من در دزفول نبودم که زن لری بچّه‌ی سوخته‌اش را گذاشت بغل من و گفت؛ بی‌غیرت تو خلبان مایی؟ بگیر!

ما یک چنین صحنه‌هایی را دیدیم. خواستم به او بگویم مادر، ما بی‌غیرت نیستیم، ولی اسلام به ما اجازه‌ی این کار را نمی‌دهد، ولی دیدم زن خیلی عصبانی است، احساس کردم بچّه‌ی من است. هیچ فرقی ندارد، چون ما می‌جنگیم برای بقای بچّه‌ها در آینده، که بتوانند شرافتمندانه زندگی کنند. امروز ما به این ملت مدیون هستیم. باید بجنگیم و بمیریم و این گونه مردن افتخار ماست. ولی تاب تحمل دیدن این صحنه‌ها را نداریم، چه بکنیم؟ یک ملت مظلومی هستیم در مقابل جهان کفر و الحاد. زمانی که خبر سقوط خرمشهر را شنیدم و مطلع شدم که به پیرها و بچّه‌ها هم رحم نکرده‌اند و به زن‌ها تجاوز کرده‌اند، قسم خوردم، گفتم به خدای لایزال قسم می‌خورم، به شرفم قسم می‌خورم این بار اگر وارد خاک  عراق شوم، شهرک صفوان را با خاک یکسان می‌کنم، ولی وقتی وارد خاک عراق شدم، انگار اول شهر یک مدرسه بود. من با چشم خودم دیدم که مادری پرید و بچّه‌اش را گرفت زیر شکمش و خوابید روی بچّه‌. در همان لحظه، یکدفعه به خود آمدم و نزدم و وقتی رد شدم، از شدت خشم چند تا فشنگ روی هوا خالی کردم و رد شدم. رفتم روی گمرک صفوان، کامیون‌های مهمات را زدم.

شاهد این صحنه‌ها بوده‌ایم. مردم خرمشهر را می‌دیدم که پای برهنه در بیابان‌ها سرگردان شده بودند تا از تیررس دشمن دور شوند و بچّه‌هایشان را کول کرده بودند و وقتی که هواپیمای ما رد می‌شد، فکر می‌کردند هواپیمای دشمن است و از ترس خودشان را توی خاک‌ها و لجن‌زارها پرتاب می‌کردند و منتظر کامیون نظامی یا سپاهی بودند که از منطقه خارج شوند. من این را می‌گویم که تاریخ بنویسد و آیندگان ما بدانند که در اوج مظلومیت می‌جنگیم و هیچ باکی نداریم. اگر یک میلیون نفر هم از ما شهید شوند و خودمان هم بمیریم و فرزندانمان هم کشته شوند، همچون بی‌گناهانی که  تاکنون مرده‌اند، باز هم تسلیم نمی‌شویم تا دنیا بفهمد ایرانی مسلمان هرگز در مقابل هیچ تجاوزی سکوت نمی‌کند و تا نابودی متجاوز دست از کار نمی‌کشد.


رسم خوبان ۱۹ – غیرت دینی و تقیّد به ضوابط شرعی، ص ۶۰٫/ آسمان دریا را بلعید، ص ۱۳۷٫