مقدّمه

تاریخ همواره شاهد ظهور صالحان و مصلحانى بوده است که با تزکیه جان به تهذیب جامعه روى آورده و دست پاک خویش را بر گریبان پلید ستمگران و مفسدان در آویخته اند و براى بقاى نام و نشان حق و عدل و پاکى و زیبایى بیرق جهاد برافراشته اند
و اما نام حسین علیه السلام زیور دفتر سرگذشت رادمردان راست کیش و مصلحان مبارز است. کدامین دل با طنین نام حسین علیه السلام نمى لرزد و به او عشق نمى ورزد؟ 
حضرت اباعبداللّه علیه السلام با براق برق آساى معرفت و عبودیت در ژرفاى جان خویش سیر کرد و در وادى عرفان حق به قرب قاب قوسین رسید. و از سوى دیگر، با جهاد و شهادت به عمیق ترین لایه هاى درونى و پاینده جامعه و تاریخ نفوذ کرد و از معرفت و عبودیت و مجاهدت و شهادت، سفینه اى آسمان پیما ساخت که براى سالکان و عاشقان، تیز تازترین وسیله وصول به مقصود است
این نوشتار بر آن است تا نشان دهد عرفان مخلصانه و راستین بستر رویش و پیدایش جهاد مصلحانه و شهادت طلبى است. همچنین جهاد مصلحانه میوه اى است که تنها بر تنه تنومند عرفان مخلصانه مى روید
کسى که به خودشناسى و خداشناسى مى پردازد و با تهذیب و تربیت، نفس خود را در عرفان خالص مى سازد، ساقى ازلى از صحباى اسماى الهى در جام جانش فرو مى ریزد، و آن گاه با رسیدن به مراتب برتر ایمان و یقین، سراسر سلسله هستى را نام و نشان محبوب مى یابد و مى بیند. پس روى رغبت خویش را از دنیاى دون برتافته، مشتاق و شیداى دیدار جمال حق تعالى مى گردد؛ تنها در پیشگاه او خشوع مى ورزد و دل در راه طاعت محبوب مى بازد و از عزت سبحانى بر جان خود جامه اى مى دوزد. از این روى، هر آنچه را مانع و حاجب تجلّى و تذکر اسماء خداوند تبارک و تعالى باشد، ناخوشایند مى دارد و به جهاد مصلحانه با آن مى پردازد
بدین ترتیب، «زهد»، «عشق»، «خشیت» «طاعت» و «عزت»ى که از عرفان مخلصانه برمى آید، با سکوت بر فسادگران و سکون برابر ستمگران نمى سازد، بلکه عارف خالص برمى خیزد و مى ستیزد تا اساس تباهى و تاریکى را براندازد و طومار ظلم و ظلمت را در هم پیچد و از فروغ جان خویش، که جز نور «ربِ النور» نیست، بر عالم و آدم بتاباند، و اسماء و آثار الهى را، که از جنس ضیاء و زیبایى است، همه جا متجلّى سازد
بنابراین، در این مقاله با شناخت ابعاد نظرى عرفان مخلصانه، که همانا آیین حسینى است، مى آغازیم و با تحلیل روان شناختى چندى از شاخصه هاى آن پیش مى رویم تا دریابیم چگونه از آن جهاد مصلحانه سر بر مى آورد.

 

تعریف عرفان

« معرفت و عرفان به درک و شناختى گفته مى شود که از راه تفکّر و تدبّر به دست مى آید و اخصّ از علم است؛ مثلاً مى گوید: “فلانٌ یعرفُ اللّه” و نگویند “یَعلمُ اللّه”؛ زیرا شناخت بشر از خداوند تعالى با تفکر در آثار او حاصل مى شود نه با ادراک ذاتش. بر همین پایه مى گویند: “الله یعلم کذا” و نگویند: “یعرف کذا”؛ زیرا معرفت نسبت به علم قاصر است و رتبه پست ترى دارد و از تدبّر برمى آید.»۱ 
از معناى لغوى که درگذریم، اصطلاح عرفان، که معمولاً مطلق آورده مى شود، به شناخت شهودى حق تعالى منصرف و مخصوص مى گردد. البته این تقیید و انصراف، چیزى از آن نمى کاهد؛ زیرا بنابر آموزه هاى گرانسنگ عرفان اسلامى، که از خاندان پاک پیامبرصلى الله علیه وآله به ما رسیده، خداشناسى در گرو خودشناسى است و ثمره آن، عرفان حقیقت اشیا و کشف ذات همه چیز است
پیش از آنکه به تحقیق این مسئله در تحلیل اندیشه عرفانى امام حسین علیه السلام بپردازیم، احادیثى چند از امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام را مرور مى نماییم
۱ -«
مَن عَرَف نفسَه عَرَف ربَه»؛۲ کسى که خود را شناسد، پروردگارش را شناخته است
۲ -«
غایهُ المعرفه ان یعرف المرءُ نفسَه»؛۳ اوج و فرجام معرفت این است که انسان خودش را بشناسد
۳ -«
عَجَبت لِمَن یجهَل نفسه، کیف یعرف ربه»؛۴ در شگفتم از کسى که خود را نشناخته، چگونه خدا را مى شناسد
۴ -.«
لا تجهل نفسک فانَّ الجاهلَ معرفهَ نفسه، جاهلٌ بکل شى»؛۵ به نفس خودت نادان مباش؛ زیرا هر که خود را نشناسد به همه چیز نادان است
۵ -«
مَن عَرف نفسَه فهُو لغیرهِ اعرَف»؛۶ هر کس خود را بشناسد غیر خودش را بهتر مى شناسد
بنابراین، مسیر سلوک عرفانى چنین است که سالک ابتدا در عمق هستى خویش با دو بال «خردورزى» و «خودسازى» (تفکر و تزکیه) سیر مى کند و با افکار و رفتار نیک به معرفت حق تعالى مى رسد و به مراتب بالاى ایمان و یقین دست مى یازد. آن گاه با نور الهى به حقیقت اشیا و باطن عالم مى نگرد و همه اوهام را از منظر بصیرت باطنى خویش مى روبد و مى شوید.

 

اغراض گوناگون در عرفان (اصناف عارفان)

به طور کلى، مى توان رهپویان این طریقت را به سه صنف تقسیم نمود:۷ 
۱ – 
گروهى که براى اغراضى غیر از عرفان حق به این سلک درمى آیند. هدف این افراد کشف کردن نیروهاى شگرف درون خویشتن است تا در دنیا از آن سود جویند. چنانچه خداوند راه راست را به این قوم ننماید و دستشان را نستاند، به سطح پستى از خودشناسى و عرفان رسیده، در بند شیطان گرفتار مى آیند. امام صادق علیه السلام در این باره مى فرمایند: «انَّ السحر على وجوهٍ شتّى… نوعٌ منه ما یأخذُ اولیاءُ الشیاطین عنهم…»؛۸ همانا سحر صورت هاى گوناگون دارد، نوعى از آن چیزى است که دوستان و فرمانبران شیاطین از آن ها مى آموزند
۲ – 
برخى دیگر، به راه عرفان گام مى نهند و پیش مى روند تا از آن سر در بیاورند و از لذّت هاى عرفانى، که وصفش را شنیده اند، کامیاب شوند. این دسته هم تا حدودى پیش مى روند و پس از کامیاب شدن از مکاشفات و حالات عرفانى، در همان حد باقى مانده، از ادامه راه در طلب رضاى معشوق ازلى باز مى مانند. در واقع، اینان عرفان را نه براى حق، بلکه براى خود عرفان مى خواهند. ابن سینا درباره آن ها فرمود: «من اثرَ العرفانَ للعرفان فقد قال بالثّانى و من وجدَ العرفانَ کأنّه لا یجده بل یجدُ المعروفَ به فقد خاض لجَّهُ الوصول»؛۹ کسى که عرفان را براى عرفان بخواهد و بجوید، براى خداوند تعالى شریک قرار داده است، و کسى که عرفان را مى یابد چنان که هیچ نیافته و نخواسته مگر حق تعالى را، پس چنین کسى در دریاى وصال شناور و فرو رفته است
۳ – 
سومین طایفه، عشق بازان پاکبازند که اهل ایثار همه چیز در راه حق هستند؛ مخلصانى که غیر از او نبینند و نخواهند. عارفان مخلص به این سلک مى آیند و ره مى سپارند و مراحل و منازل را یکى پس از دیگرى پشت سر مى نهند، در حالى که تنها طاعت و رضایت او را مى جویند
در عرفان مخلصانه این اصل وجود دارد که هدف و غایت آفرینش رسیدن انسان به معرفت اللّه و نوشیدن از شراب شهلاى شهود است. امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه مى فرمایند: «الهى علمْتُ باختلافِ الاثارِ و تنقّلات الاطوار انَّ مرادکَ منّى ان تتعرَّف الىَّ فى کلَّ شى ءِ حتى لا اجهلَک فى شى ءِ»؛ بار الها با دگرگونى هاى روزگار دانستم که خواسته تو از من این است که در همه چیز تو را ببینم و بشناسم و در هیچ چیز از تو غافل و جاهل نباشم
بدین سان، عارفانى که خالصانه و صادقانه براى خدا و به سوى خدا ره مى پویند و وصال جمال او را مى جویند، نه به دست یازى به نیروهاى پنهانى درون بسنده مى کنند تا از سحر و کهانت سر برآورند و نه به لذّت واردات و خاطرات معنوى قناعت مى ورزند تا گردن در گریبان گوشه گیرى و ظلم پذیرى فرو کشند، بلکه پس از آبادسازى دل براى صاحب اصلى آن به پاکسازى جامعه و خلق براى خالق بخشنده آن همت مى گمارند و حرکت خویش را در راه بندگى و دلدادگى به معبود ادامه مى دهند
امام حسین علیه السلام درباره عارفان پیراسته از ننگ هوا و آزادگان وارسته از غیر خدا فرموده اند: «انَّ قوماً عبدواللّه رغبهً فتلکَ عبادهُ التجار و انَّ قوماً عبدواللّهَ رهبهً فتلک عبادَهُ العبید و انَّ قوماً عبدوالله شکراً فتلکَ عبادهُ الاحرار و هى افضلُ العباده»؛۱۰ همانا قومى خداوندگار را از سر رغبت و طمع درنعمت هایش عبادت مى کنند، این عبادت تجّار است. گروهى دیگر آفریدگار خویش را براى ترس از عقاب و عذاب پرسش و ستایش مى نمایند؛ این هم عبادت بردگان است. و اما برخى براى شکرگزارى و شایستگى ذات اقدس الهى، رخت عبادت برتافته اند و زبان به حمد و مدح او گشوده اند، و این است عبادت آزادگان و عارفان که برترین عبادت هاست
البته سه فرقه اى که در بیان حضرت آمده، غیر از آن مواردى است که شرح آن ها گذشت، اما دسته سوم همان است که در بیان پیشین آمد.

 

عرفان مخلصانه در بعد علمى

سلوک عرفانى – از خودشناسى تا خداشناسى – در سه رتبه صورت مى گیرد. البته عارفان تنها با روش سومین سیر مى کنند، ولى سالکان به تناسب موقعیت شان از دو مرحله نخستین بى نیاز نیستند
آن سه رتبه از حیث روش شناسى عبارتند از: حسى – عقلى، عقلى محض و شهودى. در ذیل، این مراتب را در اندیشه امام حسین علیه السلام مى کاویم
۱ –  
روش حسى – عقلى در سیر از خودشناسى با خداشناسى بدین سان فراچنگ مى آید که سالک با مطالعه وجود مادى خود و پیچیدگى ها و شگفتى هاى آن به دانش و قدرت عظیمى پى مى برد که خود را مقهور و مخلوق آن مى یابد. در واقع، با ضمیمه کردن این مقدمه حسى که «من موجودى دشوار آفریده هستم»، به مقدمات عقلى از جمله ضرورت ناظم براى نظم به شناخت الله تعالى مى رسد و پاره اى از اوصاف فراز مرتبه او را کشف مى کند. البته این روش با نگریستن و اندیشه کردن به عالم آفرینش نیز به نتیجه هاى مشابهى مى رسد. اما به دو دلیل تأمّل و تدبّر در خویشتن مفیدتر است
نخست این که انسان پیچیده ترین و شگفت انگیزترین آفریده الهى است، دوم این که اگر پاى خود انسان در میان باشد، تفکر جدى تر، ژرف تر و کارآمدتر خواهد بود و آثار ماندگارترى در قلب و جان او به جاى مى گذارد. این دو نکته در مناجات امام حسین علیه السلام در روز عرفه آشکار است. امام علیه السلام دعاى شریفه عرفه را با حمد خداوند بر اساس جهان شناسى حسى – عقلى آغاز مى کنند. ابتدا به عالم خلقت توجهى کوتاه کرده و آثار حکمت و قدرت رحمانى را در آن یادآور مى شوند، سپس به انسان رو آورده و با بیانى اعجاب برانگیز، به ظرایف و لطایف آفرینش آدمى زبان مى گشایند و پروردگار خویش را سپاس مى گویند: «الحمدلله الذى لیس لقضائه دافعٌ و لا لعطائه مانعٌ و لا کصنعه صنعُ صانعٍ و هو الجوادُ الواسع فطر اجناس البدایع و اتقَنَ بحکمتِهِ الصنایع…»؛ سپاس خدایى را که کسى بر حکمتش غلبه ندارد و بخشش او را باز ندارد. هیچ سازنده اى چون او نسازد و هر آینه اوست بخشاینده اى گشاده دست، که گونه هاى بسیار آفرید و همه را به دانایى خویش مستحکم نمود
امام پس از این جهان شناسى الهى، در آفرینش خود نظر کرده و مى فرماید: «اقرار مى کنم که تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست. پیش از آنکه من چیز قابل ذکرى باشم، با نعمتت بر من آغاز کردى و هستى ام بخشیدى و مرا از خاک آفریدى و در صلب پدرانم جاى دادى و از حوادث و دگرگونى هاى روزگار پاس داشتى. تا اینکه از پشت پدران به رحم مادران در دورانى دیر پا و قرن هاى پیاپى سفر کردم… سپس خلقت مرا از آب بى مقدار آغاز نمودى و در تاریکى هاى سه گانه رحم مادرم میان گوشت و خون و پوست جاى دادى و مرا بر آفرینشم شاهد نگرفتى و کارى را به من واگذار نکردى. سرانجام مرا با هدایت تکوینى سالم و آراسته به دنیا آوردى و در مهد حفاظت نمودى، و از شیر گوارا به من خوراندى، دلِ نگهداران مرا نرم و پر مهر ساختى و مادران دلسوز را بر من گماشتى و از آسیب جن و شیاطین دور داشتى و از کم و زیاد سالم و پیراسته ام فرمودى
شهادت مى دهم اى معبود من! به حقیقت ایمانم و به پیمان یقین قلبم و توحید ناب و آشکارم و درون پنهانم و اعصاب بینایى ام و خطوط پیشانى ام و راه هاى تنفسم و حفره هاى شامه ام و روزنه هاى ورود امواج صوت به پرده صماخم و استخوان هاى پشت پرده شنوایى ام و آنچه بر هم نهادن لب هایم مى پوشاند. و جنبش هاى گویاى زبانم و محل اتصال فک بالا و پایینم و محل رویش دندان هایم و اعصاب حس چشایى ام و استخوان گردنم که مغز را استوار مى دارد، و محل خروج رشته هاى عصبى گردنم و آنچه فضاى سینه ام را پر کرده است و رگ هاى اطراف رگ اصلى قلبم و آنچه که پرده قلبم را به کنار جگرم مى پیوندد، و دنده هاى استخوان هاى پهلو و سربند مفاصلم و تپش قلب و ضربان رگ هایم، و سرانگشتانم و گوشت و خون و مو و پوست و اعصاب و عروق و استخوان ها و مغز و همه اعضایم و آن بافت هایى که در دوران شیرخوارگى تشکیل شده… اگر قرن ها عمر کنم و این ها را به خدمت تو گمارم، نمى توانم یکى از آن ها را شکر گزارم و سپاس شایسته به جاى آورم، مگر به منّت و رحمت تو که خود سزاوار سپاسى دیگر است.» 
حضرت اباعبدالله علیه السلام در این فرازهاى استوار و دلنشین با دقت تمام الطاف الهى و ظرایف جسم مادى خود را برمى شمارد و با تکیه بر آن، از خودشناسى به خداشناسى مى رسد و با زبان معرفت به حکمت و زیبایى و عظمت آن ها، بر پروردگارى او شهادت مى هد
امام در بین فرازهایى که نعمات مادى و محسوس خداى تعالى را برمى شمارد، به حجت درون، یعنى عقل، هم اشاره کرده، مى فرمایند: «اوجبتَ علىَّ حجَّتک بأَن اَلْهَمْتَنى معرفَتَک»؛ برهانت را بر من واجب نمودى به اینکه شناخت خودت را بر من الهام فرمودى
این اشاره در لابه لاى آن مقدمات حسّى، دو کارکرد دارد: اول، این موارد حسى با هم نهادى عقل نتیجه مى دهد. دوم، عبارت ذکر شده خود به صورت کاملى معرف حجتى است که مى تواند به تنهایى موجب رسیدن به شناخت باشد، و آن برهان عقلى محض است که بدین شرح بیان مى شود: من معلول و محتاج هستم و به علتى نیاز دارم؛ زیرا هر معلولى علتى دارد، در نتیجه، علت بى نیازى وجود دارد و شکر و ستایش او بر من لازم است
البته حضرت در فرازهاى دیگر این دعا برهان عقلى دیگرى را آشکارا بیان مى فرمایند: «سبحان لو کان فیهما الههٌ الاّ اللّه لفسدتا و تفطَّرنا سبحان الله الواحد الاحدِ الصمد…»؛ او از شریک و هر عیب دیگرى پیراسته است؛ اگر غیر از خداوند یکتا، پروردگارى در زمین و آسمان بود، تباه مى شدند و از هم مى شکافتند، پاک است خداوند یگانه بى مانند و بى نیاز. در این عبارت، برهان عقلى تمانع بیان شده که برهانى عقلى محض بر یگانگى خداوند است
از ظاهر عبارات دعا چنین برمى آید که امام حسین علیه السلام در سلوک عرفانى تنها به دو روش نظرى، توجه داشته اند؛ زیرا در متن اصلى دعا روش شهودى، مورد توجه قرار نگرفته است. البته بخش پایانى دعاى عرفه را کفعمى در بلدالامین نیاورده و علامه مجلسى هم در زاد المعاد بیان نکرده است، اما سید بن طاووس آن را در اقبال بیان فرموده و شیخ عباس قمى هم به نقل از وى در مفاتیح الجنان آورده است
امام علیه السلام در بخش پایانى به گونه اى دیگر زبان به مناجات با محبوب مى گشایند و آموزه هاى ناب عرفانى را به شیوایى مى سرایند. در این بخش، معرفت شهودى در کار مى آید و دیگر هیچ چیز وجودى از خود ندارد تا خداى ظاهر و باطن بدان شناخته شود؛ حس و عقل از کار مى افتد و شهود شعشعه شمس جمال شاهد ازلى بى حجاب و واسطه بر تاریکستان معرفت پرتو مى بارد و وجه رب، خود جلوه مى کند و اغیار به لانه فقر و نیستى مى خزند. امام مى فرماید: «به تُعرف المعارف لابها یُعرف»؛۱۱ همه چیز به او دانسته مى شود نه اینکه او به نشانه ها و براهین شناخته شود؛ زیرا: «کیف یستدلٌ علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک»؛ چگونه دلیل بجویم از آنچه در هستى خویش محتاج توست. فقر وجودى همه مظاهر هستى به ذات غنى حق تعالى اساس آیین عرفان است. حضرت اباعبدالله علیه السلام بخش پایانى دعاى عرفه را با این جمله آغاز مى نماید: «الهى انا الفقیرُ فى غناى فکیف لا اکون فقیراً فى فقرى»؛ بار الها من در دارایى ام به تو نیازمندم، پس چگونه در فقرم از تو بى نیاز باشم؟ 
بى تردید با نظر ابتدایى در این جمله، برداشت هاى سهلى به چنگ مى آید که از زبان غیر امام هم مى تواند جارى شود، اما با توجه به ادامه این فرمایشات و مناجات، لایه هاى عمیق ترى از مفهوم و مقصود سخن امام علیه السلام آشکار مى گردد
آدمى با نظر اولیه، اما مؤمنانه در امور خود به خوبى درمى یابد که هر آنچه دارد از خداست، و در همه دارایى هایش دست بخشش حضرت قدیم الاحسان در کار است و به او نیازمند. پس از این که انسان دارایى هاى ظاهرى را در اراده و تدبیر الهى دید و خود را نیازمند به او و لطف و کرمش یافت، حجاب هاى دیگر نیز کنار مى رود و آدمى به هستى خویش مى نگرد و مى فهمد که اصل حاجتمندى اش در فقر وجودى نسبت به ذات بى نیاز و بى انباز ایزدى ریشه دارد. از این رو، امام پس از اینکه فرمود: «الهى انا الفقیرُ فنى غناى»، از آن به این نتیجه رسید که «فکیف لا اکون فقیراً فى فقرى.» بینش شهودى و عارفانه قطعه پایانى دعاى عرفه سیر از خودشناسى عرفانى به خداشناسى را نیک مى نماید.۱۲ 
مغز و اصل این آموزه بنیادین عرفانى، که راز یگانگى ذات هستى را مى گشاید،۱۳ در فرازهاى دیگر فاش تر آمده است؛ از جمله آنجا که مى فرماید: «کیف اُترجِمُ و بمقالى و هومنک برزٌ الیک»؛ چگونه احوالم را با سخن سرایى باز گویم که این همه کلام توست و به سوى تو برمى آید؟ به بیان دیگر، آن را که وجودش از جود توست، سخنش کجاست که با تو کلامى گوید؟ 
در جایى دیگر، بى پرده در معاشقه با معبود از آتش افروخته دل خویش بر خرمن و دامن اغیار مى نهد و همه را از منظر وهم زده مى راند و با معرفت راستین مى خواند: «أیکون لغیرکَ من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک، متى غِبْتَ حتى تحتاج الى دلیلٍ علیک و متى بعُدت حتى یکون الاثارُ هى التّى توصلُ الیک، عَمَیت عین لا تراک علیها رقیباً…»؛ آیا غیر تو ظهورى دارد که آن پیدایى و هویدایى تو نباشد تا او تو را آشکارا سازد؟ چه وقت پنهان شده اى که دلیلى بر وجودت لازم باشد، و کدام گاه دور شده اى تا پدیده ها پیوندت را به دست دهند؟ کور باد چشمى که تو را نمى بیند در حالى که برتر ولى همراه آن هستى. در این عبارات، حضرت امام حسین علیه السلام همه چیز را ظهور خداوند مى داند و غیر او را هیچ مى یابد. سرانجام حضرت دعا را چنین به پایان مى رساند
«
انت الذى تعرَّفت الىَّ فى کلِّ شى ءٍ فرایتُک ظاهراً فى کلِّ شى ء و انت الظاهر لکلِّ شى ء یامن استوى برحمانیّته فصار العرشُ غیباً فى ذاته، محقت الاثار بالاثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار… و الحمدلله وحده»؛ خودت را در همه چیز به من شناساندى، پس در همه چیز تو را آشکارا دیدم و تو ظاهر همه چیز هستى. اى کسى که رحمانیتش گسترده و فراگیر است و کانون هستى در ذاتش پنهان شده است، همه آثار را در آثار خودت نابود کرده اى و اغیار را با انوار فراگیرت ناپیدا نموده اى… تمامى ستایش ها به تنهایى براى خداى یکتاست
حضرت امام حسین علیه السلام در این جملات کوتاه، که معانى بى پایانى را نهفته دارند، رحمت عامه حضرت رحمان را یادآور شده و آن را مایه هستى بخشى و پیدایش همه عالم مى دانند که در حقیقت، خداى تعالى به این نام، خود را به هر چیز نمایاند و همه چیز را ظاهر نمود
به همین سبب، سراسر آفاق را بر حق و بلکه حق مى بیند و کشف مى کند که همه عالم آیه و آینه حق تعالى است. بدین سان، عارف با کشف فقر وجودى خود، انوار ذات الهى را در مشرق ذاتش پرتو افشان مى بیند و از آنجا به سراسر آفاق متوجه شده و ظاهر و باطن همه چیز را فروغى از خورشید هستى بخش ذات رحمانى مى یابد و به حقیقت اشیا مى نگرد.۱۴ بر این پایه، حضرت اباعبدالله علیه السلام مى فرمایند: «یا ربّ بِنور وجهِکَ الَذى اشرَقَت لَه الارضُ و السموات…»؛ اى پروردگارم تو را سوگند مى دهم به نور وجهت که زمین و آسمان ها را روشن نموده… . 
«
وجه هر چیز از آن جدا نیست و روى و نماى آن است.»۱۵ پس زمین و آسمان ها چهره پروردگار است که از فروغ روى او رنگ و جلوه اى یافته و پیدا گردیده. پس اصیل ترین و عمیق ترین هویت هر چیز نور خداست و انسان سالک با بازگشت به خویشتن و رسیدن به عرفان حضرت احدیت به نور خدا مى پیوندد و به همه عالم اشراف پیدا مى کند. با این تفسیر، در زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه شعبان مى خوانیم: «أشهدَ أنَّکَ نورَ اللّه الذى لم یطفأ و لا یطفأ ابداً و انَّکَ وجهُ الله الّذى لم یهلَک و لا یهلک ابداً…»؛ شهادت مى دهم که تو همان نور خدایى که هرگز خاموش نشده و نمى شود و روى خدایى که هیچ گاه نابود نشده و نخواهد شد
با توجه به آنچه گفته شد، تعریف مرحوم علامه محمدتقى جعفرى از عرفان به خوبى مفهوم مى شود. ایشان معتقدند که عرفان عبارت است از: «گسترش و اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى به جهت قرار گرفتن “من” در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهى مى گردد.»۱۶ 
خلاصه اینکه، انسان با تهذیب نفس و تزکیه جان از راه خودشناسى، نور خدا را در آیینه دل باز مى تاباند و همه عالم را فانى در نور خدا مى بیند، و جان پاکش جام جهان نما مى شود
از پاى تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى  
«
فأینما تولّوا فثَمَّ وجهُ الله» (بقره: ۱۱۵)؛ به هر سو نظر شود وجه خداست که مشاهده مى شود. او مى یابد که گستردگى وجه چندان است که هم «این»، «تولیه»، «وجه» و هم خود «توجه»، همه و همه را فرا مى گیرد. چنین شخصى مى داند که ذات خدا همان دریاى بى کرانى است که موج خروشان آن بساط اندیشه و شهود را در هم مى شکند و از این روست که «لا یدرکُهُ بعد الهمم و لا ینالُه غوصُ الفتن.»۱۷ 
تا اینجا بُعد نظرى عرفان مخلصانه را که همانا معرفت شهودى بود، شناختیم، اما بُعد دیگر عرفان مخلصانه، جهاد مصلحانه است که اینک گاه کاویدن آن فرا رسیده است.

 

جهاد مصلحانه

سلوک عرفانى مراحل و منازل بسیارى دارد و رتبه بندى آن به اعتبارات گوناگونى انجام مى شود. در اینجا با همان ملاکى که در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نمودیم، و به گونه هایى از عرفان مخلصانه و غیر مخلصانه رسیدیم، خود عرفان مخلصانه را تحلیل مى کنیم. در واقع، با به کار زدن معیارى در کشف عیار خلوص اهل عرفان، آن ها را در سه مرحله مى گنجانیم تا مقام عرفان حسینى را دقیق تر و عمیق تر بشناسیم
«
مخلص» اسم فاعل است و کسى را گویند که در خالص کردن مى کوشد. اولین مرتبه در عرفان مخلصانه این است که سالک در تطهیر و تخلیص خود تلاش و مجاهدت نماید و با برنامه هاى فکرى و عملى، اندیشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا بپالاید و افکار و رفتار خویش را به خواطر ربانى و اراده رحمانى بیاراید. هرگاه در سیر منازل، این مرحله به غایت رسید، او را «مخلَص» گویند، که اسم مفعول و به معناى خالص شده است. مخلصین آنانند که غیر حق در دلشان سهم و بهره اى ندارد و خود را به تمامى در مشیّت مطلقه الهى فانى کرده اند و اندیشه و اراده خود را در پیشگاه ربّ قادر و حىّ فاطر، تسلیم محض نموده اند. این برترین مرتبه اسلام است که ابراهیمیان از خدا مى طلبند.۱۸ در این مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل عارف مخلَص خبرى و اثرى از هرچه غیر دلبر است نتوان یافت؛ زیرا با بندگى و دلداگى از همه چیز در همه عوالم دنیا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و عظمت و قداست الله – تبارک و تعالى – پیوسته است
مخلَصین تنها کسانى هستند که خداوند را چنان که شایسته اوست مى ستایند و مى شناسند؛ زیرا علم و اراده و ذکرشان همه از خداست. در حقیقت، خداى تعالى در آگاهى حاضر آنان شاهد جمال و جلال خویش است و به ترانه تسبیح این قوم برتر، ذات بى مثال و بى قیاس خود را ثنا مى گوید: «سبحان الله عمّا یصفون الاّ عبادالله المخلصین» (صافات: ۱۵۹ و ۱۶۰)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصیف مى کنند پاک و پیراسته است مگر از توصیف و ستایش خالص شدگان که آنان به شایستگى او را مى ستایند.۱۹ 
و اما هنگامى که سالک در این مقام از تلوین به تکمین رسید، بار دیگر از مرتبه مخلَصین به مرحله مخلِصین سیر مى کند، اما این بار نه با خالص کردن خود، بلکه به تهذیب و تخلیص خلایق و اصلاح جوامع بشرى مى پردازد. بنابراین، مقام «مخلِص قبل از مخلَص» با «مخلِص بعد از مخلَص» متفاوت است؛ اولى در کار خویش است و دومى در کار خلق خداى خویش. اولى با سلطنت هوا و هوس در مملکت وجود خود مى ستیزد، ولى دومى با سلطه سلاطین جور و اصحاب اراده قدرت نمى سازد. اصحاب اراده قدرت کسانى هستند که مردم را در جهالت و ضلالت فرو مى برند تا با تحقق حیات طبیعى سلطه پذیرانه آن ها حیات طبیعى سلطه گرانه خود را تداوم بخشند
عارف مخلص که در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار یافته، مى کوشد تا با از میان بردن استیلاى مستکبران که فطرت خود را کور کرده اند، ضعفا یا مستضعفان را از حجاب هاى ترس و تردید و طمع که ساخته و پرداخته اقویاست، برهاند تا به نور فطرت باز گردند و راه و ایمان و اصلاح پیش گیرند
بنابراین، سالک مسلک عرفان راستین سه مرحله را پیش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص شود و بار دیگر مخلِص گردد. امام حسین علیه السلام جهاد را چهارگونه دانسته اند که دو نوع آن سنت است و دو تاى دیگر واجب: «فجهادان فرضٌ… فامّا احدُ الفرضین فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصى اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدهُ الذین یلونکُم من الکُفار فرضٌ»؛۲۰ پس دو جهادى که واجب است، یکى مبارزه با نفس است براى ترک گناهان و این برترین و بزرگ ترین جهاد است و دیگرى، ستیز با کفار


ادامه دارد