طرح کانالیزه کردن منطقههای جنگی، از عملیات خیبر باب شد. یادم هست یکی از بچّهها بود به نام شیخی. یک بعد از ظهری بود آمد. نقشهی کانالها را نشانم داد و گفت: «آقا مهدی دستور داده هر طور شده باید منطقه رو امن کنیم. راهش هم همین کانالهاست.»
بچّهها با جان و دل روی کانالها کار میکردند. از غروب آفتاب که آتش دشمن بیدقّت میشد شروع میکردند و نماز صبح دست از کار میکشیدند.
مهدی خودش هم بین بچّهها بود. انگار نه انگار که مسئولیتی دارد، که فرمانده است. بیل و کلنگ عوض میکرد و زمین را میکند. هر چقدر هم که التماسش میکردیم: «آقا مهدی، موندن شما اینجا به صلاح نیست.» گوشش بدهکار نبود. میگفت: «من باید اینجا باشم. پیش شما. اگه خطری هست. سختی هست، با هم باشیم.»
مهدی را کمتر توی سنگر فرماندهیش میتوانستی پیدا کنی. بین بچّهها بود. وسط درگیریها، زیر آتش دشمن. گاهی فرماندهی لشکر را میدیدی که دوربین به دست خوابیده روی سینهی خاکریز و دیدهبانی میکند. گزارش شناساییها معمولاً دستخط خودش بود.
اینطور بودنش روحیه بود برای بچّهها. هر وقت یک کم شل میشدیم و روحیهمان پایین میآمد، یک بار آمدن و رفتن مهدی کافی بود تا همه چیز برگردد سر جای اوّلش. توی جزیره هم که بچّهها خسته شده بودند و عراقیها میدان پیدا کرده بودند برای جولان دادن، مهدی آمد و اسلحهی یکی را گرفت و نشست توی سنگر. سنگرش جایی بود که دشمن کاملاً دید داشت. گلنگدن را کشید و شروع کرد به زدن نفرات دشمن؛ یکی یکی، چندتا چندتا. بقیه هم شیر شدند و نشستند توی سنگرهایشان شروع کردند به زدن عراقیها. بعد مهدی گفت: «اینها نباید یه لحظه آرامش داشته باشن. هر تیری که زدن، شما دوتا جوابشون رو بدین.»
منبع: کتاب «تو که آن بالا نشستی»؛ مهدی زین الدین – انتشارات روایت فتح
به نقل از: محمّد محمّدی
پاسخ دهید