مثل یک سرباز
شهید علی چیت سازیان
باید جلوتر میرفتیم تا از وضعیت سنگرهای آنها بیشتر بفهمیم.
اما رفتن بیخ گوش سنگرهای عراقیها، راحتتر بود تا اینکه به علی آقا بگم شما جلوتر نیا. دل به دریا زدم و گفتم: «شما بمون همین جا در کمین. من میروم جلوتر.»
با تواضع تمام گفت: «چشم.»
رفتم و برگشتم. مثل یک سرباز قدم از قدم برنداشته بود. او فرماندهی اطلاعات بود و من یک مسئول تیم!
رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۸۳٫/ دلیل، ص ۲۰۱٫
پاسخ دهید