شغال مصر

پس از کشته شدن عثمان بن عفان، امیر المؤمنین(علیه السلام) قیس بن سعد بن عُباده انصارى را به فرمانروایى مصر گمارد و سپس آن گونه که خود، مصلحت دید محمد بن ابى بکر را به جانشینى قیس بن سعد موظف ساخت، زیرا مصر به عنوان بخش دیگرى از قلمرو حکومت اسلامى معاویه را مضطرب مى ساخت. پس از پایان جنگ و نبردها و نتایج به دست آمده، به مجرد اینکه تشویش و اضطراب و عدم همیارى، بر جامعه اسلامى حکمفرما شد، معاویه و عمرو عاص براى اشغال مصر دست به تلاش زدند; زیرا واگذارى این شهر بهایى بود که براى تخریب حکومت امام و نابود کردن دین، به عمرو عاص پرداخته مى شد. امام(علیه السلام) وقتى شنید معاویه به سمت مصر پیشروى مى کند، کوشید تا محمد بن ابى بکر را با تدارکات و نیرو تقویت کند، امّا دیرى نپایید که خبر اشغال مصر و شهادت محمد بن ابى بکر به آن حضرت رسید و امام به جهت از دست دادنِ محمد فوق العاده اندوهگین شد[۱] و پس از آن مالک اشتر را به فرمانروایى مصر گمارد و عهدنامه و (منشور) معروف خویش را در زمینه اداره حکومت و سیاست مردم، به وى نگاشت، ولى معاویه با ابزار شیطانى و فریبکارى خود، توانست به مالک اشتر زهر بخوراند. [۲]

سقوط و فروپاشى امّت

آثار و نشانه هاى انحرافى که روز سقیفه به وجود آمد، در روزهاى پایانى حکومت امام(علیه السلام) به روشنى پدیدار گشت. زیرا معاویه و پیروانش از درون اسلام به جنگ با اسلام و گسستن باقیمانده رشته هاى همبستگى جامعه اسلامى و تخریب این جامعه پرداختند و در پى ساختن جامعه اى دلخواه و سازگار با میل و رغبت خود، برآمدند وضعیتِ مسلمانان را پس از ورود امام(علیه السلام) در سه جنگ سرنوشت سازى که جهت ریشه آن ساختن فساد و تباهى صورت گرفت، مى توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

١. امام(علیه السلام) و اُمتش، در این نبردها برجسته ترین یاران آگاه خود را که در جامعه و روند حرکت رسالت اسلامى ،تأثیر بسزایى داشتند از دست داده بودند، یارانى که با حضور آنان و نظارت امام، امکان ساختن امّتى شایسته بر مبناى قرآن و سنّت وجود داشت و در این راستا حزن و اندوه درونى امام(علیه السلام)به پایه اى رسیده بود که بیان آن را در سوک یارانش ملاحظه مى کنیم، آن جا که فرمود:

به راستى، برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد اگر امروز زنده نیستند، چه زیانى دیده‌اند؟ خوشا به حالشان که نیستند تا از این لقمه هاى گلوگیر بخورند! و از این آب هاى ناگوار بنوشند! به خدا سوگند! آن ها به دیدار خدا رفتند و پاداششان را داد و آنان را پس از بیم و ترس در سراى أمن خویش جایگزین ساخت. کجایند برادرانم همان ها که سواره به راه مى افتادند و در راه حق گام بر مى داشتند؟ عمار کجاست؟ ابن تیهان کجاست؟ ذوالشهادتین کجاست؟ و کجایند برادرانشان که نظیر و مانند آنان بودند و پیمان بر جانبازى بستند و سرهاى آن ها به دربار ستم پیشگان فرستاده شد.

سپس دست بر محاسن شریف خود نهاد و مدتى بس طولانى گریست و آن گاه فرمود:

«أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوه‏ أَحْیَوُا السُّنَّهَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَهَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوه‏»[۳]؛

آه و افسوس بر برادرانم، همان ها که قرآن را تلاوت مى کردند و به کار مى بستند ، در فرائض و واجبات دقت مى کردند و آن ها را به پا مى داشتند، سنّت ها را زنده و بدعت ها را میراندند، دعوت به جهاد را مى پذیرفتند و به رهبر خود اطمینان داشتند و صمیمانه از او پیروى کردند.

٢ . نافرمانى و فروپاشى سپاهیان و پدیدار شدن ضعف و سستى و خستگى از جنگ در اثر کشته شدنِ عده زیادى از مردم عراق که ستون فقرات سپاه امام(علیه السلام)را تشکیل مى دادند پدید آمد و با این که امام(علیه السلام) از قدرت بیان تحسین برانگیز و برهان قاطع برخوردار بود، نتوانست براى ادامه و استمرار جنگ، در پایگاه مردمى خود عزم و اراده ایجاد نماید.

از جمله امورى که بر تفرقه و پراکندگى سپاهیان مى افزود گفت وگوى معاویه باسران قبایل و عناصر دنیا طلب بود که در آن کوتاهى نمى کرد و یا اموال و دارایى و هدایا و پُست و مقام هایى به آن ها پیشکش مى داد تا هر گونه مى توانند قدرت و توان امام و انبوه جمعیت هوادار او را به سستى و ضعف بکشانند و در این مورد کار به جایى رسید که امام(علیه السلام) پس از جنگ نهروان نتوانست در اردوگاه نخیله براى جنگ با معاویه نیرویى تدارک ببیند و اغلب سپاهیان حضرت پنهانى وارد کوفه شدند به گونه اى که امام ناگزیر شد، اردوگاه خویش را به تعطیلى بکشاند و جنگ را به تأخیر اندازد. [۴]

٣ . اوضاع و شرایطى را که امام(علیه السلام) و مسلمانان پشت سر گذاشتند به معاویه فرصت داد تا در گوشه و کنار سرزمین اسلامى به حملاتى دست بزند. وى با این اعمال، دست به کشتار و اسارت و تهدید زد. نخست به اطراف عراق حمله کرد. نعمان بن بشیر انصارى را براى حمله به منطقه « عین التمر » و سفیان بن عوف را جهت یورش به منطقه «هیت» و سپس «انبار و مدائن» و معاویه بن ضحاک بن قیس فهرى… را براى حمله به «واقصه» گسیل داشت هر بار امام(علیه السلام) مى کوشید تا مردم را براى برابرى با حملات معاویه فرا بخواند، ولى فوراً پاسخ مثبت دریافت نمى کرد، از این رهگذر، معاویه به ضعف قدرت حکومت امام(علیه السلام) و افزایش قدرت و توان خویش پى بُرد. [۵]

معاویه، براى هجوم به حجاز و یمن بُسر بن ارطاه را به آن دیار اعزام کرد و او در زمین به فساد و تباهى پرداخت و انسان هاى بیگناه را از دم تیغ گذراند. [۶] درد و رنج امام(علیه السلام) از اعمال جنایتکارانه مجرمان و دست برداشتن مردم از یارى وى، به پایه اى رسید که از رنج و آزردگى خود براى دست برداشتن مردم از یارى اش، به صراحت فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی فَأَبْدِلْنِی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرّاً مِنِّی‏»;[۷]

خدایا! از بس آن ها را پند و اندرز دادم، آن ها را ملول و آنان نیز مرا ملول ساختند. من آنان را ناراحت کردم و آنان نیز مرا خسته کردند، به جاى آن ها افرادى بهتر به من عنایت آن، و به جاى من بدتر از من را بر آنان مسلّط گردان.

امام(علیه السلام) از آینده تاریک و درد و رنج هاى فراوانى که در اثر دست برداشتن از یارى حق بر امت اسلامى وارد مى شد، به امت اسلامى هشدار داد و فرمود:

به هوش باشید! به زودى خوارى و ذلّت سراسر وجودتان را فرا خواهد گرفت و به شمشیرى بُرّنده گرفتار خواهید شد، جمعیّتِ شما را پراکنده مى سازند و چشمانتان را اشکبار خواهند نمود، فقر و تنگدستى وارد خانه هایتان خواهد شد، دیرى نمى پاید که آرزو مى کنید کاش مرا مى دیدید و یاریم مى کردید، به زودى درخواهید یافت آن چه را به شما مى گویم، حقیقت است. [۸]

آخرین تلاش هاى امام(علیه السلام)

پس از آشفتگى هاى متعدد اوضاع و موفقیّت معاویه در ایجاد فساد و انتشار رعب و وحشت در گوشه و کنار دولت اسلامى، امام(علیه السلام)تصمیم گرفت دست به حمله وسیعى بزند و امّت را به قیام وا دارد. از این رو، با مخاطب قرار دادنِ مردم، آن ها را مورد تهدید قرار داد و فرمود:

مردم! از نکوهش و گفت و گوى با شما خسته شدم، موضع خود را برایم روشن نمایید که چه مى خواهید بکنید، اگر براى رو یا رویى با دشمنانم مرا همراهى مى کنید، که چه بهتر وگرنه تصمیم خود را براى من روشن کنید، به خدا سوگند! اگر شما همگى براى مبارزه با دشمنانتان مرا همراهى نکنید که خداوند میان من و آن ها داورى کند، که او بهترین داوران است، قطعاً شما را نفرین خواهم کرد و اگر تنها ده تن یاور داشته باشم به جنگ دشمن خواهم رفت. [۹]

این تهدیدِ قاطعانه، ضمیر و وجدان مردم را بیدار کرد و مطمئن شدند که امام(علیه السلام) خود و خانواده و یاران خاصش به جنگ معاویه خواهند رفت، هر چند مردم او را یارى نکنند و اگر چنین شود این لکه ننگ و عار و ذلّت تا قیامت بر تارک آنان باقى خواهد ماند. به همین سبب، از میان مردم، افراد سرشناس و بزرگان آنان براى رویارویى و جنگ با معاویه و پایان دادن به فساد و تباهى، مهیا شدند و به سمت اردوگاه هاى خود در منطقه «نُخلیه» به حرکت در آمدند به نحوى که برخى از مجموعه هاى سپاه بر سایرین پیشى مى گرفتند تا در کنار امام(علیه السلام) که در انتظار پایان ماه رمضان بسر مى برد، حضور داشته باشند.


بخش پنجم

امام على(علیه السلام) شهید محراب[۱۰]

دشمنان شرارت پیشه در جهت این که پرچمى از حق برافراشته نباشد و دستى اصلاحگر از آستین بیرون نیاید و صدایى طنین افکن، وجود نداشته باشد تا از انحراف و فساد ستم پیشگان و منحرفان، پرده بردارد، دست به توطئه زدند. دیروز ابو سفیان براى قتل رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به مکر و حیله و فسق و فجور مى پرداخت و براى این که رسالت الهى را در مهد آن مدفون سازد، در پى نقشه اى بود ولى خداوند اراده فرمود نور خود را کامل گرداند و اکنون معاویه بن ابى سفیان با بهره گیرى از نتایج انحراف سقیفه در جهت تکمیل نقشه هاى پدرش و نابودى رسالت اسلامى مى کوشد و در این راستا افراد جاهل و گمراه، مدد کارش بودند و براى کشتن وجدانِ زنده امت و صداى حق و عدالت و پرچمدار اسلامِ جاودان و احیاگر آیین با گذشتِ محمدى(صلى الله علیه وآله وسلم)طرح و نقشه کشیدند.

سرانجام گمراهانه تصمیم بر خاموش ساختن نور هدایت گرفتند تا ظلمت و تاریکى بر انحرافات و فساد و تباهى آن ها سایه بیفکند. دست خیانت پیشه شیطان از آستین برون آمد تا در تاریکى شب با ابن ملجم مصافحه کند و با دو رویى و خیانت، شمشیر بر فرق مبارک قامتى فرود آورد که همواره از دنیا دورى مى جست و رو به خانه معبودش سر بر سجده مى سایید.

جمعى گمراه در جهت قتل امیر المؤمنین(علیه السلام) همدست شدند که اگر محرّک اصلى آنان را معاویه بدانیم، سخنى گزاف نیست. این بدسگالان با یکدیگر هماهنگ شدند امام(علیه السلام) را هنگام رفتن به نماز صبح، غافلگیرانه به شهادت رسانند چرا که کسى را جرأت رویارویى با امام(علیه السلام) نبود.

با فرا رسیدن شب نوزدهم ماه رمضان، امام(علیه السلام) از منزل بیرون مى آمد و زیاد به آسمان مى نگریست و در آن مى اندیشید و همواره مى فرمود:

«ما کذبتُ ولا کُذّبتُ، إنّها اللیله التى وُعدتُ بها»؛[۱۱]

نه دروغ گفته ام و نه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)دروغ شنیده ام، امشب همان شبِ موعوداست.

حضرت آن شب را با دعا و نیایش سپرى کرد و سپس براى اداى نماز صبح رهسپار مسجد شد و طبق عادتش مردم را براى عبادت خدا بیدار مى کرد و صدا مى زد: الصلاه… الصلاه.

سپس به نماز ایستاد و با پروردگار خویش به نیایش پرداخت ناگهان عبدالرحمان بن ملجم تبهکار و ملعون، از جا برجست و با سر دادنِ شعار خوارج «الحکم للّه لا لک»؛ «حکومت و فرمانروایى ویژه خداست نه تو.»

بر امام حمله بُرد و شمشیر زهرآلودش بر فرق مبارک حضرت نشست و آن را شکافت و امام با صداى بلند فرمود:

«فزت ورب الکعبه»؛[۱۲]

به خداى کعبه رستگار شدم.

با بلند شدن صداى شیون و زارى از مسجد، مردم به سرعت خود را به مسجد رساندند و امام(علیه السلام) را در محراب خویش در خون غلطان دیدند، در حالى که سر مقدس او را با پارچه اى بسته بودند، وى را به خانه اش منتقل ساختند و مردم صدا به گریه و شیون بلند کرده بودند، ابن ملجم جنایت پیشه دستگیر شد، امیر المؤمنین(علیه السلام) به امام حسن و دیگر فرزندان و خانواده اش سفارش کرد در مورد اسیر خود نیکى کنند و فرمود:

جان در مقابل جان، اگر از دنیا رفتم همان گونه که او مرا کشته وى را به قتل برسانید و اگر زنده ماندم خود تصمیم خواهم گرفت. [۱۳]

وصیّت امام(علیه السلام)

امیرالمؤمنین فرزندان خود حسن و حسین(علیهما السلام) و همه اعضاى خانواده اش را به سفارشاتى عمومى توصیه کرد و فرمود:

«أوصیکما بتقوى الله، و أن لا تبغیا الدنیا وإن بَغتکُما، ولا تأسفا على شیء منها زُوی عنکما، و قولا بالحق و اعملا للأجر، کونا للظالم خصماً وللمظلوم عوناً، و اعملا بما فی الکتاب، ولا تأخذکما فی الله لومه لائم»؛[۱۴]

شما را به تقوا و پرهیزکارى و ترس از خدا سفارش مى کنم، در پى دنیا نباشید، هر چند به سراغتان آید، بر آن چه از دنیا از دست مى دهید، تأسف مخورید: سخنِ حق بگویید و براى کسب اجر و پاداش الهى کار کنید، دشمنِ سر سختِ ستم پیشگان و یار و یاور مظلومان باشید، به کتاب خدا (قرآن) عمل نمایید و در مسیر کسب رضاى خدا، از سرزنش هیچ سرزنشگرى پروا نداشته باشید.

شدت جراحت و کارى بودن زخم سر مبارک امیر المؤمنین، آن حضرت را چندان مهلت نداد، زمان شهادت مقدّر شده فرا رسید، حضرت این فرموده خداى سبحان را به عنوان آخرین سخن بر زبان آورد: (لِمِثْلِ هذَا فَلْیَعْمَلِ الْعَامِلُونَ) و سپس روح پاکش به جنان پر کشید.

مراسم دفن و سوگوارى

امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به تجهیز و غسل و کفن و دفن پیکر پاک امیرمؤمنان(علیه السلام) پرداختند. امام حسن(علیه السلام) با جمعى از اعضاى خانواده و یارانِ حضرت، بر بدن مطهّر پدر نماز گزارد. آن گاه جسم شریف آن بزرگوار را به جایگاه ابدى اش حمل کرده و در نجف نزدیک کوفه به خاک سپرده شد و تمام این امور شبانه انجام پذیرفت. [۱۵]

سپس صعصعه بن صوحان به پا خاست و در سوگ امیرمؤمنان(علیه السلام) چنین سخن گفت:

اى ابو الحسن! شهادت گوارایت باد! به راستى زادگاهت پاک و پیراسته و صبر و بردبارى‌ات فراوان و جهادت در راه خدا بس عظیم بود. به آرزوى خود رسیدى و تجارتى سودمند انجام دادى، بر خداى خویش وارد شدى و خداوند با مژده خود تو را به پیشگاه خویش پذیرا شد و فرشتگانش تو را در میان گرفتند. در کنار رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آرمیدى و خداوند تو را در جوار آن بزرگوار کرامت بخشید، به رتبه و جایگاه برادرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پیوستى و از دست او سیراب گشتى.

از خدا مسئلت دارم بر ما منّت نهد تا توفیق پیروى ات را بیابیم و به شیوه ات عمل کنیم، با دوستانت دوستى و با دشمنانت دشمنى ورزیم و خداوند ما را در جمع دوستدارانت محشور گرداند، تو به موهبتى دست یافتى که هیچ کس بدان نرسید و به مقامى رسیدى که کسى بدان نائل نگشت، در کنار برادرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در راه خدا جانانه به مبارزه و جهاد پرداختى و دین خدا را آن گونه که شایسته بود استوار ساختى به نحوى که سنّت هاى الهى را بپا داشتى و فتنه و آشوب ها را از میان برداشتى، اسلام بدین وسیله استوار و پا بر جا گشت و ایمان سامان گرفت، برترین درود و سلام هایم بر تو باد.

و سپس افزود:

خداوند جایگاهت را ارج و عظمت بخشید، تو نزدیک ترین خویشاوند رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بودى، قبل از دیگران اسلام آوردى و ایمانت از همه برتر و در شجاعت سرآمد همگان بودى، و بیش از همه براى مبارزه در راه خدا از جان خویش مایه گذاشتى، در اعمال نیک، بیش از دیگران سهیم بودى، خداوند ما را از اجر و پاداشى که باید به واسطه تو نصیبمان شود، محروم نسازد.

به خدا سوگند! زندگى ات کلیدهاى خیر و قفل هاى شرّ بود، ولى فقدانِ تو، کلید هر شرارت و قفل هر خیر و نیکى است اگر مردم به سخنت گوش سپرده بودند، نعمت هاى خدا از هر سو به آنان رو مى‌آورد ولى قدر تو را نشناختند و دنیا را بر آخرت ترجیح دادند.[۱۶]

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۶/ ۸۸٫

[۲]– تاریخ طبری ۴/ ۷۲٫

[۳]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۰/ ۹۹٫

[۴]– تاریخ طبری ۴/ ۶۷٫

[۵]– غارات ثقفی/ ۴۷۶، تاریخ طبری ۴/ ۱۰۲ و ۱۰۳٫

[۶]– تاریخ ثقفی/۴۷۶، تاریخ طبری ۴/ ۱۰۶، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۷]– نهج البلاغه خطبه ۲۵٫

[۸]– انساب الاشراف ۱/ ۲۰۰، نهج البلاغه سخن/ ۵۸٫

[۹]– سیره الائمه الاثنی عشر ۱/ ۴۵۱ به نقل از بلاذری در انساب الاشراف.

[۱۰]– امیر المؤمنین (علیه السلام) در ماه رمضان سال ۴۰ هجری به شهادت رسید.

[۱۱]– صواعق المحرقه/ ۸، بحار الانوار ۴۲/ ۲۳۰٫

[۱۲]– الامامه و السیاسه/ ۱۸۰ یا ۱۳۵، چاپ بیروت و ۱۵۹ چاپ مصر، تاریخ دمشق ۳/ ۳۶۷ در شرح حالات امام علی (علیه السلام).

[۱۳]– مقاتل الطالبین/ ۲۲، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۶/ ۱۱۸، بحار الانوار ۴۲/ ۲۳۱٫

[۱۴]– تاریخ طبری ۴/ ۱۱۴، چاپ مؤسسه أعلمی، نیز به نهج البلاغه بخش نامه‌ها شماره ۴۷، چاپ صبحی صالح مراجعه شود.

[۱۵]– بحار الانوار ۴۲/ ۲۹۰٫

[۱۶]– بحار الانوار ۴۲/ ۲۹۵٫