هر آن که نیست در این حلقه زنده به عشق                    به او نمرده به فتوای من نماز کنید

امروزه تلویزیون و دیگر رسانهها و اشتغالات خود ساخته، فرصت فکر کردن را هم از ما گرفتهاند.

راستی چه میکنیم!؟ به کجا میرویم؟ نکند علم و تکنولوژی و دیگر ابزار تمدن، ما را در خور و خواب و خشم و شهوت محصور کرده باشد.

نکند که روزها را پشت سر هم طی میکنیم و تنها اندوختهی ما از این دنیا فرصتهای از دست رفته باشد. نکند که آخر کار دست خالی از این ویرانه برویم و راهی سفر شویم. نکند اصلاً ندانیم که برای چه آمده بودیم.

ما در این مجموعه میخواهیم به سراغ یکی از خوبان این امّت برویم. یکی از آن ها که در کنار ما بود و شبیه ما زندگی کرد؛ امّا او خود را به دست روزمرگی نسپرد، و ساده و بی آلایش، تمام زندگیاش با هدف بود. او زندگی را از منظر دیگری نگاه کرد. تمام لحظاتش را به خوبی استفاده کرد و به تمام معنا «عبد» بود.

این جوان در همین نزدیکیها بود. در محلهای در جنوب شهر. در کنار بازار مولوی!

تفاوت او با امثال ما «یقین» او بود. او راه را شناخته بود. فهمیده بود که در دنیا به دنبال چه چیزی باشد، لذا زندگیاش با آنچه خداوند برای انسانها ترسیم کرده منطبق بود. او پلههای کمال را یکی پس از دیگری طی میکرد و فاصلهاش را با اهالی دنیا بیشتر می نمود.

میگفت: چرا این گونهاید؟! کمی بالا بیایید، بیایید تا ببینید آنچه دیدنی است! چرا به این ویرانه دل خوش کردهاید؟ چرا؟ او میگفت و ما خفتگانِ در دامان غفلت، فقط به او نظاره میکردیم!

وقتی که پیکرش در بازار و مسجد تشیع شد، باز هم کسی او را نشناخت. از برخی علما شنیدم که میگفتند: فقط یک نفر او را شناخت. آن هم کسی بود که این جوان را در دامان خود تربیت کرد؛ استاد العارفین، آیت الحق حضرت آیت الله حقشناس.

حضرت آیت الله حقشناس کرامات و خاطرات عجیبی از این بنده مخلص پروردگار بیان کردند و گفتند:«آه آه، آقا، در این تهران بگردید، ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا میشود یا نه؟»

آری، احمد آقا نوزده بهار در کنار ما بود تا راه درست زیستن و درست سفر کردن از این عالم خاکی را بیاموزیم. یادش گرامی!


منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۹ تا ۱۲٫