۱۹ سال داشت که به ما گفت که می‌خواهد ازدواج کند و با توجّه به اعتقادات و محسنات اخلاقی خانواده‌ی عمه‌اش، دختر عمه‌اش را انتخاب کرده بود. مادر شهید تعریف می‌کرد که: «بنا به رسم برای خرید عروسی رفتیم، ولی عروسم هم مثل مهدی بود و مثل او فکر می‌کرد. حاضر نبودند چیز اضافی بخرند، حتی آیینه نخریدند. تمام خرید عروسی‌اش از ۴۰۰۰ تومان بیشتر نشد و حتی آیینه‌ای را که من از طرف خودم خریدم، به فروشنده پس دادند و گفتند که ما مسافر هستیم. آدم مسافر آینه نمی‌خواهد.»

شاید ساده‌ترین مراسم عروسی بود که تا حالا دیده‌ام. مهمانان زیادی برای عروسی آن‌ها آمده بودند و دوستان کردستان و سپاه هم بودند. ولی بنابر خواهش مهدی و با توافق خانمش، به مهمانان به جای شام، نان و پنیر و سبزی دادند. مادر ایشان خیلی نگران بود و مُدام می‌گفت: «این مردم چه فکر می‌کنند؟ چه خواهند گفت؟»

ولی برخلاف انتظار مادر شهید، به همه خوش گذشت و هر کس را می‌دیدم، می‌گفت: «این نان و پنیر و سبزی از هر غذایی بیشتر به ما چسبید.»


رسم خوبان ۲۴ – محبّت به خانواده، ص ۵۴ و ۵۵٫/ روزهای سخت نبرد، صص ۱۱۳-۱۱۲٫