سوال: فرزند من هفت ساله است. او گاهی از ما سوأل می کند که آیا می توان خدا را دید؟ آیا امامان خدا را می دیدند؟ می خواستم ببینم سوالات او را چگونه پاسخ بدهم؟

جواب:

ما باید در انتقال مفهوم و مباحث و سوالاتی که درباره ی خدا است، در سنین مختلف رویکرد متفاوتی داشته  باشیم. ما در زیر هفت سال سعی می کنیم که پاسخ این طور سوالات را به بچّه ها ندهیم و حواس بچّه ها را از این سوال پرت بکنیم؛ امّا اگر خیلی روی سوأل خود اصرار کردند، یک پاسخ قانع کننده به آن ها بدهیم؛ ولی باز بلا فاصله حواس آنها را پرت کنیم.

انسان پندار بودن بچّه ها

به عنوان مثال، یک بچّه می آید و از پدرش می پرسد: بابا جان! خدا کجاست؟ بچّه ها در این سنّ توان درک امور ماورایی را ندارند؛ یعنی نمی توانند بفهمند که خدا وجود دارد، ولی دیده نمی شود. خیلی از افرادی که در حوزه ی روانشناسی رشد کار می کنند، می گویند: ذهن بچّه ها در این سنّ شش، هفت سالگی، انسان پندار است؛ یعنی ما هرموجود با شعوری را که برای او توصیف کنیم، او آن را شبیه انسان می پندارد؛ حالا یک مقدار بزرگ تر یا کوچک تر. حتّی وقتی ما برای آنها از موجودات وحشتناک و باشعوری مانند دیو صحبت می کنیم، بچّه ها آن را شبیه انسان ولی بزرگ و شاخدار می پندارند؛ یعنی همین انسان را با یک تغییراتی تبدیل می کنند به آن موجود. اگر یادتان باشد، در کارتون سندباد دیوها را انسان نشان می داند؛ ولی با یک سری تفاوت ها. دقیقاً ذهن کودکان ما درباره ی موجودات ماورایی چنین عمل می کند. درباره ی خدا نیز همین طور است. اخیراً بین ده کودک قبل از دبستان پژوهشی انجام شده، وقتی از آنها درباره ی خدا پرسیدند، همه ی آنها خدا را شبیه یک انسان بزرگ می پنداشتند.

خدا مرحوم قیصر امین پور را رحمت کند. یک شعر دارد که می گوید: پیش از این ها فکر می کردم خدا، خانه ای دارد کنار ابرها. دقیقاً ذهن کودکان ما نیز همین طور است؛ یعنی خدا را بزرگ می دانند و برای او خانه ای درست می کنند. پس اگر ما در این سن، درباره ی خدا و موجودیّت و شکل خدا، با بچّه ها صحبت کنیم، ممکن است اثرات مثبتی نبینیم.

ریشه ی پندارهای نادرست درباره ی خدا

در روایات داریم که: “الْعِلْمُ‏ فِی‏ الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِی الْحَجَر[۱] علم در کودکی مانند نقش بستن در سنگ است. یعنی ممکن است اگر ما به او جواب نادرست بدهیم، در ذهن او حکّاکی بشود و وقتی بزرگ شد، این جواب در ذهن او باقی بماند. دلیل این که بعضی از انسان های بزرگ برای خدا جسم قائل هستند، چیست؟ گاهی اوقات ریشه این پندار در دوران کودکی است؛ یعنی در سنین کودکی والدین درباره ی خدا با او صحبت کرده اند و یک شکل ناصحیح از خدا در ذهن او شکل داده اند.

چگونگی اثبات خدا برای فرزندان

ما بعد از هفت سالگی می توانیم او را برای پاسخ به این سوال آماده کنیم. اوّلین کارهایی که بعد از هفت سالگی انجام می دهیم این است که ترسیم های غلط را از ذهن بچّه های خود حذف می کنیم و از بین می بریم. بعد کم کم در سنین بالاتر با جایگزین های مناسب به او جواب می دهیم؛ مثلاً بچّه ای هشت ساله می آید و به پدرش می گوید: خدا چه شکلی است؟ در اینجا پدر باید بگوید: خدا مثل ما سر ندارد، مثل ما دست ندارد، مثل ما پا ندارد، مثل ما چشم ندارد؛ یعنی اوّل بر روی آن چیزهایی که در ذهن او ایجاد شده، یک خط بطلان می کشیم. بعد برای او خدا را تشبیه کنیم.

بچّه ها در آزمایش هایی که در مدرسه انجام می دهند، می دانند که هوا وجود دارد، ولی دیده نمی شود. ما باید چنین تشبیه هایی برای او داشته باشیم؛ مثلاً به او بگوییم: بعضی چیز ها وجود دارد، ولی دیده نمی شود؛ مانند هوا. آیا یادت هست که معلّم در آزمایشگاه علوم، بادکنکی را باد کرد؟! تو در آنجا هوا را نمی دیدی، ولی آن هوا باد کنک را بزرگ کرده بود. بعد از آن درک و فهم عقلانی استفاده می کنیم و به تدریج آن چیزی را که می خواهیم درباره ی خدا برای بچّه خود توضیح بدهیم، این گونه به او تفهیم می کنیم.

چگونه به فرزند جواب قانع کننده بدهیم؟

ما گفتیم که در بچّه های زیر هفت سال اوّل باید از روش حواس پرتی استفاده کنیم؛ امّا اگر دوباره سوال خود را پرسید، باید یک جواب قانع کننده به او بدهیم؛ حال معنی جواب قانع کننده چیست؟ مثلاً اگر یک بچّه ی پنج، شش ساله ای از من پرسید: بابا! خدا کجاست؟ در اینجا اگر بتوانم، از اوّل حواس او را پرت می کنم؛ یعنی به او می گویم: بابا جان! برو آن پرتقال را بیاور تا با هم دیگر بخوریم. یا مثلاً بگوییم: تشنه بودی، آب خوردی؟! ولی یک موقع می بینیم بعد از انجام دادن آن کارها دوباره از ما می پرسد: خدا کجاست؟ در این جا ما باید سریع یک جواب قانع کننده به او بدهیم و بعد از جواب دادن اجازه ی فکر کردن به او ندهیم؛ مثلاً به او بگوییم: بابا جان! خدا همه جا هست. راستی یادت هست قرار بود نقّاشی بکشیم! دفتر نقّاشی را بیاور تا با هم نقّاشی بکشیم؛ یعنی جواب را به او می دهیم، ولی فرصت فکر کردن درباره ی آن جواب را به او نمی دهیم؛ چراکه ممکن است برای او سوالات دیگری ایجاد شود.

درباره ی این مسئله بعضی از والدین در مشاوره ها به ما می گویند: وقتی ما به بچّه ی خود می گوییم که خدا همه جاست، بعد از مدّتی فکر کردن از ما می پرسد: مگر خدا چند تاست که همه جا هست؟ یعنی آن موجود ماورایی که ما در این سن متوجّه می شویم، آنها متوجّه نمی شوند.

بزرگ ترین دروغ!

نکته ی آخر این است که والدین باید تلاش کنند تا به بچّه های خود درباره ی خدا دروغ نگویند. من گاهی اوقات درباره ی این موضوع به والدین می گویم: اگر بچّه از شما پرسید خدا کجاست، به او چه جوابی می دهید؟ بعضی ها در جواب می گویند: ما به آنها می گوییم که خدا در آسمان هاست. این بزرگ ترین دروغی است که می شود به آنها گفت. ما با این پاسخ فرزندان را از خدا دور می کنیم. این ذهنیّت تا بزرگی ادامه پیدا می کند؛ یعنی ممکن است فرزندان تا بزرگی فکر کنند خدا فقط در آسمان هاست؛ در صورتی که خداوند از رگ گردن هم به انسان نزدیک تر است.

[۱] _ کنز الفوائد؛ ج‏۱؛ ص ۳۱۹٫