شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستاره سوخته ای ، صحبت از غمی دارد
شب است و بر لب شطّ فرات ، زمزمه ای است
به پای نخل که گیسوی در همی دارد
شب است و ماه به هر خیمه ای که می نگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد
شب است ودشت به خون خفته خیمه سوخته است
به وسعت ابدیت ، جهان غمی دارد
شب است و ، سنگ صبوری به ناله می گوید
کجاست دُرّ یتیمی که هم دمی دارد؟
شب است و دل دختر «رسول الله»
برای آب شدن، فرصت کمی دارد
شب است و سایه اهریمنی شتاب آلود
رود به سوی سلیمان که خاتمی دارد
شب است و ، داغ جگر سوز سینه مظلوم
ز اشک فاطمه، امید مرهمی دارد
شب است و این همه غم ، در عوالم ملکوت
خداگواست، پیمبر چه عالمی دارد
شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
زگاهواره ی او ، چشم برنمی دارد
شب است و قافله سالار شاهدان شهید
به دست ، مشعل و بردوش ، پرچمی دارد
شب است و برسرسجاده ای پر از خلوص
بلندقامت عصمت ، قد خمی دارد
شب است و ، زینب دور از حسین می داند
نفس کشیدن بی گل چه ماتمی دارد
شب است و ، ذکرحسین و شفق که شکرخدا!
برای راز دل خویش محرمی دارد
شاعر: محمّد جواد غفورزاده(شفق)
پاسخ دهید