برگرفته شده از بیانات رهبری در دیدار فرماندهان گردانهای عاشورا- ۲۲ / ۴ / ۱۳۷۴
- جهات و مباحث مربوط به عاشورا
- درسهای عاشورا
- عبرتهای عاشورا
- عبرت اول؛ دلیل انحطاط جامعه اسلامی
- دو عامل اصلی انحراف عمومی
- عبرت دوم؛ تغییر معیارهای الهی در جامعه و نظام اسلامی
- عبرت سوم؛ شکستن معیارهای باطل جهانی
- عبرت چهارم؛ حفظ ارزش ها، ضامن بقای نظام امامت
- عبرت پنجم؛ تفاوت سازندگی و مادیگرایی
- عبرت ششم؛ راز دفاع از ارزش ها
- عبرت هفتم؛ همه باید امربه معروف نهی از منکر کنند!
- عبرت هشتم؛ چرکین کردن اذهان(تخریب چهره)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
مقدمه: دیداری بسیار مناسب، در وقتی مناسب است. ایام عاشورای حسینی است و شما برادران و خواهران هم از عاشوراییها و حسینیها هستید. بسیج بیست میلیونی انقلاب اسلامی، ثابت کرده است که در صراط حسین ابن علی علیهالسّلام و صراط عاشورا قدم بر میدارد.
آنچه که من امروز عرض خواهم کرد، مربوط به همین قضیه عاشوراست که با وجود آن همه سخنی که درباره این حادثه گفتهاند و گفتهایم و شنیدهایم، باز هم جای سخن و تامّل و تدبّر و عبرت گیری نسبت به این حادثه باقی است. یعنی هرچه اطراف و جوانب این حادثه عظیم و مؤثّر و جاودانه بررسی می شود، ابعاد تازهتر و روشنگری های بیشتری از آن حادثه آشکار می شود و نوری جدید بر زندگی ما می تاباند.
جهات و مباحث مربوط به عاشورا
این حادثه عظیم؛ یعنی حادثه عاشورا، از سه جهت قابل تامّل و تدّبراست. غالباً یکی از این جهات، مورد توجّه قرار می گیرد. بنده امروز می خواهم در اینجا آن جهت سوم را، بیشتر مورد توجّه قرار دهم.[۱]
در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحثِ عمده وجود دارد:
۱ . علل و انگیزههای قیام امام حسین علیهالسّلام؛ بحث از این که چرا امام حسین قیام کرد؛ یعنی تحلیل دینی، علمی و سیاسی این قیام. (در این زمینه، ما قبلاً تفصیلاً عرایضی عرض کردهایم؛ فضلا و بزرگان هم بحثهای خوبی کردهاند. امروز وارد آن بحث نمی شویم.)
۲ . درسهای عاشورا؛ بحث دوم، بحث درسهای عاشوراست که یک بحث زنده و جاودانه و همیشگی است و مخصوص زمان معیّنی نیست. (در این زمینه هم من امروز هیچ بحثی نمیکنم.)
۳ . عبرتهای عاشورا؛ بحث سوم، دربارهی عبرتهای عاشوراست، یعنی عاشورا غیر از درسها، عبرتهایی هم دارد. بحث عبرتهای عاشورا مخصوص زمانی است که اسلام حاکمیت داشته باشد؛ و عمده این مباحث، مخصوص به همین زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که باید عبرت بگیریم. پس به تحلیل و بررسی این بحث خواهیم پرداخت.
درسهای عاشورا
جهت اوّل، درسهای عاشوراست. «درس عاشورا، درس فداکاری و دینداری و شجاعت و مواسات و درس قیام للَّه و درس محبّت و عشق است. یکی از درسهای عاشورا، همین انقلاب عظیم و کبیری است که شما ملت ایران پشت سر حسین زمان و فرزند ابیعبداللَّه الحسین علیهالسّلام انجام دادید. خود این، یکی از درسهای عاشورا بود.» [۲] بنابراین عاشورا پیامها و درسهایی دارد. عاشورا به ما درس می دهد که
۱ . برای حفظ دین، باید فداکاری کرد.
۲ . در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت.
۳ . در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با هم در یک صف قرار می گیرند.
۴ . جبهه دشمن با همه تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب پذیر است. (همچنان که جبهه بنی امیه، بهوسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فنای جبهه سفیانی منتهی شد.)
۵ . در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی بصیرتها فریب می خورند. بی بصیرتها درجبهه باطل قرار می گیرند؛ بدون اینکه خود بدانند. همچنان که در جبهه ابنزیاد، کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولی از بی بصیرتها بودند.
اینها درسهای عاشوراست. البته همین درسها کافی است که یک ملت را، از ذلّت به عزّت برساند. همین درسها می تواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد. درسهای زندگی سازی است. این، آن جهت اوّل.
عبرتهای عاشورا
جهت دوم از آن دو جهتی که عرض کردم، «عبرتهای عاشورا» ست. غیراز درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او را تهدید میکند؛ چه چیزی برای او لازم است؟ این را میگویند «عبرت».
شما اگر از جادهای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شدهاند، می ایستید و نگاه می کنید، برای اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتی، چطور حرکتی و چگونه رانندگی ای، به این وضعیت منتهی می شود. این همنوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیری است. این را قدری بررسی کنیم.
عبرت اول؛ دلیل انحطاط جامعه اسلامی
اوّلین عبرتی که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجّه می کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلواتاللَّه و سلامه علیه، جامعه اسلامی به آن حدّی رسید که کسی مثل امام حسین علیهالسّلام، ناچار شد برای نجات جامعه اسلامی، چنین فداکاری ای بکند؟ این فداکاری حسین بن علی علیهالسّلام، یک وقت بعد از هزار سال از صدراسلام صورت می گیرد؛ یک وقت درقلب کشورها و ملتهای مخالف و معاند بااسلام است؛ این یک حرفی است؛ اما حسینبنعلی علیهالسّلام، در مرکزاسلام، در مدینه و مکه – مرکز وحی نبوی – وضعیتی دید که هر چه نگاه کرد، چارهای جز فداکاری نداشت؛ آن هم چنین فداکاری خونینِ با عظمتی!
مگر چه وضعی بود که حسینبنعلی علیهالسّلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است!؟ عبرت اینجاست. روزگاری رهبر و پیغمبر جامعه اسلامی، از همان مکه و مدینه پرچمها را می بست، به دست مسلمانها می داد و آنها تا اقصی نقاط جزیزهالعرب و تا مرزهای شام می رفتند؛ امپراتوری روم را تهدید می کردند؛ آنها از مقابلشان می گریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمی گشتند؛ که در این خصوص می توان به ماجرای «تبوک» اشاره کرد.
روزگاری در مسجد و معبر جامعه اسلامی، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم می خواند و مردم را موعظه می کرد وآنها را در جاده هدایت با سرعت پیش میبرد. ولی چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایی رسید و آنقدر از اسلام دور شدند که کسی مثل یزید برآنها حکومت می کرد!؟ وضعی پیش آمد که کسی مثل حسین بنعلی علیهالسّلام، دید که چارهای جزاین فداکاری عظیم ندارد! این فداکاری، در تاریخ بینظیراست. چه شد که به چنین مرحلهای رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید امروز این را مورد توجّه دقیق قرار دهیم.
ما امروز یک جامعهاسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعهاسلامی، چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیهالصّلاهوالسّلام، در همان شهری که او حکومت می کرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند!؟ کوفه یک نقطه بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیرالمؤمنین علیهالسّلام در بازارهای آن راه می رفت؛ تازیانه بر دوش می انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر می کرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» از آن مسجد و از آن تشکیلات بلند بود.
این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایی نه چندان طولانی، در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام را با اسارت می گرداندند. در ظرف بیست سال چه شد که به آنجا رسیدند؟ اگر بیماری ای وجود دارد که می تواند جامعهای را که در رأسش کسانی مثل پیغمبراسلام و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیماری، بیماری خطرناکی است و ما هم باید از آن بترسیم.
امام بزرگوارما، اگر خود را شاگردی از شاگردان پیغمبر اکرم صلواتاللَّه و سلامه علیه محسوب می کرد، سرِ فخر به آسمان میسود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا!؟ آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعه ما خیلی باید مواظب باشد که به آن بیماری دچار نشود. عبرت، اینجاست! ما باید آن بیماری را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
بهنظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهای دیگر عاشورا برای ما امروز فوریتر است. ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسینبنعلی علیهالسّلام، آقازاده اوّلِ دنیای اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر علی بن ابی طالب علیهالصّلاهوالسّلام، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت می نشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام را به اسارت گرفتند!
دو عامل اصلی انحراف عمومی
حرف در این زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح می کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی می کند. آن آیه این است که می فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاه واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا.» (مریم؛ ۵۹)
دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است:
*یکی دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگی جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خدای متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن.
*دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانی ها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبی. به فکر جمعآوری ثروت، جمعآوری مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این درد، اساسی و بزرگ است.
ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعهاسلامی، آن حالت آرمانخواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ اینکه «دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم» و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.
عبرت دوم؛ تغییر معیارهای الهی در جامعه و نظام اسلامی
نظام اسلامی، با ایمانها، با همّتهای بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگهداشتنِ شعارها به وجود میآید و حفظ می شود و پیش می رود؛ اما شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بی اعتنایی قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه را به آنجا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.
روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا و بی اعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی [مطرح] بود؛ و نتیجهاش آن حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند.
در چنان وضعیتی، شخصیّتی مثل علی بن ابی طالب علیهالسّلام، خلیفه شد. کسی مثل حسین بن علی علیهالسّلام شخصیت برجسته شد. معیارهای اصیل اسلام در اینها، بیش از همه هست. وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بی اعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهایی کهاین معیارها را دارند، در صحنه عمل می آیند و سر رشته کارها را به دست می گیرند و جامعه، جامعهاسلامی می شود.
اما وقتی که معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلبتراست، هر کس که شهوتران تراست، هر کس که برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگ تراست، هر کس که با صدق و راستی بیگانهتر است، بر سرِ کار میآید. آن وقت نتیجه این می شود که امثال عمربنسعد و شمر و عبیداللَّهبنزیاد به ریاست می رسند و کسی مثل حسینبنعلی علیهالسّلام، به مذبح می رود، و در کربلا به شهادت میرسد!
عبرت سوم؛ شکستن معیارهای باطل جهانی
این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایی مثل حسین بن علی علیهالسّلام، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگی و دست و پاداری در کار دنیا و پشت هم اندازی و دروغگویی و بی اعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیداللَّه، شخص اوّل کشور عراق شود.
همه کار اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادّىِ جهانی بایستد و آنها را عوض کند.
دنیای امروز، دنیای دروغ، دنیای زور، دنیای شهوترانی و دنیای ترجیح ارزشهای مادّی برارزشهای معنوی است. این دنیاست! مخصوص امروز هم نیست. قرنهاست که معنویّت در دنیا روبه افول و ضعف بوده است. پولپرستها و سرمایهدارها تلاش کردهاند که معنویّت را از بین ببرند.
صاحبان قدرت، یک نظام و بساط مادّی ای در دنیا چیدهاند که در رأسش قدرتی از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بی اعتناتر بهفضایل انسانی و نسبت به انسانها بیرحمتر، مثل قدرت امریکاست. این میآید در رأس و همین طور، می آیند تا مراتبِ پایینتر. این، وضع دنیاست.
انقلاب اسلامی، یعنی زنده کردن دوباره اسلام؛ زندهکردن «انّ اکرمکم عنداللَّه اتقیکم» (حجرات؛ ۱۳) این انقلاب آمد تا این بساط جهانی را، این ترتیب غلط جهانی را بشکند و ترتیب جدیدی درست کند.
اگر آن ترتیبِ مادّىِ جهانی حاکم باشد، معلوم است که شهوتران هاىِ فاسدِ رو سیاه و گمراهی مثل محمّدرضا باید در رأس کار باشند و انسانِ با فضیلتِ منوّری مثل امام باید در زندان یا درتبعید باشد! در چنان وضعیتی، جای امام در جامعه نیست. وقتی زور حاکم است، وقتی فساد حاکم است، وقتی دروغ حاکم است، وقتی بی فضیلتی حاکم است؛ کسی که دارای فضیلت است، دارای صدق است، دارای نور است، دارای عرفان است، دارای توجّه به خداست، جایش در زندانها یادر مقتل ومذبح یا در گودال قتلگاه هاست.
وقتی مثل امامی برسرکارآمد، یعنی ورق برگشت؛ شهوترانی و دنیاطلبی به انزوا رفت، وابستگی و فساد به انزوا رفت، تقوی بالای کار آمد، زهد روی کار آمد، صفا و نورانیّت آمد، جهاد آمد، دلسوزی برای انسانها آمد، رحم و مروّت و برادری و ایثار و از خودگذشتگی آمد. امام که بر سرِ کار میآید، یعنی این خصلتها و فضیلتها میآید؛ یعنی این ارزشها مطرح می شود.
عبرت چهارم؛ حفظ ارزش ها، ضامن بقای نظام امامت
اگراین ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقی می ماند. آن وقت امثال حسینبنعلی علیهالصّلاه والسّلام، دیگر به مذبح برده نمی شوند؛ اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیه بسیجی را از دست دادیم چه؟ اگر به جای توجّه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجمّلات شخصی خودمان افتادیم چه؟
اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را – که هیچ چیزنمی خواهد جز اینکه میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند – در انزوا انداختیم و آن آدم پرروىِ افزونخواهِ پرتوقّعِ بیصفاىِ بی معنویّت را مسلّط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصله بین رحلت نبىّاکرم صلواتاللَّهوسلامهعلیه و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، ممکن است این فاصله، خیلی کوتاه تر بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. نباید بگذاریم. باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.
پس، عبرتگیری از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزند انقلاب گوشهگیر شود.
عبرت پنجم؛ تفاوت سازندگی و مادیگرایی
عدّهای مسائل را اشتباه گرفتهاند. -امروز بحمداللَّه مسؤولین دلسوز و علاقهمند و رئیسجمهور انقلابی و مؤمن بر سرِ کارند، و کشور را می خواهند بسازند. اما- عدّهای، سازندگی را با مادّی گرایی، اشتباه گرفتهاند. سازندگی چیزی است، مادّیگری چیز دیگری است. سازندگی یعنی کشور آباد شود، و طبقات محروم به نوایی برسند.
سالهای سال، این کشور را ویران کردهاند. بعد از انقلاب هم، به وسیله مهاجمین خارجی، هشت سال، همان کار را ادامه دادند. این کشور، باید ساخته شود. این سازندگی، تلاش لازم دارد. از پایان جنگ تاامروز، هنوز سه سال و اندی می گذرد. زمان زیادی از پایان جنگ تا امروز نگذشته است. یک بمب در یکجا بیفتد، یک لحظه ویرانگری است؛ اما ساختن همان ویرانه، چقدر طول میکشد!؟ فرض کنید ساختمانی، خانهای، عمارت دو، سه طبقهای، دریک لحظه منفجر می شود؛ اما دریک لحظه، ساخته نمی شود.
یک کشور را هشت سال ویران کردند. مگر شوخی است!؟ قبل از این، خاندان منحوس پهلوی – که لعنت خدا برآنها و برکارگزاران و دستیارانشان، و لعنت خدا بر خانواده قاجار و دستیارانشانباد – این مملکت را ویران کردند. بعد که انقلاب شد تا آن را بسازد، مگر دشمنان توانستند تحمّل کنند!؟ امروز اسناد همکاری امریکا با عراق در جنگ تحمیلی علیه ما، در حال روشدن است. ما آن روز می گفتیم؛ ما آن روز قاطعانه می گفتیم که شرق و غرب از عراق حمایت می کنند، اما یک عدّه کوته فکرهای داخلی، انکار می کردند و می گفتند به چه دلیل؟ بفرمایید؛ این هم دلیل!
امروز اسناد خود امریکایی ها را امریکایی ها رو می کنند و معلوم می شود که دراین چند سال، چه کمکهای عظیمی به عراق کردند. شرق و غرب با یکدیگر همدست شدند؛ این جنگ را بهراه انداختند و مملکت را ویران کردند. بعد از سالها ویرانگرىِ حکّام فاسد پهلوی و قاجار و بعد از چند سال ویرانگرىِ جنگ، اکنون دولت جمهوری اسلامی، به کمک مردم و کارگزاران و متخصّصین و کاردانهایش، می خواهد این کشور را بسازد. این، کارِ یک روز و دو روز نیست؛ کار یک سال و دو سال هم نیست. این همه مراکز مادىّ از بینرفته، این همه امکان اشتغال نابود شده…!
اینها چیزی نیست که ظرف مدت کوتاهی برگردد. این را می گویند «سازندگی». این، یک مجاهدت است، یک جهاد فی سبیلاللَّه است. هر کس که در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است. کسی که در راه اداره و حفظ جامعه اسلامی – که یک واجب بزرگ است – گامی برداشته، خیلی با ارزش است. اما آن طرف قضیه، مادّیگری است، مادّهپرستی است، دنیاطلبی است. آن، یک حرفِ دیگر است.
سازندگی، کاری بود که علی بن ابی طالب علیهالسّلام داشت؛ که حتّی شاید در دوران خلافت هم – که حالا من این را تردید دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعی است – با دست خود نخلستان آباد می کرد؛ زمین احیا می کرد؛ درخت می کاشت؛ چاه می کند و آبیاری می کرد. این، سازندگی است! دنیاطلبی و مادّی طلبی، کاری است که عبیداللَّه زیاد و یزید می کردند. آنها چه وقت چیزی را به وجود می آوردند و می ساختند!؟ آنها فانی می کردند؛ آنها می خوردند؛ آنها تجمّلات را زیاد می کردند. این دو را نباید با هم اشتباه گرفت.
امروز عدّهای به اسم سازندگی، خودشان را غرق در پول و دنیا و مادّهپرستی می کنند. این سازندگی است!؟ آنچه که جامعه ما را فاسد می کند، غرقشدن در شهوات است؛ از دستدادن روح تقوا و فداکاری است؛ یعنی همان روحیهای که در بسیجی هاست.
عبرت ششم؛ راز دفاع از ارزش ها
بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند.
دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط – فرهنگ فساد و فحشا – سعی می کند جوانهای ما را از ما بگیرد. کاری که دشمن از لحاظ فرهنگی می کند، یک “تهاجمفرهنگی” بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگی»، «غارت فرهنگی»، «قتل عام فرهنگی» است. امروز دشمن این کار را با ما می کند.
چهکسی می تواند ازاین فضیلت ها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنی که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصی نبسته و می تواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسی که خودش آلوده و گرفتاراست که نمی تواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان با اخلاص می تواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهای اسلامی می تواند دفاع کند.
عبرت هفتم؛ همه باید امربه معروف نهی از منکر کنند!
لذا، همه امربه معروف نهی از منکر کنید. این، واجب است. این، مسؤولیت شرعی شماست. امروز مسؤولیت انقلابی و سیاسی شما هم هست. همه دستگاه های حکومت ما هم باید ازآمربه معروف و ناهی از منکر دفاع کنند. این، وظیفه است. اگر کسی نماز بخواند و کس دیگری به نمازگزار حمله کند، دستگاههای ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسی که سجّاده را از زیر پای نمازگزار می کشد؟ امر به معروف و نهی از منکر نیز همینطور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است.
در نهجالبلاغه می فرماید: «و ما اعمال البّر کلها و الجهاد فی سبیلاللَّه عند الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر الا کنفثه فی بحر لجّی.» (نهجالبلاغه: کلمات قصار، ۳۷۴) یعنی امر به معروف و نهی از منکر، در مقیاس وسیع و عمومی خود، حتی از جهاد بالاتراست؛ چون پایه دین را محکم می کند. اساس جهاد را امربه معروف و نهی از منکر استوار می کند. مگر مأمورین و مسؤولین ما می توانند آمربه معروف وناهی از منکر را بادیگران مساوی قرار دهند؛ چه رسد به اینکه نقطه مقابلاو را تأیید کنند!؟
البته جوان حزباللّهی هم باید باهوش باشد. باید چشمهایش را بازکند و نگذارد کسی در صفوف او رخنه کند و به نام امر به معروف و نهی از منکر، فسادی ایجاد نماید که چهره حزباللَّه را خراب کند. باید مواظب باشید. این، به عهده خودتان است. من یقین دارم – و تجربههای این چندسال هم نشان داده – تا نیروهای مؤمن و حزبالّلهی برای انجامِ کاری به میدان می آیند، یک عدّه عناصر بدلی و دروغین، با نام اینها در گوشهای فسادی ایجاد می کنند تا ذهن مسؤولین را نسبت به نیروهای مؤمن و حزبالّلهی و مردمی چرکین کنند. مواظب باشید. مسأله امر به معروف و نهی از منکر، مثل مسأله نماز است. یادگرفتنی است. باید بروید یاد بگیرید که کجا و چگونه باید امر به معروف و نهی از منکر کرد؟
در جامعهاسلامی، تکلیف عامه مردم، امربه معروف و نهی از منکر با لسان (زبان) است؛ اگر کار به برخورد بکشد، آن دیگر تکلیف مسؤولین است. آنها باید وارد شوند. اما امر به معروف و نهی از منکر زبانی، مهمتر است. عاملی که جامعه را اصلاح می کند، همین نهی از منکر زبانی است. به آن آدم بدکار، به آن آدم خلافکار، به آن آدمی که اشاعه فحشا می کند، به آن آدمی که می خواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، مردم باید بگویند. دهنفر، صدنفر، هزارنفر! افکارعمومی روی وجود و ذهن او باید سنگینی کند. این، شکنندهترین چیزهاست. همین نیروهای مؤمن و بسیجی و حزبالّلهی؛ یعنی همین عامه مردم مؤمن؛ یعنی همین اکثریّت عظیم کشور عزیز ما؛ همین هایی که جنگ را اداره کردند؛ همین هایی که از اوّل انقلاب تا به حال با همه حوادث مقابله کردند، در این مورد مهمترین نقش را می توانند داشته باشند. همین نیروهای مردمی، که اگر نبودند – این بسیج اگر نبود، این نیروی عظیم حزب اللَّه اگر نبود – در جنگ هم شکست می خوردیم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم در این چند سال شکست می خوردیم و آسیبپذیر بودیم.
می خواستند کارخانه ما را به تعطیلی بکشانند؛ نیروی حزبالّلهی از داخل کارخانه میزد به سینهشان. می خواستند در اوایل انقلاب مزرعه ما را آتش بزنند؛ نیروی حزبالّلهی از همان وسط بیابانها و روستاها و مزارع، میزد توی دهانشان. می خواستند خیابانها را به اغتشاش بکشند؛ نیروی حزبالّلهی می آمد سینه سپرمی کرد و در مقابلشان می ایستاد. جنگ هم که معلوم است! این، آن نیروی اصلی کشور است. نظام اسلامی متّکی به این نیروست. اگر مردم؛ یعنی همین نیروهای مؤمن و حزباللّهی، با نظام باشند، با دولت باشند – که هستند بحمداللَّه – اگراین نیروی عظیم و این نیروی بزرگ شکست ناپذیرِ مردمی در کنار مسؤولین و پشت سر مسؤولین باشد – که بحمداللَّه هست- هیچ قدرتی نمی تواند با جمهوری اسلامی مقابله کند. دشمنان ما، از این می ترسند.
عبرت هشتم؛ چرکین کردن اذهان(تخریب چهره)
[اگر دیروز عمرسعد و ابن زیاد فضای جامعه را با شایعات مسموم می کردند، امروز هم] مدتی است که در تبلیغات جهانی، بلندگوهای امریکایی و صهیونیستی، جمهوری اسلامی ایران را به نظامی گری و افزایش سلاح متّهم می کنند! می گویند: «ایران سلاحهای کشتار جمعی دارد! اینها سلاحهای اتمی درست می کنند! از فلان جا کلاهک اتمی آوردهاند!» حرفهایی که هرعاقلی در دنیا، اگر تأمّل کند، می فهمد دروغ است. بمباتم چیزی است که بشود بی سرو صدا از یک کشور به کشوری منتقلش کرد!؟
می فهمند دروغ است؛ می دانند دروغ است؛ اما شایعه درست می کنند، برای اینکه از نظاماسلامی چهرهای بسازند که گویی با صلح و استقرار صلح در دنیا مخالف است. یکی از تلاشهای خباثت آمیز امریکا و صهیونیستها علیه جمهوری اسلامی، این است. چیزی که به یک نظام قدرت می دهد، بمباتم نیست. قدرت نظاماسلامی – که امریکا و شوروی سابق و بقیه قدرتهای ریز و درشت عالم تا امروز نتوانستهاند و نخواهند توانست با آن مقابله کنند – قدرت ایمان نیروهای حزباللَّه است.
جمهوری اسلامی باید این نیرو را حفظ کند. این قدرت عظیم را باید حفظ کند. شما جوانها باید دائم در صحنه باشید. باید دائم نشان دهید که جمهوری اسلامی آسیبناپذیراست. نیروی مؤمنِ بسیج و نیروهای حزبالّلهی در سرتاسرکشور و آحاد مؤمن دراین کشور، باید کاری کنند که امید امریکا و صهیونیستها و بقیه قدرتهای دشمن از جمهوری اسلامی به کلّی قطع شود.
امیدواریم خداوند متعال، شما جوانهای مؤمن و فداکار و باتقوا را محفوظ بدارد و انشاءاللَّه قلب مقدّس ولىّعصر ارواحنافداه از همه شما خشنود باشد. انشاءاللَّه با قدرت ایمان و حضور شما، همه کید و توطئههای دشمن، خنثی شود.
والسّلام علیکم و رحمهاللَّه و برکاته
[۱] این قسمت، برگرفته شده از بیانات رهبری در خطبههای نمازجمعه، ۱۸ / ۲/ ۱۳۷۷ می باشد.
[۲] این قسمت، برگرفته شده از بیانات رهبری در خطبههای نمازجمعه، ۱۸ / ۲/ ۱۳۷۷ می باشد.
پاسخ دهید