الف) سقیفه؛ سرآغاز انحراف

هر چند با ظهور اسلام و تلاش‌های رسول خدا (ص)، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس ایمان و عقیده‌ی مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزه‌جویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح عصبیّت قبیله‌ای دوباره ظهور کرد و خود را در سقیفه نشان داد و درهای فتنه را به روی مسلمانان گشود.

جریان سقیفه در واقع، تبلور غلبه‌ی خُلق‌وخو و رقابت‌ جاهلی و قبیلگی عرب، بر ارزش‌های اسلامی بود. مرور گفت‌وگوی گردانندگان سقیفه به خوبی نمایانگر آن است که ارزش‌های قبیلگی و جاهلی که در زمان رسول خدا (ص) مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، با رحلت آن  حضرت، به خوبی مجال حضور و بروز یافت؛ چنان که برخی از قریشیان و گروهی از انصار، در حالی که پیکر مطهر پیامبر (ص) بر زمین، و علی (ع) مشغول تجهیز آن بود، به رقابت سیاسی پرداختند.[۱]

در این رقابت، از ملاک‌های ارزشی سخن به میان نیامد؛ بلکه بیشتر، گروه‌بندی جناحی و قبیلگی (مهاجر و انصاری بودن) نمایان گردید و بحث منّا و منکم مطرح شد[۲] و ابوبکر سرانجام با معیارهای قبیلگی به حکومت رسید.[۳] در صورتی که با وجود نص صریح رسول خدا (ص) درباره‌ی جانشینی علی (ع)[۴] نوبت به انتخاب خلیفه با ملاک‌های دیگر نمی‌رسید. از این رو آنچه را که در سقیفه روی داد، باید نخستین انحراف حکومت در اسلام دانست، که نتیجه‌ی آن در درازمدت، روی کار آمدن بنی امیه بود.

گروه مخالف بنی هاشم، در روزهای آخر عمر پیامبر (ص) نوعی توطئه، یا حداقل تفاهم و هماهنگی، برای دور کردن علی (ع) از خلافت داشتند و کار آنان در جریان سقیفه، که به شکل‌گیری دستگاه خلافت انجامید، متکی بر قرآن و سنت پیامبر (ص) نبود. اصحاب سقیفه فرمان الهی را نادیده گرفتند و شرایط رهبری را فراموش کردند و جناح حق را به انزوا کشاندند و حاصل این کار، انکار امامت و تداوم یافتن روش انتخاب خلیفه با معیارهای سلیقه‌ای و عرفی بود.

بخشی از گردانندگان سقیفه (مهاجران) با استناد به حدیث الْأَئِمَّهُ مِنْ‏ قُرَیْشٍ‏ [۵]و با این احتجاج که ما اقوام و عشیره‌ی رسول خدا (ص) هستیم و در پیوند خویشاوندی از دیگران به آن حضرت نزدیک‌تریم،[۶] انصار را از صحنه خارج کردند و با پیروزی مهاجران، نه تنها قریش غلبه یافت، بلکه نظریه‌ی انحصار خلافت در قریش نیز پیروز شد و این، سرآغاز انحراف ریشه‌ای بود. سخن علی (ع) و موضع آن حضرت در برابر سقیفه، ماهیت این حرکت انحرافی را روشن می‌کند: «شگفتا! خلافت از راه صحابی بودن پیامبر به دست می‌آید؛ اما از راه صحابی بودن و قرابت به دست نمی‌آید؟» او خلیفه‌ی منتخب سقیفه را چنین استیضاح می‌کند: «اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی، چه شورایی بود که رأی دهندگان در آن‌جا نبودند؟! و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی، دیگری از تو به پیامبر (ص) نزدیک‌تر و سزاوارتر بود».[۷]

سیاستی که در سقیفه اجرا شد، یعنی تکیه بر خویشاوندی با رسول خدا (ص)، بعدها مبنای عمل معاویه و خلفای دیگر بنی امیه قرار گرفت و آنان در تضعیف اهل بیت (ع) و برکناری آنان از صحنه‌ی سیاسی تا جایی پیش رفتند، و به قدری برای اثبات خویشاوندی بنی امیه با پیامبر (ص) تبلیغ کردند و افکار عمومی را فریفتند که بعدها ده تن از فرماندهان بزرگ سپاه شام، سوگند یاد کردند که جز بنی امیه نزدیکانی برای پیامبر (ص) سراغ ندارند.[۸] اروی دختر عبد المطلب فریب‌کاری بنی امیه را در این زمینه، به معاویه گوشزد کرد و گفت: پیامبر (ص) از ما بود که پیروز شد؛ اما پس از او، شما بر ما مسلط شدید و احتجاج کردید که با رسول خدا (ص) قرابت و خویشاوندی دارید.[۹]

در این رابطه نباید پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و عمر را نیز از نظر دور داشت؛ چنان که علی (ع) فرمود: «چه سخت دو پستان [شتر] خلافت را بین خود تقسیم کردند [و به نوبت خلافت را قبضه کردند]».[۱۰] نیز آن حضرت در همان روزهای سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان [شتر خلافت] شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو باز گرداند».[۱۱]

نتیجه آن‌که در سقیفه عملاً با انکار امامت و ممانعت از تداوم یافتن رهبری الهی که در غدیر طراحی شده بود، شرایطی را برای جامعه‌ی اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیت بنی امیه، این دشمنان دیرینه‌ی اسلام را موجب شده، زمینه‌ی صعود آنان را برای تکیه بر پست‌های کلیدی فراهم کردند؛ چنان که بعدها معاویه در پاسخ به نامه‌ی محمد بن ابی‌بکر (کارگزار علی (ع) در مصر) که او را به سبب ادعای خلافت، به انتقاد گرفته بود، از نقش خلیفه‌ی اول در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه‌ی بنی امیه یاد کرد و نوشت: پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی (ع) را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند… . پس ای فرزند ابی‌بکر؛ بر حذر باش و وَجَب خود را به اندازه‌ی خود بگیر (از حد خود تجاوز نکن)؛ زیرا پدر تو مستبدانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، ما با فرزند ابوطالب مخالفتی نداشتیم و تسلیم او می‌شدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم. [حال] با آنچه به نظرت می‌رسد یا از پدرت عیب‌جویی کن و یا رها کن.[۱۲]

اگر سقیفه شکل نمی‌گرفت و با غصب حق علی (ع)، انحرافات پدید نمی‌آمد[۱۳] و زمینه‌های تسلط امویان بر سرنوشت امت اسلامی فراهم نمی‌شد، واقعه‌ی عاشورا رخ نمی‌داد. نقل شده که «امیری از سیدی پرسید: حسین (ع) را کجا کشتند؟ گفت: در کربلا. گفت اشتباه می‌کنی؟ آن حضرت را در سقیفه‌ی بنی ساعده کشتند؛[۱۴] چرا که ظلم به اهل بیت (ع) و مهجوریت آنان، از سقیفه آغاز، و این توطئه با کشتن امام علی (ع) و امام حسین (ع) کامل شد.

ب) خلافت عمر

خلافت عمر در واقع با نظر شخص خلیفه‌ی اول و با وصیت او شکل گرفت. ابوبکر به انتقاد برخی از صحابه نسبت به خشونت عمر توجهی نکرد.[۱۵] بیعت مردم با عمر، تنها اعلام رضایتی در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رأی و نظر در انتخاب خلیفه. عمر از انتخاب ناگهانی ابوبکر انتقاد می‌کرد و آن را امری ناگهانی معرفی می‌نمود که خدا شر آن را حفظ کرد؛[۱۶] اما درباره‌ی نحوه‌ی روی کار آمدن خود سخنی نگفت.[۱۷]

این خلیفه روش ناهمگونی داشت. او در عین سخت‌گیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده می‌گرفت.[۱۸] معاویه یکی از آن کارگزاران متخلف بود. با آن‌که عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست داشت، معاویه را بر جای خود نگاه داشت[۱۹] و هرگز او را عزل نکرد. از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد، بلکه با چشم‌پوشی از اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیا کرد. معاویه خود را نماینده‌ی منصوب از طرف عمر و عثمان می‌دانست[۲۰] و اعمال خود را منتسب به تأیید خلیفه‌ی دوم می‌کرد.

به قدرت رساندن بنی امیه در میان سیاست‌های عمر بسیار برجسته بود؛ تا جایی که وی از کسانی که نزد او به ملامت معاویه می‌پرداختند، ملول می‌شد.[۲۱] روی کار آوردن عثمان نیز مؤید این سیاست است. می‌گویند عمر به سعید بن عاص اُمَوی گفت: «زمینی که به تو بخشیدم، برایت بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت می‌رسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد».[۲۲] مقصود وی عثمان بود.

هر چند عمر در آستانه‌ی وفاتش خطر معاویه را به اعضای شورای شش نفری برای انتخاب خلیفه، گوشزد کرد و گفت: «اگر به یکدیگر حسودی و بدخواهی و کینه‌ورزی کنید، معاویه همه را کنار زده، امور را قبضه می‌کند».[۲۳] پرسش این است که چه کسی به معاویه آن همه قدرت بخشید که او از موضع یک استاندار، بتواند اصحاب بزرگ پیامبر (ص) را کنار بزند؟ آیا جز این بود که خلیفه‌ی دوم، او را سال‌ها در حکمرانی شام باقی گذاشت، لقب کسرای عرب را به او داد،[۲۴] از اقدامات و قدرت‌گیری‌های او جلوگیری نکرد و در برابر انحراف‌های وی سکوت نمود؟ درباره‌ی انگیزه‌ی خلیفه در میدان دادن به بنی امیه، جای بحث بسیار است. گاهی به نظر می‌رسد که این امر نوعی باج‌دهی و دادن حق السکوت به امویان بود تا از کارشکنی‌های آنان آسوده‌خاطر شود؛ اما انگیزه هر چه بود، یک نتیجه بیش نداشت: سلطه‌ی دشمنان دیروز اسلام بر مسلمانان.

ج) عثمان، تکیه‌گاه بنی امیه

عمر در روزهای آخر عمر خود، برای انتخاب خلیفه‌ی بعدی، یک شورای شش نفری تشکیل داد.[۲۵] این شورا ترکیب خاصی داشت. عثمان، به همراه شوهر خواهرش عبد الرحمن بن عَوْف و سعد بن ابی وقَّاص، که هر دو از قبیله‌ی بنی زُهْره بودند، مثلثی را پدید آورده بود که احتمال انتخاب علی (ع) را پایین می‌آورد. با چنین شرایطی، عمر دستور داده بود در صورت تساوی آرا، نظر گروهی مقدم شود که عبد الرحمن در آن حضور دارد. این امتیاز ویژه، زمینه‌ی انتخاب حتمی عثمان را فراهم آورد. هر چند عمر اعتقاد داشت که اگر علی (ع) بر سر کار آید، مردم را به راه حق هدایت خواهد کرد،[۲۶] به گونه‌ای هدفمند، اعضای شورا را به ترتیبی چید که علی (ع) به خلافت نرسد؛ چنان که امام علی (ع) هم، پیش از رأی‌گیری برای انتخاب خلیفه، نتیجه‌ی آن را اعلام کرد.[۲۷]

حذف امام نشان داد که اشراف قریش، ابزار تجدید حیات امویان شدند و زمینه‌ی سلطنت آنان را فراهم کردند. گذشت ایام و سال‌ها ثابت کرد که تنها نتیجه‌ی شورای شش نفره، حذف علی (ع) و به قدرت رسیدن عثمان نبود؛ بلکه حاصل آن شورا در واقع پذیرش سلطنت اموی و رأی به تجدید حیات اشرافیت عربی بود؛ یعنی واسطه‌ای برای تبدیل تدریجی اوضاع و شرایط مطلوب برای پسر ابوسفیان و قدرت‌گیری قاتلان آینده‌ی شهدای کربلا.[۲۸] عثمان برگزیده‌ی شورایی محدود بود و دیگران ناچار بدان تن دادند. کسانی مانند امام علی (ع) تهدید شدند که در صورت بیعت نکردن، به قتل خواهند رسید.[۲۹] از این رو بیعت امام در واقع از روی اکراه بوده است.

ابو سفیان در همان روز که بنی امیه برای انتخاب عثمان در منزل او گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنی امیه؛ [حال که حکومت به دست شما افتاده است] آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود. سوگند یاد می‌کنم به آنچه عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنمی، و نه برانگیختنی هست و نه قیامتی».[۳۰]

عثمان به این نصیحت جامه‌ی عمل پوشاند و بنی امیه را بر مردم مسلط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد. جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد می‌گوید: «در زمان عثمان، بنی امیه هم کلید بیت المال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را».[۳۱] امویان به اتکای او به آرزوی دیرینه‌ی خود که ریاست بر مردم بود، رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه مرگ کشاندند تا به خون‌خواهی او برخیزند.[۳۲] امیر المؤمنان (ع) درباره‌ی فرصت‌طلبی بنی امیه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیت المال در زمان خلافت می‌فرماید:

… تا آن‌که سومی (عثمان) به خلافت برخاست، در حالی که [همانند شتری] دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مال خدا (بیت المال) را می‌جویدند و می‌خوردند؛ همانند شترانی که گیاهان بهاری را می‌جوند. تا آن‌که بافته‌ی او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یک سره کرد و شکم بارگی‌اش او را واژگون و نابود ساخت.[۳۳]

امویان، انتخاب انحصاری کارگزاران عثمان از خویشاوندانش را، نه تنها موفقیت شخصی عثمان، بلکه پیروزی تمام طایفه‌ی خویش دانستند.[۳۴] از همان آغاز خلافت عثمان، مشخص شد که او نقابی است که امویان در پشت آن پنهان شده بودند. مَوْدُودی، دانشمند معاصر پاکستانی از اهل سنت، ذیل عنوان «از خلافت راشده تا ملوکیت» درباره‌ی عملکرد عثمان در سپردن ولایات مهم به خویشاوندانش، این‌گونه اظهار نظر می‌کند که حکومت این عناصر که بیشترشان از «طُلَقا» بودند، نوعی حکومت قبیلگی بر جامعه‌ی مسلمانان بوده است. وی یکی از اشتباهات عثمان را، واگذاری تمام شامات به معاویه و نگه داشتن او برای چندین سال در حکومت آن ناحیه می‌داند که سبب استقلال معاویه و عدم پیروی او از حکومت مرکزی شد و او توانست هر چه بیشتر قدرت کسب کند.[۳۵]

عثمان خود یک اشرافی، اما با سوابق اسلامی بود. از این رو در زمان وی، حکومت قدم به قدم به سوی حاکمیت اشرافی قریش و معیارهای قبیلگی در انتخاب کارگزاران پیش رفت. عثمان پسر عمو و دامادش، مروان را در مقام مشاور عالی خلیفه نصب کرد و او تمام همت خویش را برای اجرای خواسته‌های اشرافیت اموی به کار بست.

در این دوره، استبداد شدیدتر شد و عثمان نظر خود را حتی در امور دینی، نافذ می‌شمرد و به مسلمانان درباره‌ی مخالفت با خود هشدار می‌داد. وی در پاسخ به اعتراض‌های مردم درباره‌ی بها دادن‌های بی‌جای او به بنی امیه گفت: اگر کلیدهای بهشت نیز در دست من بود، آن‌ها را به بنی امیه می‌دادم تا همه وارد بهشت شوند.[۳۶] البته صحابه‌ی برجسته‌ای چون علی (ع)، ابوذر و عمار، با سیاست‌های نادرست او مخالفت می‌کردند. برخی از آنان چون ابوذر، به دلیل عدالت‌طلبی و امر به معروف و نهی از منکر، تبعید شدند[۳۷] و برخی دیگر چون عمار به شدت کتک خوردند؛[۳۸] اما سیاست‌های خشن حکومت، سکوت در مقابل انحرافات را فراگیر کرد.

سرانجام عملکرد نادرست عثمان و کارگزارانش و رواج بدعت‌ها، مردمان برخی شهرها را بر ضد وی شوراند. با وجود تلاش امویان در مدت شورش برای انتقال عثمان به مکه[۳۹] یا شام،[۴۰] که دورنمایی از یک خلیفه‌ی ضعیف و آلت دست را تصویر می‌کرد، عثمان در محاصره قرار گرفت و سرانجام به قتل رسید. کشته شدن او سکوی پرش معاویه برای رسیدن به قدرت کامل بود. معاویه که در دوران محاصره‌ی این خلیفه به تقاضای کمک و استغاثه‌ی او پاسخی نداد،[۴۱] پس از قتل او، به خون‌خواهی‌اش برخاست و علی (ع) را متهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملاً نردبانی برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام و زمینه‌سازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید بود.

د) ستیز با حکومت بر حق امیرمؤمنان علی (ع)

پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی (ع) را به خلافت انتخاب کردند؛ اما هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید. نفاق اُموی و فرهنگ قبیلگی این دشمنان، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزش‌های اسلامی اعمال حاکمیت کند و جامعه را از عدالت اجتماعی ایده‌آل اسلامی برخوردار سازد. علی (ع) پس از یک دوره تبعیض و رفاه‌زدگی جامعه و بازگشت آن‌ها به سنت‌های اشرافی جاهلی و برخی انحراف‌ها از اصول قرآنی و سنت نبوی، به خلافت رسید. از این رو در آغاز خلافت خود، درباره‌ی ضرورت دگرگونی ارزش‌های رایج، ضمن سخنانی فرمود:

آگاه باشید تیره‌روزی‌ها و آزمایش‌ها همانند زمان بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش می‌شوید و مانند دانه‌هایی که در غربال می‌ریزند، غربال شده، مانند غذا درون دیگ جوشان زیرورو خواهید شد، تا آن‌که پایین شما بالا، و بالایی‌ها پایین رود، و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقب مانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفته‌اند، عقب خواهند ماند… .[۴۲]

در نتیجه آن حضرت چاره‌ای جز تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی نداشت. اما جامعه‌ی اسلامی به دلیل سیاست‌های نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، دچار شکاف‌های عمیق اجتماعی و اقتصادی شده بود که روز به روز بیشتر می‌شد و آن حضرت نمی‌توانست فساد ۲۵ ساله را در چند سال از بین ببرد.

نبرد جمل که با انگیزه‌ی رقابت سیاسی به وجود آمد و بر امام علی (ع) تحمیل شد، از پیامدهای شورای شش نفری عمر بود. طَلْحَه و زُبَیْر هم که از اعضای آن شورا بودند، پنداشتند که پس از عثمان، لیاقت خلافت را دارند. کشته شدن هزاران تن از مسلمانان در این جنگ،[۴۳] موجب از بین رفتن روح برادری، و باز شدن درهای فتنه و فساد، و شعله‌ور گشتن آتش نبرد صفین شد و سرانجام همه‌ی این‌ها به سود معاویه پایان یافت. اصولاً محرک اصلی جنگ جمل همان بود. او با نامه‌ای، زُبَیْر را به شورش بر ضد امیر مؤمنان تحریک کرد. زبیر نامه را به طَلْحَه نشان داد و آن‌گاه هر دو به قصد شورش، از مدینه خارج شدند.[۴۴] معاویه که در این نبرد بی‌طرف می‌نمود، در واقع به دنبال تقویت خود بود. او امام علی (ع) را فردی معرفی می‌کرد که به جنگ حواریان رسول خدا (ص) و ام المؤمنین عایشه رفته است. وی با تبلیغات دامنه‌دار خود، افراد جاهل و دست پرورده‌ی خویش را در گمراهی بیشتر فرو برد و با شعار خون‌خواهی عثمان، همه‌ی مخالفان امام را زیر یک پرچم گرد آورد با وجود آن‌که عثمان پسران و دخترانی داشت که اولیای دم او بودند، معاویه خود را ولی دم عثمان معرفی کرد.[۴۵] گویا او از قبل پیش‌بینی همه چیز را کرده و نقشه‌ی دقیقی طرح کرده بود. از این رو معاویه و دیگر بزرگان بنی امیه مانند مروان بن حکم و ولید بن عُقْبَه، نه تنها از بیعت با علی (ع) خودداری کردند،[۴۶] بلکه با متهم کردن آن حضرت به قتل عثمان، در سازمان‌دهی نبردهای دوران خلافت آن حضرت، پیش‌گام و خط دهنده بودند؛ به گونه‌ای که مانع‌تراشی‌ها و مشکل‌آفرینی‌های فراوان آنان، مانع اجرای افکار عدالت‌خواهانه‌ی امام شد.

اختلافات شدیدی که پس از جنگ صفین و ماجرای حکمیت در سپاه امام علی (ع) ایجاد شد و خوارج از دل آن پدید آمدند، بنی امیه را برای رسیدن به قدرت امیدوارتر کرد. در نتیجه، آنان پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) در سال چهلم هجری، با دسیسه‌ها و توطئه‌های فراوان، از راه صلح با امام حسن (ع) حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدین گونه خلافت از خاندان نبوت به خاندان بنی امیه انتقال یافت.[۴۷]

 

منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[۱]. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل مسلمی، ج ۲، ص ۲۸۰ ۲۸۱؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۲۱۱، ۲۱۸ ۲۲۳؛ کُلَینی، الروضه من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، ج ۸، ص ۳۴۳٫

[۲]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳؛ طبری، همان، ج ۳، ص ۲۱۸ ۲۱۹٫

[۳]. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص ۹۰٫

[۴]. ر. ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۲، ص ۳۲۰ ۳۲۱؛ عبد الحسین احمد امینی، الغدیر، ج ۱، ص ۹ ۱۱ و ج ۲، ص ۲۷۸ ۲۷۹؛ سید عبد الحسین شرف الدین موسوی، المراجعات، تحقیق شیخ حسین راضی، ص ۴۱۴ به بعد.

[۵]. ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشْق الکَبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۳۲، ص ۱۸۸٫

[۶]. ابن قُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۲۳؛ ابن عبدربّه، الْعِقْدُ الْفَرید، تحقیق علی شیری، ج ۴، ص ۲۴۵ ۲۴۶٫

[۷]. و اعَجَبَاه! أتَکُونُ‏ الخِلافَهُ بالصَّحابَهِ وَ لَا تَکُونُ‏ بالصَّحَابَهِ وَ الْقَرَابَهِ؟ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۸، ص ۴۱۶، حکمت ۱۹۰).

[۸]. مسعودی، مُرُوجُ الذَّهَب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۳، ص ۴۳؛ مِفْریزِی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص ۲۷؛ ذهبی، سِیَرُ أعلام النُّبَلاء، تحقیق مصطفی عبد القادر، عطا، ج ۵، ص ۳۴۹٫

[۹]. ابن عبد ربّه، اَلْعِقْدُ الْفَرید، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۳۴۶ ۳۴۷٫

[۱۰]. لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا (نهج البلاغه، خطبه‌ی ۳).

[۱۱]. احْلِبْ‏ یَا عُمَرُ حَلْباً لَکَ‏ شَطْرُهُ‏ وَ اشْدُدْ لَهُ الْیَوْمَ لِیَرُدَّ عَلَیْکَ غَداً (ابن قُتَیْبه‌ی دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۲۹٫ نیز ر. ک: بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۲، ص ۲۶۹؛ شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۱۱؛ طبرسی، الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۸۳).

 

[۱۲]. فَکانَ اَبُوک وَفارُوقُهُ اَوَّلَ مَن ابْتَزهُ حَقَّهُ وَ خَالَفَهُ عَلَی أمْرِهِ… فَخُذْ حَذرک یَا ابن اَبی بکر، وَقِسْ بِشَبْرِک وَ بِفَتْرِک… فَأبُوک‏ اِستَبَدَّ بِهِ‏ وَ نَحنُ شُرَکاؤهُ   وَ لَو لا مَا فَعَلَ أَبُوک مِن قبْلُ مَا خَالَفْنَا اِبنَ أبی طَالب، وَ لَسَلَّمْنَا إلَیهِ، وَ لَکنَّا رَأیْنَا أبَاک فَعَلَ ذَلِک بِهِ مِنْ قَبْلِنَا، فَخَالَفْنَا اِبنَ ابی طالب… وَ اقْتَدَیْنَا بِفِعَالِهِ، فَعِبْ أبَاک بِمَا بَدالَک أوْدَعْ ذَلک… (مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۳، ص ۲۱ ۲۲؛ نصر بن مُزاحِم مِنْقَری، وَقْعَهُ صفین، تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون، ص ۱۱۹ ۱۲۱).

 

[۱۳]. برای نمونه ابوذر گفت: اگر امارت کسی را که خدا او را مقدم داشته بود، می‌پذیرفتید، هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی‌گردید (طبرسی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمد هادی به، ج ۱، ص ۳۶۷). مشابه چنین سخنی از ابن عباس نیز نقل شده است (شیخ مفید، الامالی، تحقیق حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، ص ۴۸).

[۱۴]. عماد الدین طبری، کامل بهایی، ج ۲، ص ۳۰۴٫

[۱۵]. ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۳، ص ۱۹۹؛ نیز ر. ک: ابن قُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۳۷ ۳۸٫

[۱۶]. … کانَتْ بَیْعَهُ أبی بَکر فَلْتَهً وَقَی اللهُ شَرَّها… (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۸؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۲۰۵).

[۱۷]. ر. ک: رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص ۱۰۰٫

[۱۸]. چنان که از جرایم فرد فاجری مثل مُغِیرَه بن شُعْبَه چشم پوشید (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۴۶).

[۱۹]. طه حسین، علی و فرزندانش، ص ۵۹٫

[۲۰]. نصر بن مُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَهُ صفین، تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون، ص ۳۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ترجمه‌ی محمد بن احمد مستوفی، تصحیح مجد طباطبایی، ج ۲، ص ۴۲۸٫

[۲۱]. ر. ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، ج ۳، ص ۴۷۲؛ ابن کثیر، البِدایه و النَّهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج ۸، ص ۱۳۳٫

[۲۲]. ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۵، ص ۳۱٫

[۲۳]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۸۷؛ متقی بن حسام الدین هندی، کْنزُ الُعُمَّال، تصحیح صفوه السقا، ج ۵، ص ۷۳۵٫

[۲۴]. ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشْق الکَبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۶۲، ص ۸۰؛ ابن اثیر، أسْدُ الْغابَه فی معرفه الصَّحابه، ج ۴، ص ۴۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، ج ۶، ص ۱۲۱٫

[۲۵]. درباره‌ی علت و چگونگی تشکیل این شورا، ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۳، ص ۳۴۲ به بعد؛ طبری، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، ص ۲۲۷ به بعد.

[۲۶]. عبد الرزاق، اَلْمُصَنَّف، ج ۵، ص ۴۴۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۸۶٫

[۲۷]. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، ص ۲۲۹ ۲۳۰؛ ابن ابی الحدید، همان، ج ۱، ص ۱۹۱ ۱۹۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج ۲، ص ۲۲۱٫

[۲۸]. ر. ک: غلامحسین زرگری‌نژاد، نهضت امام حسین (ع) و قیام کربلا، ص ۵۴ ۵۵٫

[۲۹]. بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۶، ص ۱۲۸؛ شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۹۴٫

[۳۰]. ابن ابی الحدید، همان، ج ۹، ص ۵۳٫ نیز ر. ک: مسعودی، مُرُوجُ الذَّهَب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۲، ص ۳۵۱ ۳۵۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، ج ۴، ص ۲۴۰؛ مِقْریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص ۱۷ ۱۸٫

[۳۱]. جُرج جُرداق، الامام علی صوت العداله الانسانیه، ج ۱، ص ۱۵۴٫

[۳۲]. غلامحسین زرگری‌نژاد، نهضت امام حسین (ع) و قیام کربلا، ص ۵۷٫

[۳۳]. إِلَى‏ أَنْ‏ قَامَ‏ ثَالِثُ‏ الْقَوْمِ‏ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خَضْمَهَ الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ (نهج البلاغه، خطبه‌ی ۳).

 

 

[۳۴]. درباره‌ی انتخاب کارگزاران عثمان از میان خویشاوندانش، ر. ک: مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۲، ص ۳۴۳ ۳۴۴٫ ابو سفیان نیز در موارد متعدد به بنی امیه تذکر می‌دهد که از موقعیت به دست آمده، کمال استفاده را ببرند و هرگز آن را به دیگران واگذار نکنند (ر. ک: ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، تحقیق علی محمد بجاوی، ج ۶، ص ۳۵۵ ۳۵۶).

[۳۵]. ابو الاعلی مَوْدُودی، خلافت و ملوکیت، ص ۶۴ ۶۵، ۷۸٫

[۳۶]. احمد بن حنبل، المسند للامام احمد بن حنبل، تصحیح محمد جمیل العطار، ج ۱، باب مسند عثمان بن عفان، ص ۱۳۶، ش ۴۳۹٫

[۳۷]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱ ۱۷۲؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، ص ۲۸۳ ۲۸۴؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۲، ص ۳۷۳ به بعد.

[۳۸]. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، ج ۳، ص ۱۰۹۹؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۶، ص ۱۶۱؛ شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میر شریفی، ص ۱۸۵٫

[۳۹]. شیخ مفید، همان، ص ۱۴۶٫

[۴۰]. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج ۲، ص ۵۶۸٫

[۴۱]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۵٫ نیز ر. ک: ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۲، ص ۴۱۶ ۴۱۷، ۴۹۵٫

[۴۲]. نهج البلاغه، خطبه‌ی ۱۶٫

[۴۳]. درباره‌ی رقم تلفات این جنگ میان مورخان اختلاف است. مسعودی رقم آن را هجده هزار و ابن اثیر ده هزار نفر ثبت کرده‌اند (مسعودی، مُرُوجُ الذَّهَب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۲، ص ۳۶۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج ۲، ص ۳۴۶).

[۴۴]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۳۱۰٫

[۴۵]. ابن ابی الحدید، در این باره سخنی منصفانه دارد؛ او می‌نویسد: «امیر مؤمنان (ع) انتظار داشت که معاویه و دیگران از او اطاعت کنند و فرزندان عثمان نزد آن حضرت رفته، درباره‌ی قتل پدرشان اقامه‌ی دعوا کنند. اما در واقع چنین اتفاقی رخ نداد؛ زیرا معاویه و اهل شام، عصیان و سرپیچی کردند و وارثان خون عثمان، به معاویه پناه بردند و از حوزه‌ی علی مفارقت و جدایی کردند و قصاص را از راه شرعی درخواست نکردند؛ بلکه آن را از راه زور و غلبه خواستند و معاویه آن را از راه عصبیت جاهلی پی گرفت. پس هیچ کدام کار را از راه آن، وارد نشدند» (همان، ج ۹، ص ۲۹۳).

[۴۶]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۸؛ مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۲، ص ۳۶۲٫

[۴۷]. یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شریفان مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است مجسمه‌ی طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند: به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت دمکراسی اسلام را به نظام سلطه و استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود، اسلام همه‌ی عالم را فرا می‌گرفت و امروز ما آلمانی‌ها و همه‌ی ملت‌های اروپایی، مسلمان عرب بودیم (محمد رشید رضا، تفسیر اَلْمَنَار، ج ۱۱، ص ۲۶۰).