رسانده است به لبهای شیعیان، جــانها

تنی که دوخته شد بر کــفن، ز پیکان ها

گهی ز بارش اشک و گهی ز بـارش تیر

سفینه ای است گـــرفتار بین طوفان ها

به روی دست عزیزان خـود شود تشییع

تنی نجیب تــــر از گل به زیر باران ها

به دامـن کفنش گرچه گل ز خون روئید

بر او ملائکه گـــل می برد به دامان ها

قدح به خون جگر می زند مگر عباس؟

به روی لب بفشارد ز بـس که دندان ها

حسین کز غم او جــامه می درد افلاک

چــو لاله از غــــم او می درد گریبان ها

 

مدینه بـــود و فروچیده بود سفره عمر

ز چار سوی جهان سفره دار احسان ها

به سر سلامتی خـــواهر و بـــرادر او

یکــــی نیامد از آن قوم نا مسلمان ها

زهی به هـــمت ناخن که بر تسلی دل

کشید شانه به گــیسوی آن پریشان ها

تأسفی که ز یوسف نصیب یعقوب است

نصیب زینب کـــبری بود زهجران ها

«یتیم» هـر که بگرید به درد و داغ حسن      

شود به روز قیامت قرین خــندان ها

 

شاعر: مرتضی جام آبادی (یتیم)