لغزش خواص

از زمینه‌های اجتماعی نهضت عاشورا، لغزش‌هایی بود که از بعضی خواصِ امت پیامبر (ص) در صدر اسلام سر زد. مقصود از خواص در آن زمان کسانی هستند که به دلیل امتیازاتی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت قبل از فتح مکه، شرکت در جنگ‌های نخست صدر اسلام مانند بدر و اُحد، قرابت با پیامبر خدا (ص)، کتابت وحی و اساساً درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به زهد و عبادت، و بهره‌مندی از دانش‌های فقه و حدیث، و داشتن مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان جامعه‌ی اسلامی نفوذ داشتند. این گروه پس از رحلت نبی مکرم، اندک اندک سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش کرده، به تسامح دینی و رخوت و سستی در وفاداری به آرمان‌های اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیه به توده‌ی مردم، به ویژه نو مسلمانان نیز منتقل شد و زمینه‌ی زوال ارزش‌ها و حذف شخصیت‌های وارسته و لایق از صحنه‌ی حکومت، و سلطه‌ی افراد فاسد و بی‌عقیده بر جامعه‌ی اسلامی فراهم آمد.

راز این انحراف را باید در دنیاگرایی برخی از خواص جست‌وجو کرد. مقصود از دنیاگرایی، دل‌بستگی به دنیا و لذت‌های آن چون ریاست و مال است. دنیاگرایی بزرگ‌ترین نگرانی پیامبر (ص) درباره‌ی امتش بود. ابوسعید خدری از رسول خدا (ص) نقل می‌کند: بیشترین نگرانی من بر شما برکاتی است که خداوند از زمین به شما عنایت می‌کند. پرسیدند: مقصود شما از برکات چیست؟ حضرت فرمود: زیبایی دنیا.[۱] این لغزش در طول تاریخ اسلام دامن‌گیر بسیاری از خواص شده است؛ کسانی که حق را می‌شناختند، اما دنیاگرایی، آنان را به طرفداری از باطل کشاند. دنیاگرایی دارای جلوه‌های مختلفی است که به چند نمونه‌ی آن اشاره می‌شود.

الف) ریاست‌طلبی

جاه‌طلبی و ریاست‌خواهی از عوامل مهم اعراض از حق محسوب می‌شود. انحراف خلافت از جایگاه اصلی خود، که خدا و پیامبر (ص) آن را تعیین کرده بودند، و نیز عملکرد دنیاخواهان از سقیفه تا مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاست‌خواهی برخی از خواص بود. یکی از انگیزه‌های مخالفان برای مقابله و رویارویی با امیر مؤمنان (ع) در زمان خلافت او نیز همین بوده است. کسانی که هدفشان از بیعت با حضرت، رسیدن به پست و مقام بود، مدت چندانی طول نکشید که به خاطر برآورده نشدن خواسته‌هایشان، در مقابل آن حضرت جبهه گرفتند. طَلْحَه و زُبَیْر پس از گذشت چند روز از بیعت با علی (ع) خدمت ایشان رسیدند و گفتند: «ای امیر مؤمنان، حتماً از سمتی که در حکومت عثمان بر ما رفت، آگاهید و نیز خوب می‌دانید که عثمان به بنی امیه توجه داشت و اینک خداوند خلافت را بعد از عثمان به تو داده است. خواسته‌ی ما این است که بعضی از کارهای خود را به ما واگذار کنی».

امام فرمود: «به همان بهره‌ای که خداوند برایتان معیّن فرموده، راضی باشید تا من درباره‌ی خواسته‌ی شما بیندیشم. بدانید که من در این امانتی که خدا به من سپرده، جز انسان‌هایی که از دینشان راضی‌ام و از امانت‌داری‌شان خرسندم و لیاقت آن‌ها را احراز کرده‌ام، کسی را شریک نمی‌کنم».[۲]

طَلْحَه و زُبَیْر به هوس ریاست و شرکت در امر حکومت با علی (ع) بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او در دین و دقت و سازش ناپذیری وی را در انتخاب کارگزاران دیدند و مشاهده کردند که علی (ع) مصمم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و سنت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد، سر به شورش گذاشتند.[۳] امیر مؤمنان علی (ع) در تحلیل اقدام جاه‌طلبانه‌ی آنان فرمود: «اینان آن‌چنان ریاست طلب‌اند که هر کدام تنها ریاست مطلقه‌ی خود را می‌خواهند و بس! بر این اساس بین خود کشمکش دارند و به یکدیگر کینه می‌ورزند».[۴]

طَلْحَه و زُبَیْر پس از تصرف بصره، درباره‌ی این‌که کدام یک در مسجد جامع این شهر بر مردم نماز جماعت بخواند، اختلاف داشتند و با میانجیگری عایشه رضایت دادند که فرزندانشان محمد و عبدالله، به نوبت برای مردم نماز بخوانند. طَلْحَه از عایشه خواست که به مردم امر کند به او با عنوان «امیر» سلام دهند، و زُبَیْر نیز همین تقاضا را داشت. عایشه دستور داد به هر دو با عنوان «امیر» سلام دهند. آن دو در جنگ جمل (در کنار بصره) و در فرماندهی جنگ نیز با هم اختلاف داشتند.[۵] چنین انسان‌هایی برای رسیدن به ریاست، حاضرند همه‌ی اصول و ارزش‌ها را کنار بگذارند؛ همچنان که در واقعه‌ی کربلا، عمر بن سعد هم با علم به حقانیت امام حسین (ع) حاضر شد برای رسیدن به ملک ری با ایشان بجنگد.[۶]

ب) مال‌پرستی

گرایش به مال‌پرستی در خواص، دو عامل اصلی داشت که یکی زمینه‌ساز بروز دیگری بود؛ گسترش فتوحات اسلامی که سبب سرازیر شدن غنایم بی‌شمار به پایتخت خلافت شد، تغییر نگرش افراد را نسبت به زندگی دنیا در پی داشت. به تدریج تمام هم و غم بسیاری از مسلمانان، به ویژه خواص، ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.

فتح سرزمین‌های پهناور و ثروتمندی چون ایران و روم و مصر، ثروت‌های کلانی را وارد جامعه‌ی اسلامی کرد؛ به طوری که برای نمونه در دوران خلفا تنها از سرزمین‌های فتح‌ شده‌ی عراق، سالانه ۱۲۰ میلیون درهم جزیه و خراج، وارد خزانه‌ی بیت المال می‌شد.[۷] هنگامی که عمرو بن عاص مصر را فتح کرد، مبلغ دو میلیون [درهم] خراج و جزیه به مدینه فرستاد. بعدها در زمان حکمرانی عبدالله بن سعد بن ابی سرح در مصر، این مبلغ به چهار میلیون رسید.[۸]

اگر این ثروت‌ها عادلانه در میان مسلمانان تقسیم می‌شد و برای تقویت بنیه‌ی دینی و اخلاقی، و رشد فکری و فرهنگی، و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه‌ی اسلامی هزینه می‌شد، یقیناً ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار می‌آورد. ولی متأسفانه خلیفه‌ی دوم و پس از او خلیفه‌ی سوم، با تقسیم نابرابر آن‌ها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینه‌ی اختلاف طبقاتی و پیدایش تجمل‌گرایی و رفاه‌زدگی در میان بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و انحراف خواص از همین‌جا آغاز شد.

چنان که در جای خود ثابت شده، به دنبال جمع شدن عواید فتوحات، خلیفه‌ی دوم در صدد تأسیس دفتر حقوق و مقرری برآمد. سرانجام در سال بیستم هجری با پیشنهاد ولید بن هِشام بن مُغِیرَه به تقلید از رومیان، دیوانی ترتیب داد[۹] و در آن سهمیه‌ی سالیانه‌ی مسلمانان را به گونه‌ای تبعیض‌آمیز و بر اساس سوابق و موقعیت اجتماعی آنان تعیین نمود؛ بدین‌گونه که سابقان در اسلام را بر دیگران، مهاجران را بر انصار، قریش را بر غیر قریش، مهاجران قریش را بر غیر مهاجران، عرب را بر عجم، و خانواده‌های مشهور را بر خانواده‌های گمنام ترجیح داد؛[۱۰] برای مهاجران شرکت کننده در جنگ بدر، پنج هزار درهم، و برای انصار بدری چهار هزار درهم،[۱۱] و برای فرزندان بدری‌ها نیز، دو هزار درهم حقوق معیّن کرد؛[۱۲] عمر برای مردانی که پیش از فتح مکه هجرت کرده بودند، سه هزار درهم، ولی برای مردان مسلمان شده در روز فتح، دو هزار درهم و برای فرزندان جوان مهاجران، سهمی برابر با سهم مسلمانان روز فتح مکه تعیین نمود.[۱۳]

وی کل قریش را بر غیر قریش ترجیح داد؛ برای سران قریش چون ابوسفیان و معاویه، پنج هزار درهم، و برای هر یک از زنان پیامبر، سهم ویژه‌ی شش هزار درهمی مقرر کرد و در میان آن‌ها برای عایشه دختر ابوبکر، ام حبیبه دختر ابوسفیان، و حَفْصَه دختر خودش، دوازده هزار درهم و برای صفیه و جُوَیْرِیَّه پنج هزار درهم معیّن کرد،[۱۴] و برای مکیان غیر مهاجر ششصد و هفتصد و برای اهل یمن چهارصد، برای مُضَر سیصد، و برای ربیعه دویست درهم مقرری وضع کرد.[۱۵]

او سپس بر اساس منزلت مسلمانان و توانایی‌شان در قرائت قرآن و جهاد در راه خدا، سهمیه‌ای به هر یک اختصاص داد. آن‌گاه برای هر یک از مردان مسلمان مدینه ۲۵ درهم، و برای هر مرد از اهالی یمن و شام و عراق، بین دو هزار تا سیصد درهم تعیین کرد.[۱۶]

این‌گونه امتیازبندی‌ها، از یک سو مزیت دینی را موجب مزیت دنیوی قرار داد و از سوی دیگر موجب طبقه‌بندی اجتماعی شد. چون بیشتر امتیازها به نفع قریش و مهاجران و بزرگان اصحاب بود و چون آنان از اموال عمومی بیشتر بهره‌مند شدند، روحیه‌ی رفاه‌طلبی و اشرافی‌گری در آن‌ها اوج گرفت.

در اثر ادامه‌ی فتوحات در زمان عثمان، سهمیه‌ی سالانه‌ی اصحاب افزایش یافت[۱۷] و این روند موجب افزایش روز افزون تفاوت مسلمانان در اموال و درآمدها شد.

افزون بر تبعیض‌های عمر که زمینه‌ساز شکل‌گیری نوعی اشرافی‌گری در میان خواص شد، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخشش‌های کلان و بی‌حساب او از بیت المال به بنی امیه و گروهی از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان، حَکَم بن عاص، مروان بن حَکَم، یَعلَی بن امیه، عبدالله بن ابی سَرْح، سعد بن ابی وَقّاص، ولید بن عُقْبَه، حارث بن حَکَم، طَلْحَه، زُبَیْر و زید بن ثابت بود.[۱۸] وی «مهروز» را که محل بازاری در مدینه، و وقف مسلمانان بود، به حارث بن حَکَم بخشید؛[۱۹] فدک را به مروان، و چراگاه‌های مدینه را به امویان اختصاص داد.[۲۰]

عثمان صد هزار درهم به حَکَم بن عاص[۲۱] و همین مقدار به پسر او مروان بخشید.[۲۲] خمس غنایم فتح افریقا از طرابلس تا طنجه را به برادر رضاعی خود عبدالله بن ابی سَرْح اختصاص داد[۲۳] و صدهزار درهم به سعید بن عاص اموی هدیه داد.[۲۴]

خلیفه‌ی سوم خودش هم زندگی مرفهی داشت؛ چنان که خانه‌های هفت‌گانه‌ی او در مدینه مشهور است. او خانه‌ای برای همسرش نائله، و خانه‌ای برای همسر دیگرش عایشه داشت و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش گذاشته بود.[۲۵] او قصری به نام زوراء بنا کرد[۲۶] و رفاه‌طلبی را به جایی رسانید که عبد الرحمن بن عَوْف در مجلس ولیمه‌ی او گفت: «ای پسر عفّان، آنچه را که درباره‌ی تو دروغ می‌پنداشتم، اکنون باور می‌کنم و از بیعت با تو، به خدا پناه می‌برم».[۲۷] عثمان رمه‌های اسب و شتر و املاک فراوانی در وادی القری و حُنین داشت. به تبع او افراد دیگر طبقه‌ی جدید اشرافیت نیز، بر سرمایه‌های خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آورده،[۲۸] اموال و املاک فراوانی در بصره و کوفه بر جای گذاشتند.[۲۹] در این دوره بیت المال به ملک شخصی تبدیل شد؛ تا جایی که عثمان گفت: نیازمان را از این غنایم برمی‌گیریم؛ هر چند برخلاف میل مردم باشد.[۳۰] امام علی (ع) در برابر این روند، سکوت را شکست و به عثمان فرمود: «آیا نمی‌خواهی دست بنی امیه را از آبرو و اموال مسلمانان کوتاه کنی؟»[۳۱]

بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، به ثروت‌اندوزی بپردازند و در کام دنیاپرستی فرو رفته، عوام را هم بدان سو بکشند.[۳۲]

رفتار اینان و طرز زندگی‌شان، ابتدا توده‌ی امت پیامبر و سپس نو مسلمانان را که اصحاب نامدار پیامبر (ص) را دارای قداست ویژه‌ای می‌دانستند و برخی با نیات خالصی در سرزمین‌های دور از مرکز، در شرایط سخت مشغول جهاد بودند، ناراحت و متأثر کرد.

روزی یکی از رزمندگان اسلام از اهالی شام، به حجاز آمد و پس از مشاهده‌ی زندگی اشرافی عبد الرحمن بن عَوْف، به او گفت: چه شده است که ما در دنیا زاهدانه زندگی می‌کنیم؛ در حالی که شما به دنیا رغبت نشان می‌دهید؟! ما در رفتن به جهاد شتاب می‌کنیم؛ ولی شما سستی می‌ورزید و در جهاد شرکت نمی‌کنید؛ در حالی که شما جزو اسلاف و برگزیدگان ما و اصحاب پیامبر هستید؟

عبد الرحمن در پاسخ این مرد شامی، رمز این زندگی اشرافی را بی‌پرده افشا کرد و گفت: این‌طور نیست که چیزی (از رسول خدا) به ما رسیده باشد که به شما نرسیده (که ما به سبب آن، این زندگی را انتخاب کرده باشیم) و این‌طور نیست که ما چیزی (از اسلام بدانیم) که شما ندانید (و بدان دلیل این روش را برگزیده باشیم)؛ بلکه ما در زمان رسول خدا (ص) با سختی آزمایش شدیم و صبر کردیم، ولی (امروز) با راحتی و آسایش آزموده شدیم و صبر را از کف دادیم.[۳۳]

با چنین اعتراف‌های تکان دهنده‌ای و با تغییر محسوسی که در سیره و سخن خواص نمایان شد، اندک اندک سیمای پنهان آنان رخ نمود و مردم پنداشتند که آنچه درباره‌ی فضیلت زهد و تقوا و جهاد به آن‌ها گفته شده یا گفته می‌شود، مربوط به دورانی است که سپری شده و دیگر دوران رفاه و کام‌جویی افزون‌تر از دنیا فرا رسیده است. بدین‌سان وقتی عوام، راهبران خود را متغیر یافتند، تغییر مسیر دادند؛ به گونه‌ای که حال جهاد و شهادت در راه خدا از میان سپاهیان اسلام رخت بربست و سستی و زبونی بر رزمندگان عارض شد.

ج) خودپرستی و تکبر

جلوه‌ی دیگر دنیاگرایی، خودپرستی است؛ یعنی خود و متعلقات خود را حق دیدن، و بی‌چون و چرا و بدون منطق، از آرا و نظریات خود دفاع کردن، و آن را محور حب و بغض قرار دادن. یکی از اصلی‌ترین عوامل مخالفت با انبیا در طول تاریخ، همین خودپرستی بوده است؛ خودپرستی کسانی که با به رخ کشیدن مال و ثروت خود و هوادارانشان، خود را برتر، و انبیا را حقیر می‌شمردند. این روحیه‌ی ضد انسانی، با تعالیم قرآنی و نبوی در میان عرب‌ها فروکش کرد؛ اما پس از رحلت آن حضرت، به دلیل تقویت روحیه‌ی ریاست‌طلبی و مال‌پرستی در میان خواص، روحیه‌ی اشرافی‌گری و نوعی برتری‌طلبی مستکبرانه و تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود و موجب شد صمیمیت برادرانه و اخوت دینی مسلمانان، تبدیل به روابط بالادست با فرودست، مولی با عبید، و مالک با برده شود. رفته رفته در اثر رفاه و تنعّم تبعیض‌آمیز، برتری‌طلبی به یک عادت ثانوی برای خواص مبدل شد؛ به طوری که مقابله با آن به قدری دشوار شد که وقتی امیر مؤمنان آن را به وضع زمان رسول خدا برگرداند، با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر، یکی از عوامل جدایی بسیاری از خواص از آن حضرت بود. برای نمونه طَلْحَه و زُبَیْر در آغاز حکومت علی (ع) به تقسیم مساوی بیت المال اعتراض کردند؛ در حالی که هیچ نیازی به حقوق پرداختی از طرف علی (ع) نداشتند؛ ولی از این‌که حضرت آن‌ها را با مردم دیگر همسان قرار داده بود، احساس کسر شأن می‌کردند. سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود؛ بلکه می‌گفتند چرا ما را با سایر مردم مساوی قرار داده‌ای، در حالی که سوابق ما، در اسلام، نزدیکی ما به رسول خدا (ص) و خدمات ما، بیش از دیگران بوده است. به دنبال این سخن، حضرت از آن‌ها اقرار گرفت که خودش هم در سوابق، هم در نزدیکی به رسول خدا و هم در خدمت به اسلام، بر آنام مقدم بوده است. آن‌گاه فرمود: «قسم به خدا من و این کارگرم در بهره‌مندی از این مال یک سان هستیم».[۳۴]

این روحیه، به برخی از بنی هاشم هم سرایت کرد؛ چنان که عقیل چون خود را دارای حسب و نَسب برتری در میان قبایل عرب می‌پنداشت، به برادر اعتراض کرده، گفت: «آیا مرا با سیاهی از سیاهان مدینه مساوی قرار می‌دهی؟»[۳۵]

روحیه‌ی برتری‌طلبی جاهلانه، ثمره‌ی بسیار تلخی بود که شجره‌ی خبیثه‌ی اشرافیت و ثروت‌های باد آورده، به بار آورده بود و همین موجب فاصله‌ی دل‌ها از یکدیگر، و از بین رفتن وحدت و همدلی امت اسلامی شد و مردم را به دست و پا کردن ابزارهای تفاخر و تظاهر و فراهم کردن مظاهر فریبنده‌ی دنیا تشویق کرد.

بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه‌ی ثروت‌اندوزی متوقف نشد، بلکه در زمینه‌هایی چون برتری‌طلبی، جاه و جلال، شهرت و مقام، و زندگی آرام و راحت گسترش یافت و همین امر سبب شد افزون بر ثروتمندان، زاهدنمایان و برخی از علما و محدثان و وابستگان به خاندان‌های مشهور چون عایشه، عبدالله بن عمر، اُسامه بن زید، ابوموسی اشعری، عبدالله بن شَقیق، مُطَرَّف بن عبدالله، مُرَّه بن شَراحیل، علاء بن زیاد و زید بن ارقم نیز در زمره‌ی خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود، جامعه را به انحراف بکشانند.

به موازات رشد دنیاگرایی، غیرت و حساسیت دینی خواص از بین رفت؛ عنصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیه به توده‌ی مردم منتقل شد؛ به گونه‌ای که وقتی امام حسین (ع) فرمود: «آیا نمی‌‌نگرید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌گردد»،[۳۶] عوام از یاری‌اش خودداری کردند و این بی‌مبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزش‌ها، غم‌بارترین پیامد انحراف خواص بود که دامن‌گیر امت پیامبر شد.

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت پس از رحلت نبی اکرم (ص)، امواج فتنه‌ها و انحراف‌ها به سوی جامعه‌ی اسلامی روی آورد؛ ولی در نخستین گام، گروهی از نخبگان و برگزیدگان بودند که خود را تسلیم این موج کردند و دین و نبوت و ولایت را به سکه‌ها و جواهر و پست و مقام و نام و نشان دنیا فروختند و به دنبال آن‌ها بیشتر مردم دست از دامن قرآن و عترت کشیده، در پی یک زندگی خوش و راحت، و جست‌وجوی نام و نان دویدند و پیشوایان جبهه‌ی حق را در میدان مبارزه با باطل تنها گذاردند. به همین دلیل، برخی از بزرگان اصحاب و دین‌داران نامدار پیشین، یعنی کسانی که در راه اسلام مرارت‌ها کشیده بودند، دوران جوانی‌شان را کنار پیامبر در میدان‌های جهاد و شهادت یا در شرایط زهد و تنگ دستی به تحصیل علم و تقوا سپری کرده بودند، و برای یاری اسلام از جان و مال و عمر و آبرو و زن و فرزند خویش مایه گذاشته بودند، به افراد دنیاطلبی تبدیل شدند که با مال و منال خویش چون سران قریش در دوران جاهلیت به دیگران فخر می‌کردند و از مجاهدت‌های خود چون ابزاری برای کسب امتیازهای دنیایی بیشتر بهره می‌جستند.

از این رو آنان از درگیری با جبهه‌ی باطل خودداری کرده، حق را یاری نمی‌کردند؛ نه خودشان از ارزش‌ها دفاع می‌کردند و نه به کسانی که برای احیای ارزش‌ها برمی‌خاستند، یاری می‌رساندند. این روند تا دوران امامت حضرت سیّد الشّهداء (ع) ادامه داشت؛ به گونه‌ای که حضرت درباره‌ی مردمان معاصرش فرمود: إِنَّ النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ‏ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ؛[۳۷] «مردم بندگان دنیایند و دین، لقلقه‌ی زبان آن‌هاست. تا زمانی که معیشت آن‌ها برقرار باشد، دین دارند؛ اما هر گاه در امتحان افتند، متدینان اندک خواهند بود».

این سخن ابی عبدالله (ع) نشانگر آن است که او درد اصلی امت پیامبر را در دلدادگی به دنیا می‌دیده است و گناه آن بر گردن خواصی بوده که با لغزش‌های خود، بنیان ارزش‌ها را سست کردند.

 

 منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[۱]. بخاری، صحیح بخاری، تحقیق قاسم الشماعی الرفاعی، ج ۸، ص ۴۵۸؛ بیهقی، کتاب الاربعون الصغری، تحقیق ابو اسحاق جوینی اثری، ص ۹۳٫

[۲]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۲۳۱٫

[۳]. همان، ج ۱۱، ص ۱۰٫

[۴]. نهج البلاغه، خطبه‌ی ۱۴۸٫

[۵]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۹، ص ۱۱۰٫

[۶]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۴۰۹ ۴۱۱؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج ۴، ص ۱۰۶٫

[۷]. محمد بن حسین فرّاء و علی بن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، تحقیق محمد حامد الفقی، ج ۱، ص ۱۸۵٫

[۸]. بَلاذُری، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص ۲۱۷٫

[۹]. ر. ک: همان، ص ۴۳۵ ۴۳۶؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۳٫

[۱۰]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۸، ص ۱۱۱٫

[۱۱]. محمد بن حسین فرّاء و علی بن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، تحقیق محمد حامد الفقی، ج ۱، ص ۲۳۸٫

[۱۲]. بَلاذُری، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص ۴۳۷٫

[۱۳]. همان.

[۱۴]. برای ملاحظه‌ی اقوال گوناگون در این زمینه، ر. ک: همان، ص ۴۳۷ ۴۴۳٫

[۱۵]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۳٫

[۱۶]. بَلاذُری، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص ۴۳۸٫

[۱۷]. همان.

[۱۸]. ر. ک: عبدالحسین امین امینی، الغدیر، ج ۸، ص ۲۸۶٫

[۱۹]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۹۸٫

[۲۰]. همان، ص ۱۹۸ ۱۹۹٫

[۲۱]. ر. ک: عبد الحسین امین امینی، الغدیر، ج ۸، ص ۲۴۲٫

[۲۲]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۹۹٫

[۲۳]. همان.

[۲۴]. همان، ج ۳، ص ۳۵٫

[۲۵]. عبد الحسین امین امینی، الغدیر، ج ۹، ص ۱۷؛ ابن قُتَیْبه‌ی دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۵۰٫

[۲۶]. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل سلمی، ج ۳، ص ۵۷؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۹۶٫

[۲۷]. ابن ابی الحدید، همان؛ عبد الحسین امین امینی، الغدیر، ج ۹، ص ۸۷٫

[۲۸]. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: ابن ابی الحدید، همان، ص ۱۹۸ ۱۹۹٫

[۲۹]. مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، ج ۲، ص ۳۴۱ ۳۴۲٫

[۳۰]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۴۹٫

[۳۱]. همان، ج ۹، ص ۱۵٫

[۳۲]. توجه به این نکته مهم است که در عصر رسول خدا (ص) با دویست درهم، یک زندگیِ به دور از فقر فراهم می‌شد. حتی برخی گفته‌اند کسی که پنجاه درهم داشت. غنی به شمار می‌آمد و زکات به او تعلق نمی‌گرفت؛ زیرا وقتی از رسول خدا پرسیدند: حد بی‌نیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخص، پنجاه درهم داشته باشد (ر. ک: سرخسی، المبسوط، تحقیق گروهی از علما، ج ۳، ص ۱۳ ۱۴؛ عبدالله بن قُدامَه، المغنی، ج ۲، ص ۵۲۳)؛ در حالی که پس از رسول خدا (ص) آنچه از طریق غنایم و عطا به دست مسلمانان می‌رسید، ده‌ها برابر این مقدار بوده است.

[۳۳]. ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشق الکَبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۷، ص ۲۱، ذیل عنوان «ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف».

[۳۴]. فَوَ اللَّهِ مَا أَنَا وَ أَجِیرِی‏ هَذَا فِی‏ هَذَا الْمَالِ‏ إِلَّا بِمَنْزِلَهٍ وَاحِدَهٍ (ابو حنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، تحقیق اَصف بن علی اصغر فیضی، ج ۱، باب قسم الغنائم من کتاب الجهاد، ص ۳۸۴، ح ۱).

 

[۳۵]. أَتَجْعَلُنِی وَ أَسْوَداً مِنْ‏ سُودَانِ‏ الْمَدِینَهِ وَاحِداً (ر. ک: شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح و تحقیق علی اکبر غفاری، ص ۱۵۱؛ محمد باقر محمودی، نهج السعاده، ج ۱، ص ۲۱۲).

 

 

[۳۶]. ألا ترون أن الحق لا یعمل به و أن الباطل لا یتناهی عنه (ر. ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۴۰۴؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین (ع) من تاریخ مَدینه دِمَشق، تحقیق محمد باقر محمودی، ص ۲۱۴؛ سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص ۱۳۸).

[۳۷]. ابن شُعْبَه، تُحف العقول، تحقیق علی اکبر غفاری، ص ۲۴۵؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج ۱، ص ۲۳۷٫