أحبّنی و مَن احبّنی فقد احب اللّه و مَن ابغضه فقد بغضنی، و مَن ابغضنی فقد ابغض الله؟

زیرا على از من و من از على هستم، هر کس دوستدار او باشد، مرا دوست داشته و دوستدار من مورد محبت خداست، و آن کس که کینه على را به دل داشته باشد، به من کینه ورزیده و هرکس کینه مرا به دل داشته باشد، با خدا دشمنى کرده است؟»

عرض کردند: آرى، آن چه را اظهار داشتى شنیده بودیم و سپس پراکنده شدند[۱۹].

مرگ معاویه

معاویه در سال ۶٠ هجرى مُرد.[۲۰] و از جنایاتى که مرتکب شده بود و زیاده روى در ریختن خون مسلمانان و چپاول اموالشان، سخت بى قرار و در رنج و عذاب بود، مرگش در دمشق فرا رسید و از دیدن روى فرزند خود که خلافت را برایش غصب و وى را بر مسلمانان تحمیل کرده بود، محروم ماند، به گفته تاریخ نگاران: یزید در زمان مرگ پدرش، در شکارگاه ها و غرق در عربده کشى مستانه و آواز چنگ و دف بود.[۲۱]

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۵ – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]. نام قبایل ابوبکر و عمر.

[۲]. استیعاب ۲/ ۶۹۰٫

[۳]. مروج الذهب ۱/ ۴۴۰، تاریخ ابن عساکر ۶/ ۴۰۷٫

[۴]. همان ۲/ ۳۴۳، شرح نهج البلاغه ۲/ ۳۵۷٫

[۵]. الامامه و السیاسه ۱/ ۱۸۹٫

[۶]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۴۹، تاریخ یقعوبی ۲/ ۱۹۵، الامامه و السیاسه ۲/ ۱۶۲٫

[۷]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۴۹٫

[۸]. وفیات الاعیان ۵/ ۳۸۹، الامامه و السیاسه ۱/ ۱۸۲، تاریخ یعقوبی ۲/ ۱۹۶٫

[۹]. اغانی ۸/ ۷۱، شعراء النصرانیه بعد الاسلام/ ۲۳۴ از أوبی شیخو یسوعی.

[۱۰]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۵۰٫

[۱۱]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۵۰٫

[۱۲]. تاریخ طبری ۴/ ۱۸٫

[۱۳]. مقاتل الطالبیین ۲۹، تاریخ طبری ۵/ ۲۵۳، الکامل فی التاریخ ۳/ ۳۵۲٫

[۱۴]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۵۲، الامامه و السیاسه ۱/ ۲۰۰٫

[۱۵]. حیاه الامام الحسین ۲/ ۲۱۹- ۲۲۰٫

[۱۶]. حیاه الامام الحسین ۲/ ۲۱۹ – ۲۲۰٫

[۱۷]. همان ۲/ ۲۲۴٫

[۱۸]. شرح نهج البلاغه; ابن ابی الحدید ۴/ ۳۲۷، چاپ اول، ناسخ التّواریخ ۱/ ۱۹۵٫

[۱۹]. کتاب سلیم بن قیس ۳۲۳، تحقیق محمد باقر انصاری.

[۲۰]. سیره الائمه الاثنی عشر ۲/ ۵۴٫

[۲۱]. حیاه الامام الحسین ۲/ ۲۳۹ – ۲۴۰٫