مرداد سال ۶۵ به عنوان فرماندهی یگان حزب الله، برای تعقیب نیروهای کومله، به روستای «نرگسله» از توابع دیواندره رفتم و نیروهای تحت امرم را در آن جا مستقر کردم. به هفت نفر از بچّهها مأموریت دادم که برای شناسایی موقعیت ضد انقلاب، به ارتفاعات «مسجد میرزا» صعود کنند و خبرش را به ما بدهند. هنوز چیزی از رفتن هفت نفر نگذشته بود که از طریق بیسیم مطلع شدیم که آنها به محاصرهی دو گردان از نیروهای کومله درآمدهاند و درگیری سختی سرگرفته است. خودم به دلایلی نمیتوانستم منطقهی استقرار یگانم را ترک کنم. لذا مسئله را به جمیل اطلاع دادم و برای حلش از او خواستم که وارد عمل شود. جمیل هم بلافاصله خودش را، با دو گروهان از نیروهای تحت امرش در کوتاهترین زمان ممکن به منطقه میرساند. طبق معمول اینجا هم موقع حرکت، خودش جلو نیروها بود و بچّهها هم پشت سرش. با رسیدن آنها، درگیری شروع میشود.
من نگران نیروها و نتیجهی کارشان بودم؛ ولی هنوز چند دقیقهای از حملهی جمیل نگذشته بود که جمیل با حملههای برق آسا، حلقهی محاصرهی ضد انقلاب را شکسته و تلفات سنگینی به آنها وارد کرده است. نیروهای دشمن وقتی این وضع را میبینند، پا به فرار میگذارند و به قول خودشان؛ عقب نشینی تاکتیکی میکنند. آن روز نیروهای خودمان با دادن دو مجروح و به همراه آن هفت نفری که به محاصرهی ضد انقلاب درآمده بودند، به روستای محل استقرارمان برگشتند.
منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۵- رفاقت و مردمداری»؛ شهید جمیل شهسواری، ص ۹۱ و ۹۲٫
پاسخ دهید