۴٫ قیام برای نیل به شهادت

دیدگاه دیگری که ممکن است درباره‌ی انگیزه‌ی قیام امام حسین (ع) مطرح شود، قیام به انگیزه‌ی شهادت است.[۱] این نظریه ممکن است از سخنان دو عالم عارف و زاهد و نامدار شیعه در قرن هفتم، یعنی ابن نما در کتاب مُثیِرُ الاحزان و سید بن طاووس در کتاب الملُهوف علی قَتْلَی الطُّفُوف برداشت شود و توهم شود که امام حسین (ع) قیام کرد تا با شهادتش به بالاترین مقام قرب الهی و درجات سعادت و معنویت برسد. البته هیچ کدام از این دو عالم بزرگ، قیام برای اصلاح امور امت اسلامی و به منظور امر به معروف و نهی از منکر را، نفی نکرده‌اند.

ابن نما در این باره نگاشته است:

پس خدا آنان (امام حسین (ع) و یارانش) را در آن زمان به فرمان‌بری فرا خواند تا با کسانی که از راه و رسم سنت الهی منحرف شده بودند، جهاد کنند؛ از مشرقِ بصیرتشان بر آنان تجلی کرد، تا این‌که آنان با آب صفا، غبار از آیینه‌ی دلشان شستند و جان‌هایشان را از ورود در حزب گمراهی دور کرده، با مقابله کردن با وحشت‌ها، به جنگ با لشکر مرگ، مشتاق شدند. شگفتا! عاشورا چه نعمتی بود که برای یاران خدا جلّ جلاله شادی را به ارمغان آورد و روشنی‌بخش چشمانشان شد. پس با لب‌های تشنه‌ی مکیدنِ از سینه‌ی سعادت و با ارواحی در اشتیاق شهادت و مواجهه با دشمن، به پا خاستند. شادمان از سودای سودمندشان در روز تفکیک جوایز از جرایم، می‌دانستند به خلعت عالی نرسند، مگر ردای زندگی از دوش برافکنند و لباس مرگ بپوشند… .[۲]

سید بن طاووس (قدس) که به نظر می‌رسد از ابن نما تأثیر پذیرفته است،[۳] در مقدمه‌ی کتابش در این باره می‌نگارد:

همین که اولیای خدا ببینند زندگی دنیا مانع اطاعت از حضرت حق است و ماندن در این دنیا بین آنان و بخشش‌های الهی حایل است، بی‌درنگ لباس ماندن را از تن به دور می‌اندازند و درهای ملاقات با حق را می‌کوبند و در این راه از این‌که نجات و رستگاری را حتی تا مرز ایثار جان به دست آورند و بدن‌های خود را آماج نیزه‌ها و شمشیرهای بران و خطرناک قرار دهند، لذت می‌برند. شهدای کربلا به انگیزه‌ی نیل به چنین شرافتی، قفس تن شکستند و به پرواز در آمدند و در جانبازی از یکدیگر سبقت گرفته و بدن‌هایشان را هدف نیزه‌ها و شمشیرها قرار دادند.[۴]

وی در جای دیگر برای توجیه این‌که شهادت، خود می‌تواند به تنهایی یک هدف به شمار آید، می‌نویسد:

من می‌گویم شاید برخی از کسانی که پی نبرده‌اند به ارزش و عظمت سعادتی که از طریق شهادت نصیب مجاهد در راه خدا می‌شود، چنین می‌پندارند که با این‌گونه کارها خدا را نتوان پرستش کرد. گویا این افراد کلام خدا را در قرآن صادق نشنیده‌اند که گروهی با کشتن خود، به عبادت خدا پرداختند؛ آن‌جا که خداوند می‌فرماید: «به سوی خدایتان باز گردید و خود را بکشید که این کار برای شما نزد پروردگارتان شایسته‌تر است»[۵]، و شاید آنان بر این باورند که مراد از آیه‌ی شریفه‌ی وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ[۶] کشته شدن و شهادت است. در صورتی که چنین نیست، بلکه پرستش خدا به سبب شهادت، و این‌که انسان به دستور خدا خود را به کشتن بدهد، از بالاترین درجات سعادت است.[۷]

علامه حلی (۷۲۶ ق) اندیشمند دیگری است که از مجموع سخن وی در این باره می‌توان چنین برداشت کرد که قیام امام حسین (ع) از بُعد اجتماعی، یک حرکت کاملاً انتخابی بوده است، و از دیدگاه شرعی نیز هیچ الزامی نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام مجتبی (ع) می‌توانست صلح کند؛ ولی خواستِ قلبی حضرت این بود که بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین کلی و ضوابط شرعی و همراه با مصلحت بوده است.[۸]

آیت الله صافی گلپایگانی نیز در این باره می‌نویسد:

تعبد به شهادت و کشته شدن، یکی از اموری است که به صورت‌های مختلف در شرایع و ادیان، سابقه دارد و صحت تکلیف و تعبد به آن، نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل؛ خصوص درباره‌ی انبیا و اولیا که عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ[۹] در حق آن‌ها هم، مانند فرشتگان صادق است و عمّال خدا و مجاری و وسایل اجرای مشیت و سنن و امتحانات الهیه می‌باشند.[۱۰]

بررسی و نقد

اگر این دیدگاه را به صورتی که گذشت، بپذیریم، ملاحظاتی درباره‌ی آن به نظر می‌رسد. هر چند گفتیم که دانشمندان بزرگ یاد شده، جنبه‌ی اجتماعی و سیاسی قیام امام حسین (ع) را نفی نکرده‌اند، باز هم دقت بیشتری لازم است.

اولاً، اگرچه هر انسان مؤمنی، به ویژه اولیای الهی، اشتیاق فراوان دارد که دفتر عمرش با شهادت بسته شود، منحصر کردن هدف و کارِ سترگ سیّد الشّهداء (ع) در رسیدن به محضر معبود و درک وصال محبوب با کشته شدن به دست دشمن، و بی‌توجهی به جوانب اجتماعی این نهضت، به یقین اذهان را از اهداف اصلی قیام آن حضرت منحرف می‌کند. قیام و شهادت امام حسین (ع) بیش از آن‌که یک امر شخصی و فردی باشد، یک نهضت و «قیام» بوده که در «اجتماع» اتفاق افتاده است.

البته عشق به شهادت و رسیدن به دیدار معشوق، پیوسته از ویژگی‌های اولیای الهی بوده است؛ چنان که امیر مؤمنان (ع) در پایان نامه‌ی خود به مالک اشتر برای خود و او از خدا می‌خواهد تا آخرین برگ زندگی‌شان با شهادت در راه خدا ورق بخورد: وَ أَنْ‏ یَخْتِمَ‏ لِی‏ وَ لَکَ بِالسَّعَادَهِ وَ الشَّهَادَهِ؛[۱۱] «[از خدا می‌خواهم که] پایان زندگی من و تو را قرین به سعادت و شهادت کند»؛ اما این برداشت از قیام عاشورا به گونه‌ای که امام (ع) را از هر گونه مسئولیت دینی فارغ نماید، توجیه‌پذیر نیست. از سوی دیگر سیره و روش رسول خدا (ص) و امیر مؤمنان (ع) در نبردهای عصرشان این بود که تا جای ممکن، جان خود را حفظ کنند تا بیشتر بتوانند از دین و ایمان دفاع کنند، نه آن‌که خود را به کشتن دهند تا به لقای پروردگار خویش نایل شوند.

ثانیاً، اگر نهضت حسین (ع) تنها برای درک مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خویش در مدینه تا آخرین لحظات حیاتش در روز عاشورا، از مردم برای یاری کردن خویش کمک می‌خواست و حتی وقتی با ممانعت لشکر حُر برای رفتن به کوفه مواجه شد، از وی خواست بگذارد به حجاز باز گردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا آخرین لحظات، به نصیحت دشمن پرداخت تا از هر گونه جنگ و خون‌ریزی جلوگیری کند؟ و اصولاً چرا حضرت، جناب مسلم بن عقیل را در پاسخ دعوت کوفیان به کوفه فرستاد؟ این شواهد و ده‌ها قرینه‌ی دیگر، حاکی از آن است که نمی‌تواند فلسفه‌ی قیام حضرت را منحصر و خلاصه در شهادت و رسیدن به مقامات عالی الهی کرد.

توجیه و تبیین این دیدگاه

به نظر می‌رسد این نظریه ناخواسته قیام عاشورا را یک اقدام و عمل بی‌هدف و بی‌نتیجه به حساب آورده، آن را مانند بسیاری از امور تعبدی، تعبد محض می‌داند: به گونه‌ای که نتوان برای آن، فلسفه و اهداف دیگری را تصور کرد؛ بلکه مراد این بوده که هدف امام (ع) را از این حرکت، تنها اطاعت امر خدا و جلب خشنودی حضرت حق و در نتیجه ادای تکلیف خویش معرفی کند؛ چنان که با وجود آثار و نتایج فراوانی که بر رسالت پیامبر (ص) مترتب می‌شود، گفته می‌شود هدف پیامبر (ص) از رسالتش، فرمان‌بری از حکم الهی و اَدای تکلیف بوده است. بنابراین چنین نگرشی به حادثه‌ی عاشورا در صدد بیان این است که پذیرش شهادت از طرف معصومان (ع) به فرمان الهی، امری مطلق با موازین شرعی و عقلی بوده و عقل و شرع آن را برای مصالح مهم تجویز کرده است؛ بدون آن‌که زیر سؤال بردن اهداف دیگر قیام یا حتی انکار آن‌ها مطرح باشد؛ چنان که در هیچ از آیات[۱۲] و اخبار[۱۳] فراوانی که درباره‌ی جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله‌ی رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقید به عدم شهادت و آگاهی از پیروزی، نشده است؛ بلکه نبرد با دشمن و جانبازی در راه احیا و اعلای کلمه‌ی حق، امری راجح و دارای پاداش فراوان و از نشانه‌های ایمان به شمار آمده است؛[۱۴] چنان که در دعاها نیز، درخواست شهادت و اشتیاق به آن، از فضایل بزرگ شمرده شده است. بر این اساس است که رسول خدا (ص) خود، مردم را از این امر باز نمی‌داشت.[۱۵] همچنین پیامبر (ص) به امام حسین (ع) فرمود: اِنَّ لَک فِی الْجَنَّهِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَّهاده؛[۱۶] «برای تو در بهشت مقامات و درجاتی است که تنها با شهادت به آن می‌رسی».

از این رو می‌توان گفت این دیدگاه ضمن اذعان به این‌که قیام امام حسین (ع) کاملاً آگاهانه و به انگیزه‌ی دفاع از اسلام و احیای سنت جدش بوده است، بر این باور نیز است که این حرکت از جانب حضرت، برای دستیابی به آن مقامی بوده که خداوند در بهشت برای او در نظر گرفته بود و تنها راه رسیدن به آن، بنا بر فرمایش پیامبر (ص)، «شهادت» بوده است. این مطلب با توجه به منزلت و جایگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامی و آموزه‌های دینی، کاملاً درست، و برای هر مسلمانی پذیرفتنی است.

گویا منشأ این دیدگاه، برخی روایات است که در کتب روایی ما آمده است. یکی از آن‌ها، روایتی است از امام باقر (ع) که فرمود: «خدای تعالی نصرت خود (یعنی ملایکه) را بر امام حسین (ع) فرو فرستاد تا آن‌جا که بین آسمان و زمین قرار گرفت. سپس او را مخیّر کرد که میان پیروزی یا دیدار خدا، یکی را انتخاب کند و حضرت، ملاقات خدا را اختیار کرد».[۱۷]

۵٫‌ نظریه‌ی قیام برای تشکیل حکومت

یکی دیگر از دیدگاه‌های مهم درباره‌ی قیام امام حسین (ع) که به ویژه در سه دهه‌ی اخیر مطرح شده، دیدگاه «قیام به انگیزه‌ی پیروزی نظامی و تشکیل حکومت» است.

بر اساس این نظریه:

پیروزی نظامی (تشکیل حکومت اسلامی) برای امام (ع)، مطلوب درجه‌ی یک و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه‌ی دو و شهادت، مطلوب درجه‌ی سه بوده است. با این تفاوت که آن حضرت، اول برای پیروزی نظامی و بعداً برای صلح فعالیت کرد؛ ولی برای کشته شدن هیچ‌گونه فعالیتی نکرد؛ بلکه این عُمّال حکومت ضد اسلام بودند که فرزند پیامبر (ص) را کشتند و چنین خسارت بزرگی را بر جهان اسلام وارد ساختند.[۱۸]

در این نظریه تأکید بسیاری شده است بر این‌که هدف از نهضت امام حسین (ع)، شهادت نبوده و دیدگاه قیام برای نیل به شهادت، از قرن هفتم با تألیف کتاب لهوف (الملهوف) شایع شده است.[۱۹] صاحب این نظریه، روایاتی را که دیدگاه «تعبد به شهادت» را تأیید می‌کند، بررسی و نقد کرده،[۲۰] ضمن نادرست شمردن چنین برداشتی از انگیزه‌ی قیام سیّد الشّهداء (ع)، یادآور می‌شود که برخی از علما و فقهای برجسته‌ی قرن چهارم و پنجم هجری، همانند شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی نیز بر این باور بودند که هدف از قیام امام حسین، شهادت نبوده است و حضرت نمی‌دانست در راه سفر به کوفه شهید می‌شود. این قول در حدود سه قرن بین علما و اندیشمندان شیعه مشهور بوده و هیچ یک از عالمان شیعه با این دیدگاه مخالفت نکرده است. اما در قرن هفتم، سید بن طاووس با تألیف کتاب الْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف نظریه‌ی «قیام برای نیل به شهادت» را مطرح کرد و از آن زمان به بعد این نظریه به یک باور مشهور تبدیل شده است.[۲۱]

بررسی و نقد

این نظریه بر این باور استوار است که اگرچه ارزیابی امام در موازنه‌ی قوا و شرایط قیام، مطابق با واقع بوده، اما از حوادث پیش‌بینی نشده و پشت پرده آگاه نبوده و این امر منجر به شکست نهضتش شد.[۲۲] بنابراین امام (ع) از نگاه این نظریه، شخصی است که حتی به اندازه‌ی افرادی که از روی دل‌سوزی از وی می‌خواستند از رفتن به عراق و برپایی نهضت در آن‌جا منصرف شود، دارای قدرت لازم برای پیش‌بینی حوادث غیر مترقبه نبوده است! در حالی که روشن است اگر حتی امام، فاقد علم غیب فرض شود، باز نمی‌شود او را آن‌قدر اشتباه‌کار دانست که در مسائل بسیار مهمی که با مصالح خود، خاندان و جامعه‌اش ارتباط حیاتی داشته، حتی به میزان نصیحت‌گویان، قدرت تشخیص حوادث آینده را ندارد. اگر امام این‌قدر اشتباه‌کار باشد، دیگر نمی‌توان او را شایسته‌ی امامت و زمامداری مسلمانان دانست.[۲۳]

افزون بر این، دلایل و شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که صحت نظریه‌ی فوق را مخدوش و انکار می‌کند. برای نمونه می‌توان پاسخ‌های امام (ع) را به اعلام خطرهای نصیحت‌گویان یادآوری کرد. حضرت در برابر هشدارهای آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهای شما درست نیست، یا من به پیروزی خویش اطمینان دارم؛ بلکه بر عکس، اعلام خطرهای آنان را با این گونه جملات، تصدیق کرد: صَدَقْتَ؛[۲۴] «راست می‌گویی»، تکلّمْتَ بِعَقْل؛[۲۵] «از روی اندیشه سخن می‌گویی» و انَّه لَیْسَ یَخفی عَلیّ، الرّأیُ ما رأیتَ؛[۲۶] «[آنچه می‌گویی] بر من نیز مخفی نیست». همچنین در منزل ثَعْلبیّه، حضرت به مردی کوفی، که ظاهراً می‌خواست ایشان را از رفتن به کوفه به سبب کشته شدن در آن‌جا منع کند، فرمود: «ای مرد کوفی! سرچشمه‌ی دانش نزد ماست. آیا آنان (مردم) [سرنوشت آینده‌ی ما را] می‌دانند و ما نمی‌دانیم! این امر ممکن نیست».[۲۷] این‌گونه پاسخ‌های صریح به خوبی نشان می‌دهد که حسین (ع) از نظر پیش‌بینی مسائل خطرساز آینده، فراتر از نصیحت‌کنندگان بود؛ بلکه تفاوت اساسی حضرت با آن‌ها در این بود که او به اندازه‌ای به حفظ مصالح اسلام و حمایت از دین جدش اهتمام می‌ورزید که حاضر بود برای حفظ خط اصیل اسلام که از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسیده بود و آنان به او سپرده بودند، جهاد کند؛ هر چند فرجام این جهاد به شهادتش منجر شود. از این رو در برابر اعلام خطر آن‌ها می‌فرمود: وَ اللهِ اِنّی لَاَرْجُو اَنْ یَکونَ خَیْراً مَا اَرَادَ اللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفَرْنا؛[۲۸] «به خدا سوگند امید دارم آنچه خدا درباره‌ی ما اراده کرده، خیر باشد؛ چه کشته شویم و چه پیروز شویم».

نکته‌ی دیگر آن‌که بر اساس چنین دیدگاهی، جهاد اسلامی همانند نبردهای دیگر حکومت‌ها و ملل غیر اسلامی با پیروزی‌ها و شکست‌های ظاهری ارزیابی می‌شود و بُعد اساسی جهاد، که هدایت انقلابی جامعه‌ی اسلامی بر ضد قدرت‌های ستمگر و فاسدی باشد، مورد غفلت قرار گرفته است؛ در حالی که انسان‌های الهی هم چون حسین بن علی (ع)، بُعد اصلی جهاد را ملاک حرکت خویش قرار می‌دهند. از این رو در شرایط ضروری با تمام توان خویش برای تحریک مردم به جهاد، اقدام می‌کنند؛ هر چند خودشان را در معرض خطر و کشته شدن، و حکومت‌های ستمگر را در ظاهر پیروزمند ببینند؛[۲۹] چرا که آنان به آثار معنوی نهضتشان، اگرچه دیررس باشد، اهمیت خاصی می‌دهند. از دیدگاه آنان انجام تکلیف در صورت فراهم بودن شرایط آن، بزرگ‌ترین پیروزی به حساب می‌آید، هر چند آن تکلیف، نتیجه‌ی ظاهری نداشته باشد و حتی پیامدها و مشکلات دنیایی فراوانی را به بار آورد. اشتباه طرف‌داران این نظریه، ظاهربینی‌شان است که تصور کرده‌اند هدف از نهضت‌های الهی، تنها رسیدن به پیروزی ظاهری و نظامی است و بر این اساس معتقدند که ممکن نیست مردان خدا، همچون حسین (ع) بدون اطمینان به پیروزی نظامی نهضت کنند و با نثار جان خویش مردم را برای مبارزه با حاکمان دین‌ستیز اموی تهییج کنند. از این رو پیروان این دیدگاه می‌کوشند سخنان، خطبه‌ها، نامه‌ها و وصیت‌نامه‌ی امام (ع) را، که درباره‌ی اهداف قیامش بیان کرده یا نوشته است، با قراین و شواهد تاریخی ضعیف و گاه توجیهات سست، حمل بر اطمینان حضرت بر پیروزی ظاهری و تشکیل حکومت اسلامی به شیوه‌ی پدرش علی (ع) کنند و شواهد و دلایل مخالف را تا جای ممکن مردود جلوه دهند. البته ریشه‌ی این کژاندیشی را باید در عدم درک حقیقت و باطن نهضت حسینی جست.

ممکن است با خوش‌بینی گفته شود اگر امام حسین (ع) به کوفه می‌رسید، می‌توانست قوایی فراهم کند و در مجموع، با ایجاد امید در قلوب مخالفان یزید، کفه‌ی نظامی را به سوی خود سنگین کند، و در نهایت به تشکیل حکومت دست یازد؛ اما واقعیت این است که پس از اقدامات معاویه در دو دهه، برای ترویج و احیای ارزش‌های جاهلی و ستیز با ارزش‌های اصیل اسلامی، بسیار به دور از باور بود که قیام آن حضرت به چنین نتیجه‌ای نایل شود. قیام ایشان، گرچه انجام «تکلیف» بود و هرگز به «کسب قدرت» در جایگاه «نتیجه‌ی قیام» نظر نداشت، تأمین کننده‌ی نتیجه‌ی بسیار مهم‌تری بود که در گفتار یکی از محققان، به درستی این‌گونه بیان شده است:

مطالعه و تجزیه و تحلیل دقیق حوادث کربلا به طور کلی، این حقیقت را نشان می‌دهد که حسین (ع) از همان آغاز، نقشه‌ی ایجاد انقلاب کامل در وجدان مذهبی مسلمین را می‌کشید. تمام اعمال و کردار حسین (ع) نشان می‌دهد که وی کاملاً از این حقیقت آگاه بود که پیروزی از طریق قدرت و امکانات نظامی همیشه موقتی است؛ زیرا قدرت نیرومندتری وجود دارد که بتواند آن را در جریان زمان نابود کنند… .[۳۰]

اگر روحیه‌ی شهادت‌طلبی نباشد، حتی پیروزی در جهاد ممکن نیست. از سوی دیگر دستیابی به پیروزی، ممکن است در کوتاه مدت محقق نشود. عقلای تحول‌خواه عالم، با استقبال از مرگ و آمادگی برای کشته شدن، توانسته‌اند کامیاب شوند؛ ولی کامیابی، همیشه در پیروزی نظامی و به طور فوری حاصل نمی‌شود؛ چه بسا شهادت‌هایی که زمینه‌ساز پیروزی‌های بزرگ برای آیندگان شده است.

اما درباره‌ی دیدگاه برخی از علمای متقدم، همچون شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی (ره)[۳۱] درباره‌ی قیام امام حسین (ع) و استناد به آن باید گفت:

اولاً، به نظر می‌رسد این اندیشمندان در مقام پاسخ‌گویی به اهل سنت، چنین دیدگاهی را مطرح کرده‌اند؛ چرا که اهل سنت بر این باورند که امام (ع) هم مانند مردم دیگر بر پایه‌ی گمان خویش عمل می‌کند و به دلیل اجتهادش، چه به صواب رفته باشد و چه به خطا، شایسته‌ی پاداش است؛ جز این‌که پاداش او در انتخاب صواب، بیشتر است.

بنابراین هدف این اندیشمندان این بوده که به ایرادهایی که به قیام امام حسین (ع) می‌شده، با معیارهای کلی و ظاهری پاسخ دهند تا فرقه‌های غیر شیعی هم که امام حسین (ع) را امام نمی‌دانستند و به قیام وی معترض بودند، قانع شوند؛ چرا که آنان در شرایط و جامعه‌ای به سر می‌بردند که افکار اهل سنت حاکم بود و اندیشه‌های شیعی در انزوا قرار داشت. از این رو از نظر اجتماعی و سیاسی ناچار بودند که قیام امام حسین (ع) را نه به منزله‌ی یک قیام شیعی، بلکه به مثابه‌ی قیام یک شخصیت اسلامی که اوضاع را ظاهراً مناسب دید و قیام کرد، تشریح کنند تا آن را از آماج تهمت‌های گوناگون برخی از فرقه‌های اسلامی برهانند.[۳۲] شاهد این مدعا، سخن سید مرتضی در آغاز کتاب تنزیه الانبیاء است؛ آن‌جا که می‌گوید: «خدایت توفیقی نیکو دهد که از من خواستی کتابی را درباره‌ی عصمت پیامبران و امامان (ع) از همه‌ی گناهان کوچک و بزرگ و ردّیه‌ای را بر مخالفان این مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا کنم».[۳۳]

ثانیا، با اذعان به عظمت علمی این اندیشمندان بزرگوار و احترام به دیدگاه آنان، باید توجه داشت در مسائل نظری و تحلیل حوادث و جریان‌های تاریخی، همواره باب بحث و بررسی باز است، و نمی‌توان هیچ محققی را ملزم کرد که بدون بررسی مبانی نظری و شواهد و ادله‌ی تاریخی نظریه‌ای، و تنها با اتکا به عظمت علمی صاحب دیدگاه، به طور تعبدی آن را بپذیرد و به لوازم آن ملتزم شود؛ همچنان که خود آنان نیز در بسیاری از این گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته‌اند و برخی از آنان نظریات استادان خود را نقد کرده‌اند.[۳۴] بنابراین خودِ آنان نیز همانند دیگر محققان منصف، اذعان دارند که ممکن است در اندیشه‌ها و اجتهاداتشان جای ملاحظه وجود داشته باشد و نیز معترف‌اند که اجتهاد مجتهدان حتی در مسائل فقهی، برای فقهای دیگر حجت نیست تا چه رسد به اظهار نظر درباره‌ی جریان‌ها و حوادث تاریخی که حتی برای غیر مجتهدان هم الزام‌آور نیست و هر کس در حد توان و استعدادش می‌تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاریخی و ارائه‌ی شواهد و استدلال‌های متقن، نظریه‌ای را درباره‌ی آن‌ها، انتخاب و تأیید، یا حتی رد کند.

۶٫ نظریه‌ی تکلیف ویژه بودن قیام

دیدگاه مهم دیگر درباره‌ی فلسفه‌ی قیام امام حسین (ع)، این است که نهضت امام (ع)، عمل به یک دستور خصوصی و محرمانه از جانب خداوند، و جریان عاشورا قضیه و تکلیفی شخصی بوده که تنها شخص امام حسین (ع) مکلّف به انجام آن بوده است. طبق این برداشت، مقتضای روایات آن است که حادثه‌ی کربلا جریانی بوده که از ابتدای خلقت رقم خورده بوده و این تکلیف سیّد الشّهداء بود که بر اساس فرمان ازلی الهی، عمل کرده، خود را قربانی کند.[۳۵]

این دیدگاه، مبتنی بر این اصل است که امام (ع) به ظاهر، حرکتی بر خلاف اصول و چهارچوب‌های فقهی و حقوقی انجام داده است؛ زیرا اقدام به امری پر خطر و هلاکت‌بار کرده است؛ اما مقام عصمت امام (ع) اقتضا می‌کند که در ورای چنین حرکتی، علت و سرّی باشد که موجب تکلیف برای آن حضرت شده باشد؛ اما برای دیگران تکلیفی ایجاد نمی‌کند. با توجه به همین ملاک‌ها و برخی ظواهر ادله بود که گروهی می‌کوشیدند تا حضرت را از این اقدام باز دارند و برخی نیز تا آن‌جا پیش رفتند که عمل امام (ع) را از مصادیق القا در تهلکه (خود را به هلاکت انداختن) شمردند.

در این باره مرحوم علامه‌ی مجلسی بعد از نقل دیدگاه‌ سید مرتضی (ره) درباره‌ی حادثه‌ی عاشورا، در پاسخ و نقد آن می‌نویسد: «در کتاب الامامه و کتاب الفتن اخبار بسیاری نقل شده که دلالت دارد بر این‌که هر یک از امامان (ع) مأموریت‌های ویژه‌ای داشتند که در صحیفه‌های آسمانی نازل شده بر رسول خدا (ص) نوشته شده بود و آنان همان مأموریت‌ها را انجام دادند. بنابراین شایسته نیست که احکام مربوط به آنان را با معیارهای احکام خودمان بسنجیم…».[۳۶]

و در جای دیگر می‌گوید: «احوال پیشوایان دین را به احوال خود قیاس نباید کرد و تکلیف ایشان، تکلیف دیگر است».[۳۷]

مرحوم صاحب جواهر نیز می‌نویسد: «آنچه از امام حسین (ع) واقع شد، با آن‌که (باید پذیرفت) از اسرار پرودگار و علم غیب الهی است، شاید روش امام (ع)، تنها راه (برای انجام تکلیف الهی) بود… . البته تکلیف ویژه‌ی حضرت نیز بود که به آن عمل کرد و مبادرت به پذیرش آن کرد و امام (ع) مصون و پاک از خطاست. از این رو بر گفتار و کردارش خرده نمی‌توان گرفت…».[۳۸]

آنچه از بیان صاحب جواهر برداشت می‌شود، این است که :

۱٫‌ حرکت امام و حادثه‌ی کربلا از اسرار الهی و گنجینه‌ی علم پنهان است؛

  1. امام (ع) تکلیف ویژه‌ای داشت که به آن عمل کرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار و کردارش، نمی‌توان خرده گرفت؛
  2. شاید امام جز این راهی نداشته است.

محمد تقی سپهر نیز، گویا به پیروی از سخنان دانشمندان پیشین شیعه، در این باره نگاشته است: «حسین (ع) عالماً ادراک شهادت را تصمیم عزم داد، به حکم مصلحتی که سرّ آن را جز خدا کس نداند… و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه افکند؛ زیرا که تکلیف امام (ع) بیرون تکالیف خاص و عام است».[۳۹]

و نیز در جای دیگر می‌گوید: «تکلیف پیامبران و امامان (ع)، بیرون از تکالیف دیگر مردم است».[۴۰]

علامه‌ طباطبایی (ره) در این باره می‌نویسد:

سیّد الشّهداء (ع) نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز، امتناع از بیعت و کشته شدن بود، و این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا (ص) در خواب به او فرمود: خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش می‌کردند، فرمود: خدا می‌خواهد مرا کشته ببیند.[۴۱]

اندیشمند بزرگ دیگری در این زمینه نگاشته است:

بر حسب اخبار معتبره، برنامه‌ی کار و دستور العمل دوران امامت هر یک از امامان، قبلاً تعیین شده و توسط پیغمبر (ص) به آن‌ها سپرده شده و هر کدام در عصر خود مکلف به وظایفی بودند و تعهداتی داشتند که طبق آن رفتار کردند… . تکلیف این بزرگواران علی التحقیق غیر از روش و تکلیف مردم عادی است. این‌ها حجج و بیّنات و صنایع پروردگارند و کسی از این امت با ایشان قیاس نمی‌شود.[۴۲]

و در جای دیگر می‌نگارد: «از نظر اصول مذهب شیعه و احادیث معتبره، هر یک از امامان (ع) موظف به اجرای برنامه‌ای بودند که از طرف خدا به وسیله‌ی پیغمبر (ص) به آن‌ها رسیده بود و به صریح این اخبار، برنامه‌ی امام حسین (ع) این نبود که قیام کند و حکومت اسلامی را تأسیس نماید؛ بلکه برنامه‌ی او قیام و شهادت بود و امام، عالم به این برنامه بود».[۴۳]

مرحوم آیتی بیرجندی با استناد به کلام امام (ع) که فرمود: وَ خُیِّرَ لی مَصْرَعٌ اَنَا لا قیهِ[۴۴] می‌گوید: «از این جمله باید فهمید که این نقشه، نقشه‌ای خدایی است و نقشه‌ای نیست که با دست حسین (ع) طرح شده باشد؛ یعنی خدای جهان از ازل برای چنین انحرافی و در چنین فساد و اجتماع خطرناکی و برای این وضع ناهنجار و نامساعد، رسم شهادت و راه جانبازی را در عهده‌ی من نهاده است».[۴۵]

و نیز در تفسیر و توضیح سخن حضرت که فرمود: لا مَحیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ[۴۶] می‌گوید: «باز سخن همان است. این نقشه‌ای خدایی است و اوست که علاج و وسیله‌ی‏ اصلاح این وضع موجود را شهادت من دانسته است. از آنچه با قلم تقدیر نگارش یافته است، چاره‌ای نیست.[۴۷]

خاستگاه این نظریه

منشأ این دیدگاه درباره‌ی قیام کربلا، برخی از اخبار و نیز سخنان امام حسین (ع) درباره‌ی انگیزه‌ی حرکت و سفر خویش است که نمونه‌ای از آن‌ها چنین است:

۱٫‍ امام حسین (ع) در پاسخ عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید که می‌خواستند وی را از سفر به عراق بازدارند، فرمود: «من خوابی دیدم که در آن رسول خدا (ص) مرا مأمور به امری کرد که به انجام خواهم رساند؛ چه به ضرر من و چه به نفع من باشد». آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود: «(تاکنون) برای کسی نقل نکرده‌ام و تا زمانی که پروردگارم را ملاقات نکنم، (برای کسی) نقل نخواهم نکرد».[۴۸] آن حضرت در جمع فرستادگان کوفیان[۴۹] و نیز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زُبیر نیز همین مطلب را فرمود.[۵۰]

  1. امام باقر (ع) در پاسخ به حُمْران بن اَعْیَن که درباره‌ی قیام امام علی (ع) و حسنین (ع) از حضرت پرسیده بود: «چگونه آنان برای یاری دین خدا خروج و قیام کردند، در حالی که ستمگران در حق آنان مصیبت‌های فراوان روا داشتند تا آن‌جا که بر آنان پیروز شدند و امامان کشته و مغلوب شدند»، فرمود: «ای حُمران! خدای متعال آن مصیبت‌ها را برای آنان مقدّر فرمود و از مرحله‌ی قضا و امضا و حتمیّت گذارند و آنان را در پذیرش آن مخیّر ساخت و چون آنان، مصائب را اختیار کردند، خدا هم آن را اجرا کرد».[۵۱]
  2. روایاتی از امام صادق (ع) نقل شده که حضرت فرموده است: «جبرئیل از طرف خدا یک نامه‌ی آسمانی برای رسول خدا (ص) آورد که در آن برای هر امامی یک مُهر وجود داشت تا هر امامی مُهر مربوط به خود را باز کند و به آنچه زیر آن نوشته شده بود، عمل نماید. وقتی نوبت به امام حسین (ع) رسید و مُهر را گشود، زیر آن نوشته شده بود: قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَهِ لَا شَهَادَهَ لَهُمْ إِلَّا مَعَکَ؛[۵۲] جنگ کن و بکش و کشته خواهی شد و با مردم برای شهادت بیرون برو که شهادت آنان جز با تو نخواهد بود».
  3. طبق نقل سید بن طاووس، امام حسین (ع) در شبی که بامدادش می‌خواست از مکه به سوی کوفه حرکت کند، در گفت‌وگو با برادرش محمد بن حنفیه، که تفصیل آن ضمن گزارش حرکت امام از مکه خواهد آمد، به وی فرمود: «… رسول خدا (ص) نزدم آمده، فرمود: ای حسین! بیرون برو چون خدا خواسته است تو را کشته ببیند».[۵۳]

چنان که ملاحظه می‌شود، گرچه در برخی از این روایات، مأموریتی که رسول خدا (ص) به امام حسین (ع) داده، مشخص نشده، ولی از مجموع روایات معلوم می‌شود که مأموریت آسمانی حسین بن علی (ع)، قیام و شهادت بوده و چنین کاری در آن مقطع زمانی تنها وظیفه‌ی آن حضرت بوده است و هیچ یک از امامان بعدی و حتی پیروان آنان در زمان‌های بعد، مکلَّف به انجام چنین امری نبوده‌اند و نخواهند بود. از این رو تکلیف آن حضرت از باب «قضیهٌ فی واقعهٍ» بوده است که قابل تکرار و الگوگیری برای پیروان و شیفتگان آن حضرت نیست!

بررسی این دیدگاه

این نگرش در نگاه نخست به دلایل ذیل، درست و تمام به نظر نمی‌رسد:

الف) وظیفه‌ی همگانی بودن قیام از دیدگاه امام (ع)

جملاتی از امام حسین (ع) در دست است که به صراحت نشان می‌دهد آن حضرت، قیام بر ضد حکومت اُموی را وظیفه‌ی ویژه‌ی خویش ندانسته، بلکه آن را تکلیف هر مسلمانی می‌دانسته است. از این رو همه‌ی مسلمانان را به این امر فرا می‌خواند. برای نمونه، حضرت هنگام خروج از مکه، در نامه‌ای به بنی هاشم نوشت: وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ؛[۵۴] «هر که به من نپیوندد، به پیروزی و رستگاری نرسیده است».

و هنگامی که با سپاه هزار نفری حُر رو در رو شد، در سخنانی فرمود:

اَیُّهَا النَّاس! اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ: مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللَّهِ، ناکثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)، یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ، کانَ حَقَّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ…؛[۵۵]«ای مردم، رسول خدا (ص) فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می‌کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، بر خدا است که او را در جایگاه (عذاب‌آور) آن ستمگر قرار دهد».

خطاب ایُّهَا النَّاس و استشهاد به کلام رسول خدا (ص) که به طور مطلق فرمودند: مَنْ رَأی سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ… دلالت بر عمومیت تکلیف مبارزه و مخالفت با حکومت اُموی، و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اولیای دین می‌کند.

ایشان همچنین در منزل «ذو حُسَم» ضمن سخنانی فرمود: اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤمِنُ فی لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً…؛[۵۶] «آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل بازداشته نمی‌شود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن (نه فقط امام و بزرگان دین)، به حق خواهان دیدار خدا باشد».

بنا بر سخن فوق، امام (ع) قیام و مبارزه را وظیفه‌ی هر مؤمنی می‌داند؛ نه فقط وظیفه‌ی خویش، از آن رو که امام است. به همین دلیل نفرموده است: لیرغب الحسین او لیرغب الامام؛ بلکه فرموده: لیرغب المؤمن.

همچنین وقتی مروان در مدینه از حضرت خواست که با یزید بیعت کند، وی در پاسخ مروان فرمود: فَمِثْلی لا یُبَایِع لِمِثْلِه؛[۵۷] «مانند من با مثل یزید بیعت نمی‌کند»؛ یعنی شخصیتی مانند من با شخص پلید و آلوده‌ای مثل یزید بیعت نمی‌کند. گویا مقصود امام این بود که تنها من نیستم که با یزید بیعت نمی‌کنم؛ بلکه هر کس که در اعتقاد به مبانی اصیل دینی، مانند من باشد، زیر بار بیعت افرادی مانند یزید نمی‌رود.

افزون بر این، دعوت امام (ع) از افراد مختلف برای این‌که با او همراه شوند نیز، مؤید این مطلب است که او قیام را وظیفه‌ی همه‌ی مسلمانان می‌دانست، نه تکلیف اختصاصی خود و اولیای دین؛ به ویژه آن‌که برخی از افراد دعوت شده مثل «عُبید الله بن حُرّ جُعْفی» نه تنها جزء بزرگان دین نبودند، بلکه سابقه‌ی بدی داشتند.[۵۸]

ب) قابلیت الگوگیری و پیروی از قیام عاشورا

اگر بپذیریم که قیام امام حسین (ع) تکلیف خاص آن حضرت بوده است، دیگر قیام حسینی نمی‌تواند الگودهنده و سازنده باشد؛ زیرا آنچه ویژه‌ی امام (ع) است، نمی‌تواند حتی در ضمیر و وجدان معاصران او تأثیر گذارد، چه رسد به آن‌که اثر آن تا قرن‌ها بعد باقی بماند. به تعبیر دیگر، اگر مردم فهم عقلانی و بشری از قضیه‌ای نداشته باشند، خود را مشمول خطاب آن نخواهند دانست، و حق دارند که بپرسند به چه دلیل باید با آن همسو و هم‌نوا شوند یا آن جریان چگونه می‌تواند بر آنان تأثیرگذار باشد.[۵۹]

از این رو بیرون بردن برخی از فعالیت‌های اجتماعی معصومان، همچون قیام سیّد الشّهداء (ع)، از حوزه‌ی درک بشر عادی و محال شمردن فهم آن، با استناد به برخی از روایات و چهارچوب‌های دیگری که در مذهب تشیع وجود دارد، ادعای است که فهم و پذیرش آن دشوار است. به تعبیر دیگر، لازمه‌ی چنین برداشتی آن است که قیام، منحصر به امام (ع) باشد و نتوان از نهضت عاشورا، هیچ آموزه‌ی عام دیگری از قبیل امر به معروف و نهی از منکر، شهادت طلبی و ستم ستیزی را استنتاج کرد. آری؛ ممکن است انسان متأثر بشود و بر امام حسین (ع) بگرید؛ اما از قیام وی درس عبرت نمی‌آموزد و نمی‌تواند آن را الگوی رفتاری خویش قرار دهد، و درک نمی‌کند که خودش هم مسئولیتی دینی- اجتماعی دارد؛ چرا که می‌پندارد آنچه امام (ع) انجام داده، تکلیف ویژه‌ی آن حضرت بوده است. در حالی که نهضت حسینی در طول تاریخ، از بزرگ‌ترین عوامل تأثیر گذار و سازنده بر جوامع اسلامی بوده و هنوز نیز هست و خواهد بود؛ به ویژه در جنبه‌ی سیاسی که پذیرش هر گونه ذلت و سلطه‌ی ظالمانه را که حاکمان ستمگر برای مردم و جامعه می‌خواستند، بر نمی‌تابد. بنابراین تأکید بر این نکته که «امام را تکلیفی خاص بوده است و دیگران را تکلیفی دیگر»، پذیرفتنی به نظر نمی‌رسد.

علامه‌ی شهید، مرتضی مطهری در رد این نظریه می‌گوید:

یکی از اموری که موجب می‌گردد داستان کربلا از مسیر خود منحرف گردد و از حوزه‌ی استفاده و بهره‌برداری عامه خارج شود و بالاخره از آن هدف کلی که از امر به عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد، این است که می‌گویند حرکت سیّد الشّهداء (ع) معلول یک دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضیه‌ی شخصیه بوده است و دستوری خصوصی در خواب یا بیداری به آن حضرت داده شده است؛ زیرا اگر بنا باشد که آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمی‌توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمی‌توان برای حسین، مکتب قایل شد؛ بر خلاف این‌که بگوییم حرکت امام حسین (ع) از دستورهای کلی اسلام، استنباط و استنتاج شد و امام حسین تطبیق کرد با رأی روشن و صائب خودش که هم حکم و دستور اسلام را خوب می‌دانست و هم به وضع زمان و طبقه‌ی حاکمه‌ی زمان خود، آگاهی کامل داشت؛ تطبیق کرد آن احکام را بر زمان خودش و وظیفه‌ی خودش را قیام و حرکت دانست… .

ولی معمولاً گویندگان برای این‌که به خیال خودشان مقام امام حسین (ع) را بالا ببرند، می‌گویند دستور خصوصی برای شخص امام حسین (ع) برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز می‌گویند… .

در نتیجه قیام امام حسین را از حوزه‌ی عمل بشریِ قابل اقتدا و اقتفا که لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ[۶۰] خارج می‌کنند و به اصطلاح از زمین به آسمان می‌برند… . هر اندازه در این زمینه خیال‌بافی بیشتر بشود، از جن و ملک و خواب و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بی‌مصرف‌تر می‌کند… .[۶۱]

و در جای دیگر می‌نویسد:

احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی می‌گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد. امام حسین (ع) در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمی‌دهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بی‌تفاوت بماند. امام حسین (ع) مکتب به وجود آورد؛ ولی مکتب عملی اسلام؛ مکتب او همان مکتب اسلام است… . ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم. وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست. … آیا  خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟[۶۲]

تفسیر و توجیه این نظریه

اگر طرف‌داران این دیدگاه بر این باور باشند که تکلیف امام حسین (ع) این بود که به دنیا بیاید و بعد کشته شود و به هدف و آرزوی خویش، یعنی شهادت و رسیدن به بالاترین درجات قرب الهی برسد، بدون آن‌که پیروی و درس گرفتن از حرکت آن حضرت، برای مسلمانان ممکن باشد، این تفسیر پذیرفتنی نخواهد بود؛ اما به نظر می‌رسد بسیاری از طرف‌داران این نظریه، در صدد نفی بُعد الگوگیری از حادثه‌ی عاشورا و اسوه بودن نهضت حضرت نبوده‌اند؛ بلکه هدفشان از طرح چنین دیدگاهی (چنان که در بحث توجیه نظریه‌ی قیام برای نیل به شهادت نوشتیم)، در واقع اثبات نادرستی نظریه‌ای است که هدف آن حضرت را از قیام، تنها تشکیل حکومت اسلامی معرفی می‌کند و اخباری را که دلالت بر علم تفصیلی امام (ع) به زمان حادثه‌ی کربلا دارند، ضعیف و مجعول می‌داند؛ همچنان که برخی همانند صاحب جواهر در کنار قایل شدن به تکلیف ویژه‌ی امام حسین (ع)، یکی از دستاوردهای نهضت حضرت را، حفظ شریعت، و فاش شدن کفر دشمنان می‌داند[۶۳] که بی‌شک اعتقاد به این قدر ثمره برای قیام کربلا، منطقی بودن حرکت امام (ع) و انطباق آن را بر اصول و ظواهر ادله، اثبات می‌کند.

البته این مطلب را نیز نمی‌توان انکار کرد که بر اساس برخی از اخبار، برنامه‌ی کار و دستور العمل دوران امامت هر یک از امامان (ع)، قبلاً از طرف خداوند تعیین، و توسط رسول خدا (ص) به آن‌ها ابلاغ شده بود و هر کدام از ائمه در عصر خود، مکلف به وظایفی بودند که می‌بایست انجام دهند؛ چنان که در کتاب کافی بابی است با عنوان «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّهَ (ع) لَمْ‏ یَفْعَلُوا شَیْئاً وَ لَا یَفْعَلُونَ‏ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا یَتَجَاوَزُونَه‏».[۶۴] اما باید توجه داشت که این‌که هر امامی آگاه به تکلیف و فرجام کار خویش باشد و در نتیجه با توجه به اوضاع و شرایط روزگار امامت خویش، مأمور به اجرای یک برنامه‌ی خاص باشد، منافاتی ندارد با این‌که عمل آن امام، برای پیروانش الگو باشد؛ چنان که در طول تاریخ چنین بوده است؛ بلکه این‌ها، دو روی یک سکه هستند؛ یعنی هر امامی برای ارائه‌ی الگویی خاص به جامعه‌ی اسلامی، متناسب با اوضاع جامعه و روزگار، مکلف به امری بوده است، و در مجموع، ائمه الگوهای مناسبی برای شرایط مختلف، ارائه کرده‌اند.

 

 منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[۱]. به نظر می‌رسد قدیمی‌ترین تقریر از این نظریه را، مرحوم شیخ یوسف بحرانی ارائه کرده است (یوسف بن احمد البحرانی، الدُرَرُ النجفیه، ص ۸۵ ۸۶).

[۲]. ابن نما حلی، مُثیرُ الاحزان، تحقیق مدرسه الامام المهدی، ص ۱۱ ۱۲٫ در ترجمه‌ی این عبارات از ترجمه‌ی آقای صحتی سردرودی استفاده شد (ر. ک: محمد صحتی سردرودی، شهید فاتح در آیینه‌ی اندیشه، ص ۲۰۶).

[۳] . چنان که گزارش‌های دیگرش هم درباره‌ی تاریخ عاشورا، از گزارش‌های ابن نما متأثر است.

[۴]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۸۲٫

[۵]. فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ  … (بقره، ۵۴).

[۶]. وَ أَنْفِقُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ (بقره، ۱۹۵)؛ «و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست خود به هلاکت نیفکنید و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد».‏

این آیه در ردیف آیات جهاد و دنباله‌ی آنهاست (آیات ۱۹۰ تا ۱۹۴). چنان که ملاحظه می‌کنید، استقبال از خطر و هلاکت که در این آیه از آن نهی شده، هلاکت و خطری است که در اثر کوتاهی مسلمانان از پرداخت هزینه‌ی جهاد و کوتاهی در برابر دشمن، دامن‌گیر آنان می‌شود، نه خطر جهاد. خداوند در این آیه به کسانی که از بذل مال خود در راه مبارزه با دشمنان اسلام خودداری می‌کنند، هشدار می‌دهد که در اثر این سستی و دریغ از انفاق مال در راه خدا، خود را گرفتار مهلکه نکنند؛ زیرا در صورت سستی و عدم آمادگی برای مبارزه، دشمنان بر آنان مسلط شده، آنان را نابود می‌کنند و در این صورت، مسبب این هلاکت خود آنان خواهند بود (سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج ۲، ص ۶۴). ابو ایوب انصاری، یکی از یاران بزرگ پیامبر اسلام، در جنگ مسلمانان با رومیان در قسطنطنیه شرکت داشت. در یکی از روزهای جنگ، صف بزرگی از سپاه روم از شهر بیرون آمدند و مسلمانان در برابر آنان صف‌آرایی کردند. در این هنگام یکی از مسلمانان از صف بیرون آمده، خود را به سپاه دشمن زد و صفوف آنان را شکافت. گروهی از مسلمانان با مشاهده‌ی این صحنه، فریاد کردند: این مرد، خود را به هلاکت افکند؛ در صورتی که خداوند در قرآن می‌فرماید: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ. ابو ایوب که در آن‌جا حضور داشت، گفت: ما به معنای این آیه داناتریم و شما آن را نادرست تأویل می‌کنید. این آیه درباره‌ی ما انصار که افتخار پذیرایی و یاری پیامبر را داشتیم، نازل شده است. زمانی که اسلام رونق یافت، ما در یاری پیامبر سستی کردیم و پیش خود گفتیم: اکنون که اسلام رواج پیدا کرده و عزیز شده است، قدری به زن و فرزند خود برسیم، و با این فکر، در یاری پیامبر کوتاهی کردیم. در این هنگام این آیه نازل شد: وَ أَنْفِقُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ . بنابراین هلاکت نتیجه‌ی پرداختن به زن و فرزند و عاقبت خودداری از جهاد است، نه تاختن بر دشمن و شکافتن صف آنان! (بیهقی، السنن الکبری، ج ۹، ص ۴۵؛ ابن عساکر، تهذیب تاریخ مَدینه دِمَشْق الکبیر، تهذیب عبد القادر بدران، ج ۵، ص ۴۵؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، تصحیح زیر نظر شیخ خلیل المیس، ج ۱، ص ۲۰۰). برای آگاهی بیشتر در این باره ر. ک: سید محمد رضا حسینی جلالی، «علم الائمه (ع) بالغیب و الاعتراض علیه بالالقاء الی التهلکه و الاجابات عنه عبر التاریخ»، فصلنامه‌ی تراثنا، سال نهم، ۱۴۱۴ ق، ش۳۷، ص ۷ ۱۰۸٫

[۷]. سید بن طاووس، اَلْملْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۰۰، پاورقی.

[۸]. علامه حلی، تذکره الفقهاء، ج ۱، ص ۴۴۷؛ با کمی تفاوت در عبارات: همو، منتهی المطلب، مقابله‌ی حسن پیشنماز، ج ۲، ص ۹۷۴٫ مرحوم شهید ثانی نیز در کتاب مسلک الافهام تنها به بازگویی دیدگاه علامه حلی اکتفا کرده که می‌تواند به مفهوم پذیرش ضمنی این قول نیز باشد (برای اطلاع بیشتر در این باره، ر. ک: شهید ثانی، مسالک الافهام الی تنقیح شرایع الاسلام، تحقیق مؤسسه‌ی معارف اسلامی، ج ۳، ص ۸۲).

[۹]. انبیاء (۲۱)، ۲۵ ۲۶٫

[۱۰]. لطف الله صافی گلپایگانی، حسین (ع) شهید آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص ۲۶ ۲۷، ۲۳۵٫

[۱۱]. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، نامه‌ی ۵۳٫

[۱۲]. برای نمونه ر. ک: نساء (۴)، ۷۴؛ توبه (۹)، ۱۱۱ –  ۱۱۲؛ محمد (۴۷)، ۴ ۶٫ مرحوم مجلسی هم، همین آیات را ذکر کرده است (محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۹۷، ص ۱ ۶).

[۱۳]. برای نمونه ر. ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۹۷، ص ۷ ۱۵؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، تصحیح و تحقیق میرزا عبد الرحیم ربانی، ج ۱۱، باب ۱، ص ۶ ۱۲٫

[۱۴]. توبه (۹)، ۱۱۱٫

[۱۵]. برای نمونه می‌توان به قضیه‌ی عَمرو بن جَمُوح انصاری در جنگ احد اشاره کرد. وی چون لَنگ بود، پسرانش او را از شرکت در جنگ منع می‌کردند و می‌گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. این در حالی بود که او آرزوی شهادت می‌کرد. عمرو خدمت پیامبر (ص) رسید و گفت: «پسرانم مرا از شرکت در جهاد منع کرده‌اند. به خدا سوگند من می‌خواهم با همین پای لنگ وارد بهشت شوم». پیامبر (ص) فرمود: «خداوند تو را از جهاد معاف کرده است». اما چون عمرو قانع نشد، پیامبر فرمود: ما عَلَیْکمْ اَنْ لا تَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ یَرْزُقهُ الشَّهاده؛ «باکی نیست بر شما از این‌که او را منع نکنید؛ شاید خداوند شهادت را نصیب و روزی او کند». عمرو در جنگ شرکت کرد و به درجه‌ی رفیع شهادت رسید (عبد الملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شبلی، ج ۳، ص ۹۶؛ محمد بن عمر بن واقد، اَلْمَغَازی، تحقیق مارسدن جونس، ج ۱، ص ۲۶۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۴، ص ۲۶۱). بنابراین اگر شهادت به خودی خود امری مطلوب نبود، پیامبر (ص) چنین اجازه‌ای به عمرو نمی‌داد.

[۱۶]. شیخ صدوق، الامالی، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسه البعثه، مجلس سی‌ام، ص ۲۱۷؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۵، ص ۱۹؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج ۱، ص ۱۸۷٫

[۱۷]. عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَهَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى النَّصْرَ عَلَى الْحُسَیْنِ (ع) حَتَّى کَانَ [مَا] بَیْنَ‏ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ‏ ثُمَ‏ خُیِّرَ النَّصْرَ، أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ؛ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَى (کلَیْنِی، الاصول من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تصحیح نجم الدین عاملی، ج ۱، ص ۲۰۳).

 

[۱۸]. نعمت الله صالحی نجف آبادی، شهید جاوید، ص ۱۵۹٫

[۱۹]. همان، ص ۱۰۶٫

[۲۰]. همان، ص ۹۷ ۱۰۶، ۳۶۷ ۴۳۷٫

[۲۱]. همان، ص ۴۵۵٫ برای آگاهی بیشتر درباره‌ی این دیدگاه، ر. ک: همان، ص ۴۶ ۵۰ و ۱۰۱ و ۱۰۵٫

[۲۲]. همان، ص ۵۶، ۹۷٫

[۲۳]. سید علی فرحی، بررسی و تحقیق پیرامون نهضت حسینی، ص ۳۲۲٫

[۲۴]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۳۸۶؛ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، ج ۲، ص ۶۷؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۵، ص ۷۱؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج ۱، ص ۲۲۱٫

[۲۵]. طبری، همان، ص ۳۸۲٫

[۲۶]. همان، ص ۳۹۹؛ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه ال البیت، ج ۲، ص ۷۶٫

[۲۷]. الکلینی، الاصول من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تصحیح نجم الدین عاملی، ج ۱، ص ۳۲۸؛ صفار قمی، بصائر الدرجات، تصحیح محسن کوچه باغی تبریزی، ص ۱۲؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانورا، ج ۲۶، ص ۱۵۷ و ج ۴۵؛ ص ۹۳ ۹۴٫

[۲۸]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۴۰۵٫

[۲۹]. این مطلب در عصر امام علی (ع) نیز شواهدی دارد. برای نمونه حضرت از یک سو، به مردم عراق می‌فرمود: سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ؛ «به زودی مردی گلو گشاده و شکم بزرگ بر شما مسلط خواهد شد که هر چه بیابد، می‌خورد و هر چه ندارد، تلاش می‌کند به دست آورد، و از سوی دیگر، در ادامه‌ی فرمایش قبل می‌فرماید: فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ؛ «پس او را بکشید، ولی هرگز او را نمی‌کشید« (نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه‌ی ۵۷).

[۳۰]. سید حسین محمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه‌ی سید محمد تقی آیت اللّهی، ص ۲۴۰٫

[۳۱]. برای آگاهی از دیدگاه‌های این اندیشمندان درباره‌ی نهضت امام حسین (ع) ر. ک: شیخ مفید، «المسائل العکبریه»، تحقیق علی اکبر الهی خراسانی، در: مجموعه‌ی مصنفات الشیخ المفید، ج ۶، ص ۷۱؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمه، تحقیق فارس حسون کریم، ص ۲۶۹ ۲۷۳؛ شیخ طوسی، تلخیص الشافی، تحقیق سید حسین بحر العلوم، ج ۴، ص ۱۸۱ ۱۸۸٫

[۳۲]. سید علی فرحی، بررسی و تحقیق پیرامون نهضت حسینی، ص ۳۱۲ ۳۱۳٫ ناگفته نماند که منابع یاد شده در پاورقی پیشین، در واقع به منظور پاسخ‌گویی به شبهات و اشکال‌های اهل سنت درباره‌ی تشیع تدوین یافته است؛

چنان‌ که کتاب تلخیص الشافعی تألیف شیخ طوسی، خلاصه‌ی کتاب الشافعی فی الأمامه تألیف سید مرتضی است که این کتاب نیز خود پاسخ به جلد بیستم کتاب المغنی تألیف قاضی عبد الجبار معتزلی است.

[۳۳]. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمه، تحقیق فارس حسون کریم، ص ۳۳٫

[۳۴]. مانند نقد شیخ مفید (ره) به کتاب الاعتقاد استادش شیخ صدوق (ره)، و نقدهای شیخ طوسی (ره) درباره‌ی برخی از دیدگاه‌های استادش سید مرتضی (ره) در کتاب تلخیص الشافی.

[۳۵]. باید توجه داشت که این نظریه با نظریه‌ی «قیام برای نیل به شهادت» (که در صفحات قبل، از آن سخن به میان آمد) تفاوت دارد؛ زیرا اگرچه تنها درباره‌ی امام حسین (ع) نتیجه‌ی این دو دیدگاه، در عمل یکی است که همان شهادت باشد. درباره‌ی دیگر ائمه (ع) نتیجه‌ی این دو نظریه مختلف است؛ چون بنا بر دیدگاه نخست، چنان که علامه حلی به آن تصریح کرده بود، شهادت به عنوان یک تکلیف شرعی برای حضرت مطرح نیست؛ بلکه عشق و خواست قلبی امام (ع) به دیدار معشوق و معبود خویش، وی را بر آن داشت تا شهادت در راه خدا را انتخاب کند که البته چنین انتخابی، کاملاً منطبق و موافق با موازین کلی شرع نیز بوده است. بنابراین نظریه‌ی مزبور، نگاهی عارفانه به واقعه‌ی کربلا دارد و نقش آفرین اصلی را، که امام (ع) باشد، عاشقی شوریده‌ حال معرفی می‌کند که تنها به وصال معشوق می‌اندیشد و دنیا را همچون قفسی می‌پندارد. پس با ابزار شهادت آن را می‌شکند و به سوی معشوق پر می‌کشد. اما بنا بر این دیدگاه، امام (ع) خود را مکلف به نبرد و قیام خونین بر ضد نظام حاکم می‌دید و تنها او بود که باید چنین کاری را انجام می‌داد. و مسلمانان دیگر، موظف به این تکلیف در آن زمان نبودند و در آینده نیز نخواهند بود! بنابراین در دیدگاه «قیام برای نیل به شهادت» سخن از به جا آوردن تکلیف و انجام وظیفه نیست؛ بر خلاف نظریه‌ی «تکلیف ویژه» که این امر از مقومات آن است.

[۳۶]. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۹۸٫

[۳۷]. همو، مجموعه‌ی رسائل اعتقادی، تحقیق سید مهدی رجایی، ص ۱۹۹٫

[۳۸]. محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج ۲۱، ص ۲۹۵٫

[۳۹]. محمد تقی سپهر، ناسخ التواریخ (در احوالات حضرت سیّد الشّهداء (ع)، بازنویسی و تکمیل و تهذیب محمد محمدی اشتهاردی، ج ۱، ص ۲۶۶٫

[۴۰]. همان، ص ۲۶۵٫

[۴۱]. سید محمد حسین طباطبایی، «بحثی کوتاه درباره‌ی علم امام»، در: رضا استادی، بیست مقاله، ص ۴۴۲٫

[۴۲]. لطف الله صافی گلپایگانی، حسین (ع) شهید آگاه و رهبر نجات‌بخش اسلام، ص ۲۶٫

[۴۳]. همان، ص ۸۰٫ نیز، ر. ک: همان، ص ۳۳، ۱۰۵، ۱۸۳، ۱۹۱، ۱۹۹، ۲۳۷٫

[۴۴]. (از طرف خدا) برای من شهادتگاهی انتخاب شده است و من به آن‌جا می‌روم، (سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۲۶).

[۴۵]. محمد ابراهیم آیتی بیرجند، بررسی تاریخ عاشورا، مقدمه‌ی علی اکبر غفاری، ص ۸۵، همچنین مرحوم علی اکبر غفاری در مقدمه‌ی خویش بر این کتاب چنین دیدگاهی را با توجه به روایت حُمْران شَیْبانی تأیید کرده است (ر. ک: همان، ص ۱۴).

[۴۶]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۲۶٫

[۴۷]. محمد ابراهیم آیتی بیرجندی، بررسی تاریخ عاشورا، مقدمه‌ی علی اکبر غفاری، ص ۸۲٫ همچنین میرزا ابوالفضل زاهدی قمی در این باره کتابی با عنوان مقصد الحسین (ع) در رد کتاب شهید جاوید نوشته است: وی معتقد است که «در اطراف واقعه‌ی کربلا به جز تکلیف شخصی، کلام دیگری نمی‌شود گفت» (میرزا ابوالفضل زاهدی قمی، مقصد الحسین (ع)، ص ۱۰).

[۴۸]. ابن سعد، «ترجمه الحسین (ع) و مقتله»، تحقیق سید عبد العزیز طباطبایی، تراثنا، سال سوم، ۱۴۰۸ ق، ش ۱۰، ص ۱۶۸؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۳۸۸؛ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه‌ی آل البیت، ج ۲، ص ۶۹؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۵، ص ۶۷؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین (ع) من تاریخ مَدینه دِمَشق، تحقیق محمد باقر محمودی، ص ۲۰۲؛ ابن کثیر دمشقی، البِدایه و النَّهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج ۸، ص ۱۷۶؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۶٫

[۴۹]. ابن اعثم، همان، ص ۳۰٫

[۵۰]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۰۱؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫ همچنین شیخ صدوق، ابن اعثم و خوارزمی، تفصیل خوابی را در کتاب‌هایشان آورده‌اند (شیخ صدوق، الامالی، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسه البعثه، مجلس سی‌ام، ص ۲۱۷، ح ۱؛ ابن اعثم، همان، ص ۱۹؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج ۱، ص ۱۸۶ ۱۸۷). البته گزارش این سه منبع اخیر را نمی‌توان پذیرفت؛ چرا که در برخی از روایات معتبر دیگر (چنان که نوشته شد) حضرت تصریح می‌کند درباره‌ی مأموریتی که جدش در خواب به او داده است، سخن نخواهد گفت، در حالی که سه منبع اخیر از محتوای خواب، خبر داده‌اند.

[۵۱]. کلینی، الاصول من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تصحیح نجم الدین عاملی، ج ۱، ص ۲۲۱ ۲۲۲٫

[۵۲]. همان، ص ۲۲۰؛ نعمانی، کتاب الْغَیْبَه، ص ۵۲ ۵۳٫

[۵۳]. إنّ اللهَ شاء‌ اَن یَراکَ قَتیلا (سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۲۸).

[۵۴]. همان، ص ۱۲۱، پاورقی، ابن قولویه‌ی قمی، کامل الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص ۱۵۷؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۸۱ و ج ۴۴، ص ۳۳۰ و ج ۴۵، ص ۸۵٫

[۵۵]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۴۰۳٫ متن کامل این سخنان امام، به زودی در صفحات آینده خواهد آمد. ابن اعثم و خوارزمی، این خطبه را با اندکی تفاوت در عبارات، در قالب نامه‌ای که حضرت، خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته‌اند، آورده‌اند (ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۵، ص ۸۲ ۸۱؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج ۱، ص ۲۳۴ ۲۳۵؛ محمد باقر مجلسی، همان، ج ۴۴، ص ۳۸۱ ۳۸۲). شاید حضرت، این پیام را چندین بار و در قالب‌های مختلف، مطرح می‌کرده است.

[۵۶]. طبری، همان، ص ۴۰۴؛ خوارزمی، همان، ج ۲، ص ۵ (با اندک تفاوتی در عبارات)؛ سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۳۸٫

[۵۷]. ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۵، ص ۱۴؛ خوارزمی، همان، ج ۱، ص ۱۸۴٫

[۵۸]. ابن حبیب می‌نویسد: عبیدالله اموال سواد (عراق) را غارت می‌کرد (محمد بن حبیب بغدادی، الْمُحَبَّر، تصحیح ایلزه لیختن شتیتر، ص ۲۳۰). ابن حَزْم می‌نگارد: عبیدالله از هواداران عثمان بود که از کوفه خارج شد و با پیوستن به معاویه، به خدمت وی در آمد. او در جنگ صفین، در صف لشکریان معاویه، با علی (ع) جنگید (ابن حَزْم الاندلسی، جمهره انساب العرب، ص ۴۱۰).

[۵۹]. در نگارش این بخش، از مقاله‌ی «نهضت سیَد الشّهداء؛ اهداف و انگیزه‌ها» نوشته‌ی عبدالله امینی (فصلنامه‌ی حکومت اسلامی، سال هفتم، ش ۲۵، پاییز ۱۳۸۱ ش، ص ۳۹۳ ۳۹۵) استفاده کردیم.

[۶۰]. احزاب (۳۳)، ۲۱٫

[۶۱]. مرتضی مطهری، حماسه‌ی حسینی، ج ۳، ص ۸۴ ۸۶٫

[۶۲]. همان، ج ۱، ص ۷۸٫

[۶۳]. چنان که می‌نویسد: … مضافاً الی ما ترتب علیه من حفظ دین جدّه (ص) و شریعته و بیان کفرهم لدی المخالف و المؤلف (محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج ۲۱، ص ۲۹۵ ۲۹۶).

[۶۴]. امامان هیچ کاری را نکردند و نمی‌کنند، جز بر اساس امر خدا و پیمانی که با او دارند و هرگز از آن تجاوز نمی‌کنند (کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۲۲۰ ۲۲۴).