آغاز قیام

یاد آور شدیم که امام حسین (علیه السلام) با این که شدیداً با حکومت معاویه مخالفت داشت – و اشکال متعددى از آن را نقل کردیم – ولى نظر به پایبندى وى به قرارداد صلحى که برادر بزرگوارش امام حسن (علیه السلام) با معاویه امضاء کرده بود، تلاش براى بر کنارى معاویه را پذیرا نشد.

تاریخ نگاران با ثبت این موضع گیرى اصولى امام حسین (علیه السلام) گفته اند: زمانى که امام حسن مجتبى (علیه السلام) به شهادت رسید، شیعیان عراق دست به جنبش زده وطى نامه اى از امام حسین (علیه السلام) خواستار بر کنار ساختن معاویه وگرفتن بیعت براى خود شدند، که امام حسین (علیه السلام) آنان را از این کار باز داشت و یاد آور شد که بین او و معاویه عهد و پیمانى است که تا پایان مدت آن، شکستن آن پیمان، برایش روا نیست و هرگاه معاویه به هلاکت رسید، در آن تجدید نظر خواهد کرد[۱].

از همین رهگذر براى پیروان امام (علیه السلام) و نیز دستگاه حکومت، به خوبى روشن بود که امام حسین (علیه السلام) با مرگ معاویه هیچ گونه پاى بندى و التزامى نسبت به قرارداد صلح نخواهد داشت به همین دلیل، قیام خود را بر ضد نظام حاکم ستم پیشه اى که زمام آن را یزید فاسق به عهده دارد، آغاز خواهد نمود. از این رو، وجود مقدس امام حسین (علیه السلام) بزرگترین عامل نگرانى هیئت حاکمه، به شمار مى آمد.

نامه یزید به فرمانرواى مدینه

بنابه نقل تاریخ نگاران: یزید بلافاصله پس از مرگ پدرش طى نامه اى از ولید بن عُتبه بن ابى سفیان – فرمانرواى معاویه بر مدینه – در خواست کرد تا از امام حسین(علیه السلام)بیعت بگیرد و آن را به تأخیر نیندازد[۲]. دیگر منابع تاریخى آورده اند: در نامه یزید به ولید آمده بود که: هرگاه نامه ام به دستت رسید، حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار و از آنان بیعت بگیر و اگر از بیعت سرباز زدند، آن دو را گردن بزن و سرهاى آنان را نزد من بفرست و از مردم نیز بیعت بگیر و هرکس امتناع ورزید، همین حکم را درباره آنان به اجرا در آور.[۳]

 مشورت ولید با مروان حکم

ولید در مسئولیتى که به وى محوّل شده بود، حیران و سرگردان بود، زیرا او به خوبى مى دانست که امام حسین (علیه السلام) به هیچ بهایى با یزید بیعت نخواهد کرد، از این رو، خود را نیازمند مشورت با مروان حکم، بزرگ خاندان اموى دانست. به همین دلیل کسى را نزد او فرستاد و مروان نزدش آمد. مروان به ولید پیشنهاد کرد: هم اکنون در پى آنان بفرست[۴]و به بیعت و اطاعت از یزید فراخوان، اگر این کار را انجام دادند، از آنان بپذیر وگرنه پیش از آن که از مرگ معاویه اطلاع حاصل کنند، آن ها را گردن بزن، زیرا به مجرد آگاه شدن از این ماجرا هر یک از آنان، دست به شورش خواهد زد و ایجاد اختلاف مى کند و مردم را به سوى خود فرا مى خواند، در این صورت بیم آن دارم چنان نیرویى را بر ضدّ تو گرد آورند، که توان مقاومت در برابر آن ها را نداشته باشى، جز عبدالله بن عمر که در این خصوص با سى سر ستیز ندارد، افزون بر این که من به خوبى مى دانم حسین بن على هرگز در جهت بیعت با یزید، به تو پاسخ مثبت نخواهد داد و اطاعت یزید را برخود لازم نمى داند. به خدا سوگند! اگر من جاى تو بودم اجازه نمى دادم یک کلمه سخن بگوید و بدون اعتنا به هر اتفاقى که رخ مى داد، او را گردن مى زدم[۵].

این سخن بر ولید که از دیگر اعضاى خاندان بنى امیه با تدبیرتر بود، گران آمد و به مروان گفت: کاش ولید به دنیا نیامده بود و از او یادى نمى شد[۶].

مروان سخن ولید را به استهزاء گرفت و با تمسخر به او گفت: از آن چه به تو گفتم نگران مباش. زیرا خاندان ابوتراب با ما دشمنى دیرینه داشته اند[۷]. ولید بر او بانگ زد و گفت: مروان! واى بر تو! از این سخن دست برادر و درباره پسر فاطمه که باقیمانده نبوت است، به نیکى سخن بگو[۸].

بدین ترتیب، هر دو توافق کردند که امام (علیه السلام) را به مجلس خویش فرا خوانده و براى به دست آوردن مواضع حضرت در قبال سلطه حاکم، بیعت یزید را بر او عرضه کنند.

امام (علیه السلام) در مجلس یزید

ولید شبانه نزد امام حسین (علیه السلام) فرستاد و او را به مجلس خویش فرا خواند. وقتى پیک ولید خدمت امام آمد. آن حضرت در مسجد حضور داشت و هنوز ماجراى مرگ معاویه میان مردم انتشار نیافته بود، در ذهن مبارک امام خطور کرد که ولید او را فرا خوانده تا وى را در جریان مرگ معاویه قرار دهد و با توجه به خبرهایى که از شام بدو رسید، براى حاکم جدید از او بیعت بگیرد. در پى آن امام حسین (علیه السلام)، هواداران و برادران و عمو زاده هاى خویش را فرا خوانده و به آنان اطلاع داد که فرماندار مدینه وى را احضار کرده است و افزود: از این جهت که مرا به کارى وادارد که نتوانم بدو پاسخ مثبت دهم ایمن نیستم[۹].

امام (علیه السلام) به هواداران خویش دستور داد سلاح برگیرند و بدانان فرمود: مرا همراهى کنید هنگامى که بر ولید وارد شدم شما بر در جایگاه بنشینید و هرگاه شنیدید صداى من بلند شد، بر او وارد شوید.[۱۰]

امام حسین (علیه السلام) که بر ولید وارد شد دید مروان که با ولید قطع رابطه کرده بود، نزد او نشسته، حضرت فرمود: بر قرارى پیوند خویشاوندى بهتر از قطع رابطه و صلح و صفا بهتر از تباهى است. اکنون وقت آن رسیده که شما دو تن با یکدیگر گردهم آیید، خداوند میانتان صلح و آشتى بر قرار سازد.

سپس ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد و امام حسین(علیه السلام) کلمه استرجاع (إنّالله….) را بر زبان آورد. آن گاه ولید نامه یزید را مبنى بر بیعت گرفتن از امام(علیه السلام)، براى امام حسین (علیه السلام) خواند و حضرت فرمود: من تصور مى کنم به بیعت نهانى من با یزید قانع نخواهى شد مگر این که آشکار را با او بیعت نمایم.

ولید گفت: آرى، چنین است.

امام (علیه السلام) فرمود: فردا نظرت را در این باره بیان کن. ولید به امام (علیه السلام) عرض کرد: به یاد و نام خدا مى توانى بروى و فردا همراه با جمعى از مردم نزد ما بیایى.

مروان به ولید گفت: اگر هم اکنون حسین بى آن که بیعت کند از تو جدا شود، در فرصت دیگرى هرگز به او دست نخواهى یافت، مگر این که میان شما و او قتل و کشتار فراوانى رخ دهد، حسین را زندانى آن تا بدون بیعت از نزد تو بیرون نرود و یا او را گردن بزن، در این لحظه امام حسین (علیه السلام) برجست و فرمود: فرزند زرقاء! تو مرا مى کشى یا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و مرتکب گناه شدى[۱۱]این جمله را فرمود و به همراه هوادارانش از آن جا خارج و رهسپار منزل خویش شد.

مروان به ولید گفت: نافرمانى من کردى، نه به خدا سوگند! حسین هرگز چنین فرصتى به تو نخواهد داد.

ولید گفت: دیگرى را سرزنش کن! تو کارى را به من پیشنهاد مى کنى که تباهى دینم را به دنبال دارد. به خدا سوگند! اگر تمام اشیاء موجود در روى زمین که خورشید بر آن ها مى تابد و غروب مى کند، از آن من باشد، دوست ندارم در برابر آن، حسین را بکشم! سبحان الله! حسین را به جرم آن که بگوید: بیعت نمى کنم، بکشم؟ به خدا سوگند! من بر این باورم هر کس در مورد ریختن خون حسین محاسبه گردد، در روز رستاخیز، در پیشگاه خدا میزان عملش سبک خواهد بود[۱۲].

از برخى روایات استفاده مى شود که در آن مجلس بحث و مناقشه میان امام(علیه السلام)و مروان بالا گرفت تا آن جا که حضرت دیدگاه خویش را به صراحت به مروان اعلان کرده و فرمود:

«إنا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه بنا فتح الله و بنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحترمه معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع مثله، لکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أینّا أحقّ بالخلافه و البیعه»;[۱۳]

ما خاندان نبوت و جایگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و مکان نزول رحمت خداییم، خداوند اسلام را از خاندان ما آغاز و تا پایان نیز با ما خاندان پیش خواهد برد و یزید مردى فاسق و باده نوش است که دستش به خون بیگناهان آلوده است و شخصیتى نظیر من هرگز با فردى مانند یزید بیعت نخواهد ک، اکنون ما و شما ببینیم در آینده چه خواهد شد و کدام یک از ما به خلافت و بیعت مردم،از دیگرى سزاوارتر است.

امام (علیه السلام) و مروان

امام حسین (علیه السلام) صبح همان شبى که بیعت با یزید را پذیرا نشده بود در مسیر راه به مروان حکم برخورد، مروان با پیشدستى به امام (علیه السلام) گفت: من دلسوزانه با تو سخن مى گویم، به سخنم گوش فراده، تا راه نجات و رستگارى را بیابى، امام(علیه السلام)فرمود: مروان! چه نصیحتى؟

مروان گفت: من به تو فرمان مى دهم به بیعت با امیرالمؤمنین یزید تن دردهى، زیرا براى دنیا و آخرتت بهتر است.

امام (علیه السلام) با سخنان بلیغ خود به او پاسخ داد:

«على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّه براع مثل یزید… سمعت جدّى رسول الله(صلى الله علیه وآله)یقول: الخلافه محرّمه على آل ابی سفیان و على الطلقاء و أبناء الطلقاء فاذا رأیتم معاویه على منبری فابقروا بطنه، فوالله لقد رآه اهل المدینه على منبر جدی فلم یفعلوا ما امروا به[۱۴];

آن گاه که مسلمانان به زمامدارى، مانند یزید مبتلا شوند باید فاتحه اسلام را خواند… از جدم رسول خدا شنیدم مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و آزادشده گان و فرزندان آزادشده گان حرام است، هرگاه دیدید معاویه بر منبر من بالا رفت، شکمش را پاره کنید. به خدا سوگند! مردم مدینه، معاویه را بر فراز منبر جدم دیدند و آن چه را فرمان یافته بودند، عملى نساختند.

حرکت امام(علیه السلام) در شب دوم

به گفته تاریخ نگاران: امام حسین(علیه السلام) آن شب را که شب شنبه ٢٧ رجب سال ۶٠ هجرى بود، در منزل خویش اقامت نمود و ولید بن عتبه به نامه نگارى با عبدالله بن زبیر جهت بیعت با یزید و امتناع او از بیعت، سرگرم بود. ابن زبیر همان شب از مدینه راهى مکه شد، صبح روز بعد ولید یکى از مأموران هوادار بنى امیه را به اتفاق هشتاد سواره نظام در پى او فرستاد، ولى به وى دست نیافته و بازگشتند. ولید در ساعات پایانى روز شنبه، همان افراد را نزد امام حسین(علیه السلام)اعزام کرد تا نزد او حاضر شود و ولید براى یزید بن معاویه از او بیعت بگیرد. امام حسین(علیه السلام)به آنان فرمود: تا فردا صبر کنید، ببینیم شما و ما چه تصمیمى خواهیم گرفت، مأموران آن شب از او دست برداشته و بر آمدن امام(علیه السلام) پا فشارى نشان ندادند.

حضرت در ساعات آخر شب یکشنبه ٢٨ رجب به اتفاق فرزندان و برادرزادگان و برادران و کلیه اعضاى خاندانش به جز محمد حنفیه – رحمه الله علیه – رهسپار مکّه گردید.

وقتى محمد حنفیه از تصمیم امام(علیه السلام) مبنى بر خروج از مدینه اطلاع یافت، نمى دانست حضرت قصد دارد به کجا برود. از این رو، بدو عرضه داشت: برادر! تو محبوب ترین مردم نزد من و از همه آنان برایم عزیزتر هستى، هیچ گاه از پند و اندرز خود به شما دریغ نداشتم و تو بیش از همه به آن سزاوارترى. تا مى توانى از بیعت با یزید بن معاویه بپرهیز و به شهرهاى دور دستى برو. آن گاه فرستادگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به سوى خود فرا خوان، اگر مردم با تو بیعت کردند و برایت بیعت گرفتند، خدا را براین کار سپاس گو و اگر مردم گرد دیگران جمع شدند، خداوند راضى نمى شود زیانى به دین و دانشت وارد شود و یا جوانمردى و فضیلت تو به تباهى رود.

من بیم آن دارم که وارد هر یک از این شهرها بشوى، میان مردم اختلاف بیفتد، گروهى از تو طرفدارى و دسته اى بر ضد تو قیام کنند و سرانجام دست به کشتار یکدیگر بزنند و تو در این میان هدف تیر بلا گردى و در چنین هنگامه اى خون شخصیتى که خود و پدر و مادرش برجسته ترین انسان هایند. بیش از دیگران تباه و خانواده اش بیش از دیگران به خوارى و ذلت دچار شوند.

امام حسین(علیه السلام) به او فرمود: برادر! بنابراین به کجا روم؟

عرض کرد: در مکه بمان. اگر در آن سامان، آرامشى یافتى که چه بهتر وگرنه راه بیابان هاى شنزار و دره ها و کوه ها را در پیش گیر و از شهرى به شهر دیگر برو تاببینى فرجام کار مردم چه خواهد شد، البته شما آن گاه آه با چنین امورى روبرو مى شوى، خود از همه با تدبیرترى.

امام فرمود: برادر، تو نظر خیر خواهانه ات را با مهربانى و محبت ابراز داشتى، امیدوارم دیدگاه شما مناسب و مقرون به موفقیت باشد.[۱۵]

بدین سان امام حسین(علیه السلام) در حالى که آیه شریف: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین‏»[۱۶]را تلاوت مى کرد، رهسپار مکه گردید.

وصیت هاى امام(علیه السلام)

امام حسین(علیه السلام) پیش از خارج شدن از مدینه چندین وصیت از جمله وصیتى به برادرش محمد بن حنفیه مرقوم فرمود که ذیلا از نظرتان مى گذرد:

«هذا ما أوصى به الحسین بن علیّ الى أخیه محمد بن الحنفیه. انّ الحسین یشهد ان لااله الاّالله وحده لا شریک له، و انّ محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من عنده، وان الجنه حق و النار حق، و الساعه آتیه لاریب فیها، و انّ الله یبعث مَن فی القبور، و انّی لم أخرج أشراً ولابطراً و لامفسداً ولاظالماً، و انّما خرجت لطلب الإصلاح فی امه جدی، ارید ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر و أسیر بسیره جدّی و أبی علیّ بن ابی طالب، فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق، و مَن ردّ علىّ هذا أصبر حتى یقضی الله بینی و بین القوم و هو خیر الحاکمین»[۱۷];

این وصیت حسین بن على به برادرش محمد حنفیه است. حسین گواهى مى دهد که معبودى جز خداى یگانه نیست و محمد، بنده و فرستاده اوست و آیین حق را از سوى خدا براى جهانیان آورده است و شهادت مى دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخیز بى تردید به وقوع خواهد پیوست و خداوند در آن روز همه مردگان را زنده مى گرداند، من نه از سر خودخواهى و نه براى خوشگذرانى و تفریح و نه فساد و ستمگرى، از مدینه خارج مى گردم، بلکه هدفم از این سفر، اصلاح مفاسد و تباهى هاى امت و امر به معروف و نهى از منکر و زنده کردن سنّت جدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب است. هر کس این واقعیت را از من پذیرا شود، راه خدا را پذیرفته وگرنه صبر و بردبارى پیشه خواهم ساخت تا خداوند میان من و دشمنانم داورى کند که او بهترین داوران است.

امام(علیه السلام) با وصیت دیگرى به ام سلمه، وى را به امور مربوط به امامت پس از خود سفارش نمود.

روایت شده هنگامى که امام(علیه السلام) تصمیم گرفت از مدینه خارج شود. ام سلمه -رضى الله عنها – حضور وى شرفیاب شد و عرضه داشت: فرزندم بارفتن خویش به سوى عراق مرا اندوهگین مساز. من از جدت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم که مى فرمود: فرزندم حسین(علیه السلام) در سرزمین عراق در منطقه اى به نام کربلا به شهادت خواهد رسید، امام(علیه السلام) در پاسخ اُم سلمه فرمود:

مادر! به خدا سوگند! من نیز خود مى دانم که قطعاً کشته خواهم شد، و چاره اى جز این برایم وجود ندارد، به خدا سوگند! به روزى که در آن کشته خواهم شد آشنا هستم و قاتل خود را نیز مى شناسم و مکانى را که در آن به خاک سپرده مى شوم مى دانم و به خوبى مى دانم چه کسى از خاندان و نزدیکان و پیروانم کشته خواهند شد، مادر! اگر بخواهى مى توانم محل قبر و مدفنم را به تو نشان دهم.

سپس به سمت کربلا اشاره کرد و زمین هموار شد به گونه اى که مکان مدفن خویش و جایگاه لشکر و محل ایستادن خود و مکان شهادتش را به او نشان داد، در این لحظه ام سلمه به شدت گریست و امور مربوط به آن حضرت را به خداسپرد.

امام(علیه السلام) بدو فرمود:

مادر! اراده خداى عزوجل بر این تعلق گرفته که مرا کشته و ذبح شده ستم و بیداد ببیند، هم او خواست اهل حرم، خاندان و زنانم آواره شوند و کودکانم مظلومانه به شهادت رسند و به اسارت در آیند و به غُل و زنجیر کشیده شوند و با آن که از مردم یارى مى خواهند، یارو یاورى نمى یابند.

در روایت دیگرى آمده است که: ام سلمه به حضرت عرضه داشت: جدت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مقدارى خاک در شیشه اى به من داده که هم اکنون نزد من است و امام(علیه السلام)فرمود:

به خدا سوگند! من به همین گونه کشته خواهم شد، و اگر رهسپار عراق نیز نشوم، مرا خواهند کشت. و سپس مقدارى خاک برگرفت و آن ها را در شیشه اى قرار داد و به ام سلمه سپرد و فرمود: این شیشه را نیز در کنار شیشه اى که رسول خدا به تو سپرده، قرار بده، هرگاه خاک آن تبدیل به خون شد، بدان که من به شهادت رسیده ام.[۱۸]

شیخ طوسى، از حسین بن سعید، از حماد بن عیسى، از ربعى بن عبدالله، از فضیل بن یسار روایت کرده مى گوید : و امام باقر(علیه السلام) فرمود: آن گاه که امام حسین(علیه السلام)رهسپار عراق گردید وصیت و کتب و دیگر امانات خویش را به ام سلمه همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سپرد و بدان بانو فرمود: هرگاه فرزند بزرگم نزد تو آمد، اماناتى را که به تو سپرده ام، به او بده. پس از شهادت آن حضرت، على بن حسین(علیه السلام) نزد ام سلمه آمد وى تمام اشیائى راکه پدرش امام حسین (علیه السلام) بدو سپرده بود، به آن حضرت تحویل داد[۱۹].

على بن یونس عاملى در کتاب الصراط المستقیم در حدیثى تصریح به امامت على بن حسین (علیه السلام) را نقل کرده و گفته است: امام حسین (علیه السلام) وصیتش را نوشت و آن را به ام سلمه سپرد و بدو فرمود: هر کس آن را از تو مطالبه کرد دلیل بر امامت اوست و امام زین العابدین آن را از وى درخواست کرد.[۲۰]

امام در راه مکه

به نقل مورخان: هنگامى که امام حسین (علیه السلام) رهسپار مکه گردید، راه اصلى را براى رفتن انتخاب کرد. اعضاى خاندان حضرت به وى عرضه داشتند: اگر آن گونه که ابن زبیر عمل کرده شما نیز از راه اصلى منحرف شوید، مأموران دشمن به شما دست نخواهند یافت.

حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! از راه اصلى جدا نمى شوم تا آن چه را خدا خواهد داورى فرماید[۲۱]و در حالى که آیه شریف «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنی‏ سَواءَ السَّبیل‏»[۲۲]را تلاوت مى کرد، در شب جمعه سوم شعبان وارد مکه شد.

سپس درآن شهر اقامت گزید و مردم آن سامان و کلیه کسانى که براى انجام عمره از سراسر گیتى به آن جا آمده بودند، خدمت آن بزرگوار آمد و شد داشتند، ابن زبیر در کنار خانه کعبه به نماز و طواف مشغول بود و در جمع دیدارکنندگان امام(علیه السلام)، گاهى دو روز پى در پى و گاهى دو روز در میان خدمت امام شرفیاب مى شد، حضور امام حسین(علیه السلام) در مکه براى ابن زبیر بسیار گران تلقى مى شد، زیرا ابن زبیر به خوبى مى دانست که مردم حجاز تا زمانى که امام حسین(علیه السلام) در آن سرزمین است، با وى بیعت نخواهند کرد. زیرا حضرت از ارج و مقامى والاتر برخورداراست و مردم از او بیشتر فرمان مى برند[۲۳].

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۵ – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]. ارشاد ۲/ ۳۲٫

[۲]. ارشاد ۲/ ۳۲٫

[۳]. تاریخ یعقوبی ۲/ ۲۵۱٫

[۴]. در این جا منظور از کسانی که در پی آن‌ها بفرستد امام حسین (علیه السلام) عبد الله بن زبیر  و عبد الله بن عمر بود. به این اعتبار که به نقل برخی از منابع تاریخی نظیر تاریخ طبری ۶/ ۸۴، نام همه این افراد در نامه یزید آمده بود.

[۵]. حیاه الامام الحسین (علیه السلام) ۲/ ۲۵٫

[۶]. همان ۲/ ۲۵۱٫

[۷]. همان.

[۸]. همان.

[۹]. اعلام الوری ۱/ ۴۳۴، روضه الواعظین/ ۱۷۱، مقتل ابو مخنف/ ۲۷، تذکره الخواص/ ۲۱۳٫

[۱۰]. ارشاد ۲/ ۳۳٫

[۱۱]. نام مادر بزرگ مروان.

[۱۲]. ارشاد ۲/ ۳۳- ۳۴٫

[۱۳]. مقل مقوّم ۱۴۴، اعلام الوری ۱/ ۴۲۵٫

[۱۴]. فتوح ابن اعثم ۵/ ۱۷، مقتل خوارزمی ۱/ ۱۸۴٫

[۱۵]. ارشاد ۲/ ۳۵٫

[۱۶]. قصص/ ۲۱٫

[۱۷]. مقتل مرّم/ ۱۵۶٫

[۱۸]. بحار الانوار ۴۴/ ۳۳، العوالم ۱۷/ ۱۸۰، ینابیع الموده / ۴۰۵ تا جمله ام سلمه شدیداً گریست آمده است.

[۱۹]. غیبت طوسی/ ۱۱۸ ح ۱۴۸٫ اثبات الهداه ۵/ ۲۱۴٫

[۲۰]. اثبات الهداه ۵/ ۲۱۶ ح ۸٫

[۲۱]. فتوح ۵/ ۲۴، ینابیع الموده/ ۴۰۲، ارشاد مفید ۲/ ۳۵٫

[۲۲]. قصص /۲۲٫

[۲۳]. ارشاد ۲/ ۳۶، بحار الانوار ۴۴/ ۳۳۲٫