اوائل انقلاب بود. ما هنوز ازدواج نکرده بودیم. در آن دوران بحث‌های سیاسی خیلی داغی مطرح بود. مسائل سیاسی بسیاری در خانواده‌ها، در مورد انقلاب وجود داشت؛ مسائلی مثل چپی‌ها و راستی‌ها و یا این‌که انقلاب دوام می‌آورد، یا نه؟!

یادم هست، وقتی در خانواده بحث می‌شد، من و شهید بهمنی حرفمان یکی بود و ناخودآگاه بر سر یک مسأله، هر دو با هم، یک نظر داشتیم. در خاطرم هست که ایشان بحث‌های انقلاب می‌کردند. از اسلام و انقلاب دفاع می کردند و عقیده‌ی من هم مثل ایشان بود. زمانی که در این بحث‌ها شرکت می‌کردم، احساسم این بود که بین من و ایشان، مقداری تفاهم وجود دارد.

بعد از این‌که دیپلم خود را گرفتم، حاج حسن پیشنهاد ازدواج دادند. آن زمان من هم خودم دوست داشتم که با ایشان صحبتی داشته باشم. ایشان هم مایل بود که با من صحبت داشته باشد. همین، یکی از اوّلین شرط‌های ازدواجمان بود. آمدند و با هم صحبت کردیم. یکی از شرایطی که من به ایشان گفتم، این بود که: «شما باید در سپاه بمانی و سپاهی بودن شما مقطعی نباشد؛ طوری نباشد که بعد، سپاه را رها کنید و بیرون بیایید.»

حاج حسن هم شرطش این بود که می‌گفت: «من دوست د ارم همسرم به حضرت امام (رحمه الله) اعتقاد داشته باشد و تابع محض و بی‌چون و چرای رهبری باشد.»

البته، این شرط حاج حسن، یکی از شرایط خود من هم بود. در واقع اولین چیزی که در وجود ایشان احساس می‌کردم و یکی از آن عواملی که سبب شد به درخواست ایشان جواب مثبت بدهم، عشق و علاقه‌ی او به حضرت امام (رحمه الله) بود. یکی از وجوه مشترک بین ما همین مسأله بود؛ یکی از معیارهای من برای ازدواج این بود که همسرم، مثل خودم به وجود مقدّس حضرت امام عشق بورزد و الحمدلله زمانی که حاج حسن آمدند به خواستگاری من، احساس کردم که حاجی با تمام ذرّه ذرّه‌ی وجودش امام را دوست د ارد. یکی دیگر از شرایط من این بود که بعد از این که درسم را خواندم، سر کار بروم؛ امّا حاج حسن با این مسأله مخالفت کردند و گفتند که: «رسالت مادری خیلی مهمتر از کار کردن است. من مخالفتی با کار کردن شما در بیرون از خانه ندارم و در واقع مخالف کار خانم‌ها در بیرون منزل نیستم؛ امّا یک بچّه باید مادرش بالای سرش باشد، تا درست تربیت شود و توسط مادر خودش پرورش پیدا کند. من دوست ندارم بچّه‌ی ما هر روز خانه‌ی فامیل‌ها باشد. رسالت مادری خیلی مهمتر از کار بیرون از خانه است.»


رسم خوبان ۲۴ – محبّت به خانواده، ص ۱۹ تا ۲۱٫/ یک ستاره از خاک، ص ۳۱٫