در این متن می خوانید:
    1. خبر دادن از شهادت خود

امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام با منزلت و قداست ویژه خویش در دل امّت اسلامى، از روزگار جدّشان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تا روز رستاخیز از موقعیّتى ممتاز بر خوردارند.

این دو از کسانى هستند که آیه هاى مباهله، تطهیر، مودّت و ابرار درباره آنان نازل گردیده است. آنان دو دسته گل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اند؛ دو امامند چه به پا خیزند یا بنشینند؛ دو آقاى جوانان بهشتند. آنان دو سبط؛ و دو پسر رسول خدایند.[۱]

در سخنان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دوستى آن دو و پرهیز از دشمنى شان فراوان دعوت شده است. صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جایگاه ویژه آنان در دل حضرت را مى شناختند، در نتیجه نزد صحابه مخلص نیز قدر و منزلت آن دو بلند بود؛ و در تکریم و تقدیس آنان با یکدیگر رقابت مى کردند.

ابن عباس براى حسن و حسین علیهما السلام رکاب گرفته بود تا سوار شوند. در این هنگام مدرک بن زیاد به وى اعتراض کرد و گفت: تو از آن دو بزرگ ترى چرا بر ایشان رکاب مى گیرى؟ گفت: اى نادان، آیا مى دانى این دو که هستند؟ اینان دو پسر رسول خدایند، آیا این نعمت خداوند نیست که بر من بخشیده است تا براى آنان رکاب بگیرم و سوارشان کنم.[۲]

گرامى داشت مسلمانان نسبت به آن دو به جایى رسید که چون پیاده حج مى گذاردند و مرکب ها پیشاپیش و بدون سوار برده مى شد؛ هر سوارى که از راه مى گذشت، به خاطر احترام و بزرگداشت منزلتشان پیاده مى شد، چنان که راه رفتن براى بسیارى از حاجیان دشوار گردید. آن گاه نزد چند تن از بزرگان صحابه رفتند و خواستند که به آن دو پیشنهاد کنند که یا سوار شوند و یا از راه کناره بگیرند. چون این پیشنهاد به آن دو بزرگوار داده شد گفتند: سوار نمى شویم زیرا با خود عهد کرده ایم که تا خانه خدا پیاده برویم، ولى از راه کناره مى گیریم.[۳] هنگام طواف خانه خدا، ازدحام مردم براى سلام کردن به آن دو به اندازه اى زیاد بود که نزدیک بود خردشان کنند.[۴]

حسن علیه السلام و حسین علیه السلام پیوسته دو ستاره روشن آسمان این امّت بودند که در دل مؤمنان جاى داشتند و مورد محبت، احترام و تقدیس شان بودند. تا آن که ابومحمد، حسن مجتبى، رخت از این جهان بربست و به جوار پروردگار متعال و جد و پدر و مادرش انتقال یافت.و امام اباعبدالله الحسین تنها ماند …

در این هنگام امّت اسلامى جداى از قداست ویژه اش، وى را باقیمانده اهل کسا و آیه هاى تطهیر و مودّت و ابرار و اهل بیت و یادآور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و حسن علیه السلام مى دیدند. در نتیجه آن حضرت به تعبیر یکى از نامه هاى تسلیتى که از کوفه به وى رسید، «برجسته ترین بازمانده گذشتگان» بود.[۵]

جایگاه او در میان مردم همان جایگاه جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود که جان هاى سرگردان و نگران، آرامش و وقار مطلوب خویش را در وجود او مى یافتند. حتى کسانى که از هدایت اهل بیت علیهم السلام دور مانده بودند در برابر امام حسین علیه السلام دل از دست مى دادند و نهایت اکرام و احترام را نسبت به وى به جاى مى آوردند و به بلندى قدر و منزلتش اعتراف مى کردند.

نقل شده است: حسین علیه السلام خسته شد و در راه نشست. در این هنگام ابوهریره با کنار جامه اش خاک را از پاهاى او پاک مى کرد …

حسین علیه السلام گفت: اى ابوهریره، این چه کارى است که مى کنى؟!

گفت: مرا وابگذار، به خدا سوگند اگر مردم آنچه را که من درباره تو مى دانم مى دانستند، تو را بر گردنشان سوار مى کردند.[۶]

آن حضرت در مدینه چونان خورشیدى بود که بر مردم نور هدایت، امنیت و آرامش مى افشاند. هنگامى که در مسجد جدش خطابه مى خواند و یا براى کسانى که در محضرش بودند سخن مى گفت، دل ها فریفته او و چشم ها به سیماى او خیره مى گشت، و چنان بى حرکت بودند که گویى بر سرشان پرنده نشسته است.

این معاویه دشمن خونین اوست که به مردى از قریش مى گوید: هنگامى که به مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد شدى حلقه اى را دیدى که مردم در آن چنان نشسه اند که گویى بر سرشان پرنده نشسته است. این مجلس اباعبدالله است که ساق پاهایش را تا نیمه پوشیده و هیچ تردستى اى هم در آن مجلس در کار نیست.[۷]

امام حسین علیه السلام در مسجد جدش صلى الله علیه و آله و سلم بر گروهى که عبدالله بن عمرو بن عاص نیز در میان آنها بود گذر کرد. امام بر آنان سلام کرد و پاسخ شنید. عبدالله بن عمرو بن عاص برخاست و با صداى بلند سلام را پاسخ داد و سپس نزد مردم رفت. آن گاه گفت: آیا محبوب ترین اهل زمین در نزد آسمانیان را به شما معرفى کنم؟

گفتند: بلى.

گفت: هموست که مى رود. به خدا سوگند که پس از شب هاى صفین نه من کلمه اى با او سخن گفته ام و نه او با من. به خدا سوگند اگر او از من خشنود شود نزد من محبوب تر است از این که مانند احُد را داشته باشم.[۸]

آن حضرت سرور اهل حجاز و سرور عرب روزگار خویش و سرور مسلمانان بود …

ابن عباس در یکى از گفت و گوهایش با امام علیه السلام مى گوید: مردم عراق قومى خائنند، به آن ها نزدیک مشو و در این شهر اقامت گزین که تو سرور اهل حجاز هستى …[۹]

عبدالله بن مطیع عدوى در حالى که امام را از فریب اهل کوفه برحذر مى داشت گفت: در حرم بمان زیرا که تو در این دوران سرور عربى …»[۱۰]

این مرد عدوى که مى دانست اباعبدالله الحسین علیه السلام از گنجینه هاى برکت خداوند و واسطه هاى فیض اوست به آن حضرت گفت: من این چاه را به آب رساندم و امروز آغاز بهره بردن از آن است. کاش در نزد خداوند دعا کنى که در آن براى ما برکت قرار دهد.

امام علیه السلام فرمود: قدرى از آبش بیاور. او مقدارى از آب چاه را درون دلو آورد. امام از آن نوشید و ومضمضه کرد و آن را درون چاه ریخت به دنبال آن چاه پر از آب گوارا شد.[۱۱]

امام علیه السلام در مکّه مکرمه اقامت گزید پس از آن که مردم خبر مرگ معاویه و خلافت یزید را شنیدند نزدش گرد مى آمدند و گروه گروه به حضور او شرفیاب مى شدند و در نزدیکى هاى او مى نشستند و به سخنانش گوش فرا مى دادند. ولى ابن زبیر در نمازگاه خود نزدیک کعبه مى ماند؛ و به طور ناشناس همراه مردم نزد حسین علیه السلام مى رفت. او که مى دید مردم امام علیه السلام را تعظیم مى کنند و بر وى مقدم مى دارند و با وجود آن حضرت، دیگر قدرت ابراز مکنون دلش را نداشت. تمایل مردم به حسین علیه السلام بود؛ چرا که سرورى بزرگ و پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود. در نتیجه در روى زمین کسى که بتواند به پاى او برسد و با او برابرى کند وجود نداشت.[۱۲]

در بندهایى از نامه هاى اهل کوفه به آن حضرت مطالبى آمده است که نشان دهنده منزلت وى در دل آن ها است. مانند این سخن: «ما اینک پیشوایى نداریم. شما بیایید، باشد که خداوند به وسیله تو ما را بر هدایت گرد آورد»[۱۳] ؛ و این سخن: «اما بعد، به سوى ما بشتاب که مردم در انتظار تواند و به هیچ کس دیگرى نظر ندارند، پس بشتاب! بشتاب! والسلام علیک»[۱۴]

در بصره، یزید بن مسعود نهشلى، از اشراف شهر، در میان جمع بنى تمیم، بنى حنظله و بنى سعد به سخنرانى ایستاد و آنان را به یارى حسین علیه السلام فرا خواند. از جمله چیزهایى که در ستایش منزلت امام علیه السلام گفت این سخنان بود: این حسین بن على است، پسر دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صاحب شرافتى اصیل و اندیشه اى نژاده، فضایلى دارد وصف ناپذیر و دانشى دارد بى پایان. او به خاطر پیشینه و سن و قدمت و قرابتش به این کار [خلافت ] سزاوارتر است. به کوچک ترها توجّه دارد و براى بزرگ ترها دلسوز است. او گرامى ترین پیشواى رعیت و امام مردم است که جهت خداوند با او تمام مى شود و نصایح به وسیله وى ابلاغ مى گردد.[۱۵]

حتى دل برخى بنى امیه نیز از احساس احترام به منزلت اباعبدالله الحسین خالى نبود به نظر مى رسد که دل ولید بن عتبه، والى مدینه، یکى از این دل ها بود. او در هنگام مرگ معاویه به مروان بن حکم که به وى دستور داد حسین علیه السلام را حبس کند تا بیعت کند یا گردن زده شود، گفت: واى بر تو، به من دستور مى دهى که دین و دنیایم را یک جا از دست بدهم. به خدا سوگند، اگر براى کشتن حسین همه دنیا را هم به من بدهند، نمى پذیرم. به خدا سوگند هر کس با خون حسین علیه السلام خداوند را دیدار کند میزان عملش سبک است و خداوند نه به او مى نگرد و نه او را پاک مى گرداند؛ و برایش عذابى دردناک است.[۱۶]

یحیى بن حکم، برادر مروان، که به طور ناشناس در دربار یزید به قتل امام حسین علیه السلام اعتراض کرد و گفت:

«لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ ادْنى قَرابَهٍ

 

مِنْ ابنِ زیادِ العَبْدِ ذِى الْحَسَبَ الْوَغْلِ

سُمَیَّهُ امسى نَسْلُها عَدَدَ الْحِصى

 

وَلَیْسَ لِال المصطفى الْیَومَ مِن نَسلِ» [۱۷]

   

هنگامى که جانیان خشم امّت از قتل امام علیه السلام را حتى در خانه هایشان، احساس کردند، درصدد گریز از مسؤولیت کشتن او برآمدند؛ و گناه را به گردن یکدیگر مى انداختند! طبرى روایت مى کند که چون سر امام علیه السلام نزد یزید گذارده شد و همسرش، هند، دختر عبدالله بن عامر این را شنید. صورتش را پوشاند و بیرون آمد؛ و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا این سر حسین، پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است؟! گفت: آرى، بیا و بر آن شیون کن و براى پسر دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و فریادرس قریش سوگوار باش که ابن زیاد شتاب ورزید و او را کشت؛ خدایش بکشد.[۱۸]

عبیدالله بن زیاد- پس از قتل حسین علیه السلام- قصد داشت نامه اى را که فرمان کشتن حضرت را در آن صادر کرده بود، از عمر سعد بگیرد. از این رو گفت: اى عمر، نامه اى که درباره کشتن حسین برایت نوشتم کجاست؟ گفت: فرمانت را اجرا کردم و نامه هم از بین رفته است. گفت: باید آن را بیاورى. گفت: از بین رفته است. گفت: به خدا سوگند باید آن را بیاورى. گفت: به خدا سوگند گذاشته شد تا هنگام پوزش خواهى از پیرزن هاى قریش در مدینه برایشان خوانده شود. به خدا سوگند من تو را درباره حسین علیه السلام چنان نصیحت کردم که اگر پدرم سعد بن ابى وقاص را نصیحت مى کردم، حقش را ادا کرده بودم.

در این هنگام عثمان، پسر ابن زیاد و برادر عبیدالله، گفت: به خدا راست گفت، من دوست داشتم که در بین همه بنى زیاد تا روز قیامت حلقه اى مى بود، ولى حسین کشته نمى شد.[۱۹]

خبر دادن از شهادت خود

یکى از ابعاد منزلت آن حضرت در میان امّت این بود که مى دانستند او سیدالشهداست که با گروهى از خاندان و یارانش بر ساحل فرات در سرزمین کربلاى عراق کشته مى شود؛ و شفاعت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به کشندگانش نمى رسد. همچنین امّت مى دانست که کدامین ظالم  فرمان به کشتن او مى دهد و فرماندهى سپاهى که براى جنگ او مى رود با کیست. نیز مى دانستند که واجب است آن حضرت را یارى دهند و از فرمانش سرپیچى نکنند. آنان همچنین بسیارى از دیگر جزئیات این فاجعه مورد انتظار را مى دانستند.

منشاء آگاهى امّت اسلامى در این باره اخبار فراوانى بود که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام و از خود امام حسین علیه السلام درباره قتل او و یارانش و زمان و مکان آن در میان آن ها پخش شده بود.

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از همان روز ولادت فرزندش خبر مرگ وى را داد و براى او عزا به پا کرد و با اطرافیانش به مناسبت هاى گوناگون گریست. امیرالمؤمنین، على علیه السلام نیز هرگاه که یادآور مصایب حسین علیه السلام مى شد مى گریست و کسانى که با او بودند نیز مى گریستند.

بنابر این حسین علیه السلام شهید زنده امّت بود که چشم هاى مؤمنان خیره اش بود. اندوه مصیبت بزرگ و جانکاه آن حضرت دل هاى مشتاقان را مى فشرد؛ و فروتنى و بزرگداشت مقام سیدالشهدا علیه السلام و یارانش- که نه گذشتگان بر آن پیشى جسته و نه آیندگان به پایش خواهند رسید- جسم و جان شان فرا مى گرفت.

در این زمینه اخبار فراوانى در کتاب هاى شیعه و سنى نقل شده است که نمونه هایى از آن را در این جا نقل مى کنیم:

… اسماء گوید: چون در کار ولادت حسین علیه السلام حضرت فاطمه علیها السلام را یارى دادم، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: اى اسماء فرزندم را بیاور. من کودک را درون پارچه اى سفید به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دادم؛ حضرت با او همان گونه رفتار کرد که با حسن. مى گوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گریست و گفت: براى تو داستانى خواهد بود. پروردگارا قاتلش را لعنت کن، [اى اسماء] این را به فاطمه مگو.

اسماء گوید: چون [کودک ] هفت روزه شد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نزد من آمد وگفت: پسرم را بیاور و من بردم. پس با او همان گونه رفتار کرد که با حسن و براى او نیز مانند حسن گوسفندى عقیقه کرد … آن گاه او را بر دامن نشاند و فرمود: اى اباعبدالله، بر من دشوار است، و سپس گریست.

گفتم: پدر و مادرم فدایت. کارى که امروز و در روز نخست کردى براى چه بود؟

فرمود: بر این فرزندم مى گریم که گروهى سرکش و کافر از بنى امیه او را مى کشند.خدایشان لعنت کند و در قیامت شفاعتم را به آنان نرساند. او را مردى مى کشد که در دین شکاف مى اندازد و به خداوند بزرگ کفر مى ورزد.[۲۰]

هنگامى که امام حسین علیه السلام دوساله شد، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به قصد سفر بیرون آمد. در نقطه اى از راه ایستاد و کلمه استرجاع بر زبان راند و دو چشمش از اشک پر شد. چون در این باره پرسیدند، فرمود: جبرئیل اینک از زمینى بر ساحل فرات به من خبر داد که به آن کربلا گفته مى شود. فرزندم حسین در آن جا به قتل مى رسد و گویى که او و قتلگاهش و جاى دفنش را در آن جا مى بینم؛ و گویى به اسیران سوار بر جهاز شتران مى نگرم، و مى بینم که سر فرزندم حسین را به یزید ملعون هدیه داده اند. به خدا سوگند هر کس به سر حسین بنگرد و شادى کند، خداوند قلب و زبانش را دوگانه سازد و او را به عذابى دردناک متبلا گرداند.

سپس اندوهگین و افسرده و ناراحت از سفر بازگشت و منبر رفت؛ و حسن و حسین علیهما السلام را نیز با خود برد. حضرت خطبه خواند و مردم را موعظه کرد و چون فراغت یافت، دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را بر سر حسین نهاد و فرمود: پروردگارا محمد بنده و فرستاده توست؛ و این دو، پاکیزگان خاندانم و برگزیدگان تبارم و برترین نسل من و هر کسى که در میان امتم به جاى مى گذارم هستند. جبرئیل مرا خبر داده است که این فرزندم مسموم و دیگرى شهید مى شود و در خون خویش مى غلتد. خداوندا کشتن او را برایش مبارک گردان و او را از بزرگان شهیدان قرار ده، پروردگارا در قاتل او مبارکى قرار مده و او را به خودش واگذار و سوز آتش را به او بچشان و او را در پست ترین جاى جهنم محشور کن.

گوید: فریاد گریه و ناله مردم بلند شد و رسول خدا به آنان فرمود: اى مردم آیا بر او مى گریید ولى یاریش نمى کنید؟ بار پروردگارا تو خود یار و یاورش باش.[۲۱]

هنگامى که بیمارى رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شدت گرفت، حسین علیه السلام را به سینه چسباند، به طورى که عرقش بر او مى ریخت، و در آخرین نفس هاى زندگى مى فرمود: مرا با یزیدچه کار، خدایش مبارک مکناد. پروردگارا یزید را لعنت کن. سپس براى مدّتى از هوش رفت و چون به هوش آمد اشک چشمانش جارى بود و حسین علیه السلام را مى بوسید و مى فرمود: آگاه باش که میان من و قاتل تو خداى عزوجل قضاوت خواهد فرمود.»[۲۲]

ام سلمه گوید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «حسین در اول سال شصتم هجرت من کشته مى شود.»[۲۳]

از عایشه نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به وى فرمود: اى عایشه، جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین در سرزمین طفّ کشته مى شود و امّت من پس از من دچار فتنه مى شوند. آن گاه با چشم گریان نزد اصحابش که على، ابوبکر، عمر، حذیفه، عمار و ابوذر در میانشان بودند رفت. گفتند: یا رسول الله، چه چیز شما را مى گریاند؟ گفت: جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین، پس از من در سرزمین طفّ کشته مى شود و این خاک را برایم آورد و به من خبر داد که آرامگاهش در این خاک است.[۲۴]

ابن عباس گوید: هنگامى که امیرالمؤمنین علیه السلام به صفین مى رفت با او همراه بودم.چون در نینوا، در ساحل فرات فرود آمد با صداى بلند گفت: اى پسر عباس، آیا این جا را مى شناسى؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین، نمى شناسم. فرمود: اگر تو نیز مانند من این جا را مى شناختى گذر نمى کردى تا آن که چون من مى گریستى. ابن عباس گوید: حضرت مدت زیادى گریست چنان که محاسنش تر شد و اشکش بر سینه جارى گشت. ما نیز با او گریستیم و او مى فرمود: آه، آه. مرا به آل ابى سفیان چه کار؟ مرا به خاندان حرب، حزب شیطان و سران کفر چه کار!؟ (آن گاه به فرزندش خطاب کرد) شکیبا باش اى اباعبدالله، آنچه تو از آنان مى بینى پدرت نیز دیده است.[۲۵]

از ابوجعفر از پدرش نقل شده است که فرمود: گذر على علیه السلام به کربلا افتاد. چون اصحابش از آن جا گذر کردند، در حالى که چشم هایش غرق اشک بود، فرمود: این اقامتگاه کاروانشان است؛ این جا باراندازشان است؛ این جا محل ریختن خونشان است.

خوش به حالت اى زمین که خون دوستان در تو مى ریزد.[۲۶]

امام باقر علیه السلام فرموده است: على علیه السلام بیرون آمد و همراه مردم حرکت کرد تا آن که به یک یا دو میلى کربلا رسید، پیشاپیش آنان حرکت مى کرد؛ و چون به جایى به نام «مقذفان» رسید فرمود: در این جا دویست پیامبر و دویست سبط کشته شده اند که همه شهیدند، و اقامتگاه عاشقان شهیدى است که نه گذشتگان از آنان پیشى مى گیرند و نه آیندگان به پاى آنان مى رسند.[۲۷]

حذیفه گوید: در دوران زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از حسین بن على علیه السلام شنیدم که مى گفت: به خدا سوگند که سرکشان بنى امیه بر کشتن من گرد مى آیند و عمر بن سعد آنان را فرماندهى مى کند. گفتم: آیا پیامبر خدا این را به تو خبر داده است؟ گفت: نه. من رفتم و موضوع را به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گزارش دادم؛ و او فرمود: علم من علم اوست و علم او علم من است؛ و ما آنچه را که موجود مى شود، پیش از موجود شدنش مى دانیم.[۲۸]

ابن عباس گوید: در حالى که اهل بیت فراوان بودند، ما هیچ تردید نداشتیم که حسین بن على در سرزمین طفّ کشته مى شود.[۲۹]

عبدالله بن شریک عامرى گوید: مدت ها پیش از کشته شدن حسین علیه السلام من از یاران على مى شنیدم که هنگام ورود عمر بن سعد به مسجد مى گفتند: «این قاتل حسین بن على علیه السلام است»[۳۰]

سالم بن ابى حفصه روایت مى کند: روزى عمر سعد به حسین علیه السلام گفت: یا اباعبدالله، گروهى از مردمان نابخرد مى پندارند که من کشنده توام. حسین علیه السلام فرمود: «آنان نابخرد نیستند، بلکه بردبارند. آگاه باش، چشم من به این روشن است که پس از من جز اندکى از گندم عراق نخواهى خورد.»[۳۱]

وقتى ابن عباس را به خاطر رها کردن حسین سرزنش کردند گفت: «از یاران حسین نه مردى کم شد و نه زیاد، ما پیش از دیدنشان آن ها را به نام مى شناختیم!»[۳۲]

محمد بن حنفیه گفته است: «یاران حسین علیه السلام نزد ما به نام و نام پدرشان ضبط شده اند!»[۳۳]

خبرهاى ملاحم وفِتنِ، نقل شده از اهل بیت عصمت علیهم السلام به طور عموم و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ویژه، جداى از آن که بر علم لدُنّى و ربانى این برگزیدگان گواهى مى دهد، و کاشف از منزلت ویژه الهى و تأیید شده از جانب خداوند نیز مى باشد. همچنین میزان حساسیت شان را در نگهدارى امّت و نجات آنان از افتادن در گرداب آشوب هاى تیره و تارى که از روز سقیفه آنان را در خود فرو برده بود نشان مى دهد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به میزان انحرافى که پس از وى، امتش بدان دچار خواهند شد آگاهى داشت. انحرافى که چنان سرگردانشان کرد که جز شمار اندکى از صاحبان بصیرت، قدرت دیدشان را از دست دادند. تشخیص حق و باطل، جز بر کسانى که به ریسمان ثقلین چنگ زدند دشوار گردید. آن حضرت از خطر فزاینده ضعف روحى و دوگانگى شخصیت که پس از وى دامن امّت را چنان خواهد گرفت که جز شمارى اندک از آن رهایى نخواهند یافت، آگاه بود. از این رو در بیان طریق حفاظت و راه رهایى از این مهلکه ها از هیچ کوششى دریغ نورزید و همه فتنه و آشوب هایى را که امّت اسلامى تا روز قیامت بدان دچار خواهند گشت خبر داد. آن حضرت پرده از همه فتنه ها و آشوب ها برداشت، و لغزشگاه هاى راه را تا پایان دنیا روشن فرمود. حذیفه بن یمان گوید: به خدا سوگند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پیشواى هیچ فتنه اى را که شمار همراهانش به سیصد و یا بیش تر از آن برسد واننهاد مگر که نام او و پدر و قبیله اش را براى ما بازگفت.[۳۴]

قصد حضرت این بود که کار بر امّت مشتبه نشود و در ورطه خطا و واژگونه شدن دید نیفتد که در آن صورت منکر را معروف و معروف را منکر خواهد دید. سبب بیان فتنه ها و آشوب ها براى امّت، دعوت به شناخت صف حق و رها کردن صف باطل نیز بود.

اخبار رسیده از امامان درباره فتنه و آشوب ها نیز با همین روش و به همین هدف بود.

شهادت امام حسین علیه السلام، به دلایل زیر، در اخبار رسیده از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام بهره و تأکید بیش ترى را به خود اختصاص داده است:

  1. بزرگداشت منزلت امام حسین علیه السلام و فاجعه آمیز بودن قتل او و یاران باوفایش.
  2. شدت مصیبت آن بزرگواران در این رویداد عظیم و اندوهبار.
  3. اهمیت عاشورا، با توجّه به آثار مترتب بر آن مثل حفظ و بقاى اسلام.
  4. بزرگ بودن ثواب یارى حسین؛ و گرفتار شدن قاتلان و رها کنندگان وى به لعنت همیشگى و نیز دیدن کیفرهاى سنگین.

شاید نزدیکى عاشورا به روزگار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام نیز یکى دیگر از عوامل این تأکید بوده باشد. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و جانشین وى که مى دانستند شمار زیادى از صحابه و تابعان موفق به درک عاشورا خواهند شد، تأکید داشتند که از کشتن حسین علیه السلام خبر دهند و درباره یارى حسین و پرهیز از پیوستن به صف دشمنانش به طور مستقیم با آن ها سخن بگویند. این کار در عین حال که یک اتمام حجت بود. بسیار هم مؤثر افتاد.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم کسانى را که هنگام گریه بر حسین وى را همراهى کردند، به طور مستقیم مورد خطاب قرار مى داد و مى فرمود: «اى مردم، آیا بر او مى گریید ولى یاریش نمى کنید؟»[۳۵]

على علیه السلام براء بن عاذب را مخاطب قرار داد و فرمود: «اى براء، پسرم حسین کشته مى شود و تو در آن هنگام زنده اى ولى یاریش نمى کنى.» پس از شهادت حسین علیه السلام براء مى گفت: «به خدا سوگند، على بن ابى طالب راست گفت، حسین کشته شد و من یاریش نکردم»؛ و بر این کار اظهار حسرت و پشیمانى مى کرد.[۳۶]

در مقابل، شمارى از صحابه و تابعان راستین و با اخلاص از این گزارش ها بهره جستند. صحابى بزرگوار انس بن حارث از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نقل مى کند که فرمود: این فرزندم- اشاره به حسین علیه السلام- در سرزمینى به نام کربلا کشته مى شود، هر کس از شما که تا آن روز زنده ماند باید او را یارى کند.هنگامى که حسین علیه السلام به کربلا رفت، صحابى بزرگوار، انس بن حارث نیز با ایشان همراه شد و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.[۳۷]

شاید راز پیدایش تحول در موضع گیرى زهیر بن قین، اخبارى بود که از سلمان فارسى درباره بشارت به یارى حسین، به یاد داشت. زهیر گوید: حدیثى براى شما نقل مى کنم، ما در دریا به جنگ رفتیم و خداوند ما را پیروز ساخت و غنایمى به دست آوردیم. در این هنگام سلمان فارسى گفت: آیا از پیروزى اى که خداوند نصیبتان کرده و غنایمى که به دست آورده اید خوشحالید. گفتیم: آرى. گفت: هنگامى که سرور جوانان آل محمد را یافتید، از جنگ در رکاب او بیش تر از غنایمى که امروز به دست آورده اید شادمان باشید.[۳۸]

عریان بن هیثم گفته است: پدرم به صحرا مى رفت و در نزدیکى آوردگاه حسین علیه السلام سکنى مى گزید. هرگاه که به آن جا مى رفتیم مردى از بنى اسد را نیز مى دیدیم.

پدرم به او گفت: تو را پیوسته در این مکان مى بینم؟!

گفت: شنیده ام که حسین علیه السلام در این جا کشته مى شود و من هر روز به این جا مى آیم، شاید به او برخورم و همراهش کشته شوم.

ابن هیثم گوید: پس از قتل حسین علیه السلام، پدرم گفت: بیایید برویم ببینیم آیا آن مرد اسدى، میان کشته شدگان با حسین است؟ به میدان نبرد آمدیم و گشتیم و به ناگاه مرد اسدى را کشته دیدیم!»[۳۹]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله امام حسین در مدینه و هجرت ایشان به سوی مکه

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


 

[۱] مناقب آل ابى‏طالب، ج ۳، ص ۴۰۰٫

[۲] ر. ک. نهج الحق و کشف الصدق، ص ۱۷۳- ۱۸۴؛ حیاه الامام الحسین بن على علیه السلام، ج ۱، ص ۹۷- ۱۰۳٫

[۳] الارشاد، ص ۲۸۰- ۲۸۱٫

[۴] البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۳۷٫

[۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۱، حدیث ۱۳٫

[۶] تاریخ ابن عساکر (زندگینامه امام حسین علیه السلام) محمودى، ص ۱۴۹، حدیث ۱۹۱٫

[۷] همان، ص ۱۴۷، حدیث شماره ۱۸۹٫

[۸] مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۸۶- ۱۸۷ به نقل از طبرانى در الأوسط.

[۹] تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۸۸٫

[۱۰] الفتوح، ج ۵، ص ۲۳٫

[۱۱] تاریخ ابن عساکر، ص ۱۵۵، حدیث شماره ۲۰۱٫

[۱۲] البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۵۱٫

[۱۳] مقتل الحسین علیه السلام، ابى مخنف، ص ۱۶٫

[۱۴] مقتل الحسین علیه السلام، ابى مخنف، ص ۱۶٫

[۱۵] اللهوف، ص ۳۸٫

[۱۶] همان، ص ۱۰٫

[۱۷] تاریخ طبرى ج ۴ ص ۳۵۲ سر آن بزرگوار که در کنار طف مدفون است خوشاوندى نزدیکى با پیامبر (ص) دارد تا ابن زیاد آن برده داراى نسبتى پست.

[۱۸] تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۳۵۲٫

[۱۹] همان، ص ۳۵۷٫

[۲۰] امالى طوسى، ص ۳۶۷- ۳۶۸، مجلس ۷۸۱/ ۳۲٫

[۲۱] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۸، به نقل از مثیر الاحزان، ص ۱۸- ۱۹، با اندکى تفاوت؛ الفتوح، ج ۴، ص ۳۲۵، با اندکى تفاوت.

[۲۲] مثیر الاحزان، ص ۲۲٫

[۲۳] تاریخ ابن عساکر (زندگینامه امام حسین علیه السلام)، محمودى، ص ۱۸۵، حدیث شماره ۲۳۵، محمودى گوید: طبرانى نیز در حدیث ۴۱ و ۴۲ از زندگینامه امام حسین علیه السلام از کتاب المعجم الکبیر، جزء اول آن را نقل کرده است.

[۲۴] مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۸۷- ۱۸۸٫

[۲۵] امالى صدوق، ص ۴۷۸، مجلس ۸۷، حدیث ۵٫

[۲۶] بحار الانوار، ج ۴۱، ص ۲۹۵، باب ۱۱۴، حدیث ۱۸٫

[۲۷] همان.

[۲۸] دلائل الامامه، ص ۱۸۳- ۱۸۴، شماره ۱۰۱/ ۶٫

[۲۹] مستدرک الحاکم، ج ۳، ص ۱۷۹٫

[۳۰] ارشاد، ۲۸۲٫

[۳۱] همان.

[۳۲] مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۵۳٫

[۳۳] همان.

[۳۴] سنن ابى داود، ج ۴، ص ۹۵، حدیث شماره ۴۲۴۳٫

[۳۵] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۸، به نقل از مثیر الاحزان.

[۳۶] ارشاد، ص ۱۹۲٫

[۳۷] ر. ک. تاریخ ابن عساکر (زندگینامه امام حسین علیه السلام)، محمودى، ص ۲۳۹، حدیث شماره ۲۸۳٫

[۳۸] ارشاد، ص ۲۴۶٫

[۳۹] تاریخ ابن عساکر، ص ۲۱۲، حدیث شماره ۲۶۹٫