خداوند می فرماید: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ». چگونه ممکن است که از درخت سبز، آتش شعله ور شود؟ معنای این آیه چیست؟

پاسخ اجمالی

درباره آیه شریفه «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» چند تفسیر ارائه شده است؛ مانند این که در زمان های قدیم براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص به نام «مرخ» و «عفار» که در بیابان هاى حجاز مى ‏روئید استفاده مى‏ کردند. طبق این معنا، قرآن مى ‏فرماید: «آن خدایى که مى ‏تواند از این درختان سبز آتش بیرون بفرستد، قدرت دارد که بر مردگان لباس حیات بپوشاند». آب و آتش دو چیز متضادند، کسى که مى‏ تواند آنها را در کنار هم قرار دهد! مسلماً براى او پوشانیدن لباس زندگى بر اندام انسان هاى مرده کار مشکلى نیست.
به علاوه؛ خاصیت آتش ‏افروزى به وسیله چوب درختان، منحصر به چوب هاى «مرخ» و «عفار» نیست، بلکه این خاصیت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد.
خلاصه، مقصود این است که؛ خدا از درخت سبز، آتش براى شما قرار داده و شما همان آتش را شعله ‏ور مى ‏کنید. پس زنده کردن مردگان هم برای خداوند امکان  دارد.
 

پاسخ تفصیلی

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «آن خدایى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش مى ‏افروزید، قادر است که بر این استخوان هاى پوسیده بار دیگر لباس حیات بپوشاند».[۱]
برای این آیه سه نوع تفسیر وجود دارد که هر یک عمیق تر از دیگری است:
۱ – 
نخستین تفسیرى که بسیارى از مفسران ذکر کرده ‏اند و معناى ساده و روشنى است و  قابل فهم براى عموم مردم مى ‏باشد این است که:
در زمان های قدیم در میان عرب ها این امر رایج بود که براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص به نام «مرخ» و «عفار» که در بیابان هاى حجاز مى ‏روئید استفاده مى‏ کردند. مرخ و عفار دو نوع چوب آتش زنه بود که اولى را زیر قرار مى ‏دادند و دومى را روى آن مى ‏زدند، و مانند سنگ آتش‏ زنه جرقه از آن تولید مى ‏شد، در واقع به جاى کبریت امروز از آن استفاده مى ‏کردند.[۲] طبق این معنا، قرآن مى ‏فرماید: «آن خدایى که مى ‏تواند از این درختان سبز آتش بیرون بفرستد، قدرت دارد که بر مردگان لباس حیات بپوشاند». آب و آتش دو چیز متضادند، کسى که مى‏ تواند آنها را در کنار هم قرار دهد! مسلماً براى او پوشانیدن لباس زندگى بر اندام انسان هاى مرده کار مشکلى نیست.[۳]
۲ – 
با دقت ییشتر می توانیم تفسیر دقیق ترى ارائه کنیم و آن این که: خاصیت آتش ‏افروزى به وسیله چوب درختان، منحصر به چوب هاى «مرخ» و «عفار» نیست، بلکه این خاصیت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بیشترى براى این کار دارند).
خلاصه این که تمام چوب هاى درختان اگر محکم به هم بخورند جرقه مى ‏دهند حتى چوب درختان سبز.
به همین دلیل گاه آتش ‏سوزی هاى وسیع و وحشتناکى در دل جنگل ها روى مى ‏دهد. این همان جرقه الکتریسته است که بر اثر اصطکاک و مالش آشکار مى ‏گردد.
۳ – 
اما در این جا تفسیر سوّمى است که از آن هم عمیق تر است، و به کمک دانش هاى امروز بر آن دست یافته ‏ایم که از آن به رستاخیز انرژی ها تعبیر شده است.[۴]
توضیح این که: یکى از کارهاى مهم گیاهان مسئله «کربن ‏گیرى» از هوا، و ساختن سلولز نباتى[۵] است.
اما سلولز چگونه ساخته مى‏ شود؟ در پاسخ باید گفت یاخته ‏هاى درختان و گیاهان «گاز کربن» را از هوا گرفته و آن را تجزیه مى ‏کنند، اکسیژن آن را آزاد ساخته، و کربن را در وجود خود نگه می دارد، و آن را با آب ترکیب کرده و چوب درختان را از آن مى ‏سازد.
ولى مسئله مهم این است که طبق گواهى علوم طبیعى هر ترکیب شیمیایى که انجام مى ‏یابد یا باید توأم با جذب انرژى خاصى باشد و یا آزاد کردن آن.
بنابر این، هنگامى که درختان به عمل کربن ‏گیرى مشغول اند، طبق این قانون احتیاج به وجود یک انرژى دارند، و در این جا از گرما و نور آفتاب به عنوان یک انرژى فعال استفاده مى‏ کنند.
به این ترتیب به هنگام تشکیل چوب هاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نیز در دل آنها ذخیره مى‏ شود و به هنگامى که چوب ها را به اصطلاح مى‏ سوزانیم همان انرژى ذخیره شده آفتاب آزاد مى‏ گردد؛ زیرا بار دیگر «کربن» با «اکسیژن» هوا ترکیب شده و گاز کربن را تشکیل مى ‏دهد، و اکسیژن و ئیدروژن (مقدارى آب) آزاد مى‏ گردد.
به هر حال این نور و حرارتى که از زغال‏ مشاهده می کنیم در واقع همان نور و حرارت آفتاب است که در ضمن چند سال یا ده ها سال در چوب این درختان ذخیره شده است، و آنچه را درخت در طول یک عمر تدریجا از آفتاب گرفته اکنون بى کم و کاست پس مى ‏دهد.
این جا است که به رستاخیز انرژی ها مى ‏رسیم، و مى ‏بینیم نور و حرارتى که در این فضا پراکنده مى ‏شود و برگ درختان و چوب هاى آنها را نوازش و پرورش مى ‏دهد هرگز نابود نشده است، بلکه تغییر چهره داده، و دور از چشم ما انسان ها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است، و هنگامى که یک شعله آتش به چوب خشکیده مى ‏رسد، رستاخیز آنها شروع مى ‏شود، و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر مى ‏گردد، بى ‏آن که حتى به اندازه روشنایى یک شمع در یک زمان کوتاه از آن کم شده باشد.
لذا در پاسخ به این سؤال که چرا قرآن در اینجا تعبیر به «شجر اخضر» (درخت سبز) کرده است؟ در حالى که آتش افروختن با چوب تر بسیار مشکل است، چه خوب بود به جاى آن «الشجر الیابس» (چوب خشک) مى ‏فرمود، تا با این تعبیر سازگار باشد! در پاسخ باید گفت که نکته جالب این جا است که تنها درختان سبزند که مى ‏توانند عمل کربن گیرى و ذخیره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشک اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گیرند ذره ‏اى به ذخیره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى ‏شود، تنها موقعى قادر بر این کار مهم هستند که سبز و زنده باشند.
بنابر این فقط «شجر اخضر» است که مى‏تواند «آتش‏ گیره» (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شکل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض این که خشکیدند عمل کربن ‏گیرى و ذخیره انرژى آفتاب تعطیل مى ‏شود.[۶]
با توجه به تفاسیر فوق روشن شد که بین دو فراز آیه نه نتها تناقضی وجود ندارد، بلکه شباهت هم وجود دارد؛ چون خدایى که از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش‏ گیره تهیه مى ‏کنید، هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و این تعبیر کاملاً با رستاخیز انرژی ها منطبق است.[۷]
لذا آیه شریفه در این صدد است که بعید بودن زنده کردن استخوان مرده را برطرف کند. بدین صورت که آب و آتش هم با هم در تضادند. با این حال خدا از درخت سبز آتش براى شما قرار داده و شما همان آتش را شعله ‏ور مى ‏کنید. پس زنده کردن مردگان هم برای خداوند امکان دارد.[۸]

 

 

منبع:اسلام کوئست


پی نوشت:

[۱]. یس، ۸۰، «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ».

[۲]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏۱۸، ص ۴۶۲، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۴ش.

[۳]. همان.

[۴]. به نقل از: همان، ص ۴۶۳.

[۵]. «سلولز» همان جرم درختان است که اجزای عمده آن «کربن» و «اکسیژن» و «ئیدروژن» است.

[۶]. ر. ک: تفسیر نمونه، ج ‏۱۸، ص ۴۶۲ – ۴۶۷.

[۷]. مگر این که «من» را در جمله «منه توقدون» به معناى «با» بگیریم تا با تفسیرهاى دیگر هماهنگى کند.

[۸]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۷، ص ۱۱۲، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.