شهید بهشتی لحظاتی پیش می‌گفت: «تا حالا هیچ دقّت کرده‌ای؟ وقتی بچّه‌ها شهید می‌شوند به حالت سجده به ملاقات خدا می‌روند! من هم دوست دارم که این‌گونه بروم!»

سبحان‌الله! اگر بگویم دقایقی بعد، او را در سجده دیدم، باورتان می‌شود؟ باورش مشکل است، امّا باور کنید! خود او بود که به آرزویش رسیده بود. به محض انفجار، پیراهن بادگیرش آتش گرفت. هر چند که بچّه‌ها پتویی بر رویش انداختند و آتش را خاموش کردند، ولی ترکش‌های سعادت‌بخش، او را به هم فشردند و او در سجده خدایش را ملاقات کرد.


منبع: کتاب رسم خوبان ۶٫ معرفت. صفحه‌ی ۲۴/ جشن حنابندان، صص ۱۱۲ـ ۱۱۱٫