پدر به مسایل شرعی ما اهمیت میداد. روی درس و تحصیل هم تأکید داشت و برای آن محدودیت قایل نبود، حتی وقتی برای ادامهی تحصیل در خارج اجازه خواستم، اجازه داد. از دور مواظب کارهایمان بود و ما را با زبان خودمان امر به معروف و نهی از منکر میکرد. چیزی را با زور نمیقبولاند، حتی در مسایل شرعی. میگفت باید خودمان درک کنیم. اگر شب نمیسپردیم که برای نماز صبح بیدارمان کند، بیدار نمیکرد.
گاهی که شیطنت میکردیم، به اندازهای که لازم میدید، با ما اخم و دعوا میکرد، امّا اگر در مسایل شرعی کوتاهی میکردیم، مثلاً دروغ گفته بودیم یا غیبتی میکردیم، سخت برمیآشفت و حتی گاهی تا سه روز قهر میکرد و فقط جواب سلام ما را میداد. امّا باز هم اگر چیزی میخواستیم، غیر مستقیم میداد.
به مادر خیلی احترام میگذاشت. یک بار هم نشنیدم که نسبت به ایشان از کلمهی «تو» استفاده کند. حتی وقتی مادر خواب بود، از بالای سرش رد نمیشد.
به درس ما اهمیت میداد. گاهی میگفت: «چون وقت ندارم و نمیتوانم به درستان برسم، سعی کنید از معلمهایتان استفاده کنید.»
من به مدرسهی شهید مطهری میرفتم. آنجا در کنار درسهایمان، زبان عربی و انگلیسی هم یاد میدادند.
همیشه شاگرد خوبی بودم. کارنامهام را که نشان میدادم، خوشحالی را توی چهرهی پدر میدیدم، آن وقت به بچّهها میگفت: «شما هم سعی کنید نمراتتان به همین خوبی باشد.»
به بچّهها سفارش میکرد: «درس را کنار نگذارید.»
رسم خوبان ۲۴ – محبّت به خانواده، ص ۳۰ و ۳۱٫ / پرواز در پرواز، صص ۵۶-۵۵٫
پاسخ دهید