علت اصلی آنکه مردم از گرد جناب مسلم بن عقیل رفتند واو را تنها گذاشتند را در چند موضع می توان مورد بررسی وارزیابی قرار داد از جمله ی این مطالب نقش اشراف قبایل و وابستگی های اجتماعی واقتصادی و امنیتی مردم نسبت به این افراد و مهتران بود وهمچنین تهدید وایجاد ارعاب در جامعه ی آن زمان کوفه بسیار موثر بود.در متن زیر به صورت بسیار کوتاه و خلاصه به این مطالب پرداخته شده است.

 مسلم بن عقیل علیه السلام، پس از آگاهى بر انجام اقدام هاى تهدیدآمیز و سریع از سوى عبیدالله بن زیاد و رفتارى که مهتران و مردم در پیش گرفته اند، از خانه مختار بیرون آمد و به سراى هانى بن عروه رفت. شیعیان پنهانى و دور از چشم عبیدالله به خانه هانى آمد و شد داشتند و یکدیگر را به پنهان کارى سفارش مى کردند. از آن سوى ابن زیاد غلامى به نام معقل را فراخواند و گفت: این سه هزار درهم را بگیر و مسلم بن عقیل را بجوى، با یارانش ارتباط برقرار کن؛ و چون شخص یا گروهى از آنان را یافتى، این سه هزار درهم را بده و بگو که از این پول براى جنگ با دشمنانشان استفاده کنند و چنین وانمود کن که تو نیز از آنهایى. چون این پول را به آنان بدهى به تواطمینان و اعتماد پیدا مى کنند و کار و اخبارشان را از تو پنهان نخواهند کرد. سپس بامداد و شام نزدشان رفت و آمد کن تا آن که جایگاه مسلم را شناسایى کنى و نزد او بروى.

او چنین کرد و رفت و در مسجد اعظم، کنار مسلم بن عوسجه که در حال خواندن نماز بود نشست؛ و از طریق گروهى دریافته بود که مسلم براى حسین علیه السلام بیعت مى گیرد.

در پایان نماز مسلم، معقل نشست. گفت: «اى بنده خدا، من مردى از اهل شام هستم که خداوند دوستى اهل بیت و دوستى دوستدارانشان را به من ارزانى فرموده است»؛ و خود را به گریه زد و گفت: سه هزار درهم به همراه دارم و مى خواهم مردى از شیعیان را که به کوفه آمده است تا براى پسر دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله بیعت بگیرد دیدار کنم. اما هنوز کسى که مرا به سویى راهنمایى کند نیافته ام و جاى او را نمى شناسم. اینک در مسجد نشسته بودم که از چند مؤمن شنیدم که مى گفتند: «این مرد نسبت به اهل بیت آگاه است»؛ و آمدم تا این مال را به تو دهم تا مرا نزد سرور خود ببرى. من از برادران شمایم به من اعتماد کنید؛ و اگر بخواهى پیش از دیدار با او مى توانى از من بیعت بگیرى.

مسلم بن عوسجه گفت: خداى را سپاسگزارم که با من دیدارکردى، بسیار خشنود شدم و به آنچه دوست مى دارى خواهى رسید؛ و خداوند خاندان پیامبرش را به وسیله تو یارى خواهد داد. ولى نمى خواهم که پیش از به انجام رسیدن کار، مردم مرا بشناسند، زیرا از قدرت این سرکش بیمناکم.

معقل گفت: جز خیر پیش نخواهد آمد، از من بیعت بگیر!

مسلم از او بیعت و پیمان گرفت که خیرخواه و رازدار باشد، و او نیز همه خواسته هاى او را پذیرفت. آنگاه مسلم گفت: چند روزى در خانه نزد من بیا تا اجازه رفتن نزد سرورمان را برایت بگیرم. معقل همراه مردم رفت و آمد مى کرد و مسلم بن عوسجه برایش اجازه گرفت. ابن عقیل نیز اجازه داد. مسلم بن عقیل پس از گرفتن بیعت از ابوثمامه صائدى از وى خواست که آن مال را از معقل بگیرد. ابوثمامه کسى بود که اموال و دیگر کمک هاى مردم را مى گرفت و با آن اسلحه مى خرید. او فردى آگاه و از شجاعان عرب و بزرگان شیعه بود. معقل همچنان نزدشان در رفت و آمد بود او نخستین کس بود که وارد مى شد و پس از همه بیرون مى آمد. او اطلاعات مورد نیاز ابن زیاد را به دست مى آورد و روزانه به او گزارش مى داد.[۱]و در ادامه ی ماجرا که منجر به دستگیری هانی شد.

بهره بردارى از اشراف براى دست کشیدن مردم از مسلم

حضرت مسلم، پس از آگاهى بر زندانى شدن هانى، بر ضد ابن زیاد در کوفه قیام کرد و آغاز انقلاب را اعلام داشت. او با همه کوفیان طرفدار خویش کاخ را به محاصره درآورد.

ابن زیاد درب کاخ را بر روى خود و دیگر حاضران در قصر از اشراف، شرطه، خانواده و غلامانش بست و در حالى که نزدیک بود بند دلش از ترس پاره شود و از رویارویى با مسلم به شدت بیمناک بود، همراه یارانش در گوشه اى خزید. طبرى گوید: چون کثیر بن شهاب و محمد ابن اشعث و قعقاع- از مشاوران عبیدالله- همراه افراد زیر فرمانشان نزد عبیدالله آمدند، کثیر گفت: خداوند کار امیر را راست گرداند، شمار زیادى از اشراف، شرطه، خانواده و غلامان در کاخ حضور دارند، ما را به سوى آنان بفرست، ولى عبیدالله نپذیرفت …[۲]

ولى در همان ساعت هاى ترس و وحشت به بهره بردارى از وجود اشراف پرداخت و به آنها فرمان داد تا مردم را به دست کشیدن از مسلم وادار سازند. تاریخ مى نویسد:

عبیدالله اشراف را نزد خویش فراخواند و گفت: نزد مردم بروید و به فرمانبرداران وعده زیادت و کرامت بدهید و نافرمانان را از محرومیت و کیفر بترسانید. و به آنها اطلاع دهید که سپاه شام به سوى آنان در راه است.

یکى از شاهدان عینى همراه با مردم در بیرون از کاخ یعنى عبدالله بن حازم، از ازْدْ از بنى کبیر گوید: اشراف نزد ما آمدند و نخستین کس کثیر بن شهاب بود که از بامداد تا غروب آفتاب با ما سخن گفت. او مى گفت: اى مردم به خانواده هایتان بپیوندید و به سوى شرّ مشتابید و خود را به کشتن مدهید. اینک سپاهیان امیرالمؤمنین، یزید در راهند. امیر عهد کرده است که چنانچه به جنگ با او ادامه دهید و همین امشب به خانه هایتان باز نگردید، فرزندانتان را از عطا محروم سازد و شما را به عنوان برده به شام ببرند: و بى گناه را به جرم گناهکار بگیرد، تا آن که هیچ کس در میان شما نماند مگر آن که کیفر عملش را بچشد. دیگر اشراف نیز همین گونه سخن گفتند و مردم با شنیدن گفتار آنها پراکنده شده بازگشتند.[۳]

بازرسى خانه به خانه کوفه براى یافتن مسلم

پس از آن که مسلم بن عقیل تنها ماند و مخفى شد، گروه هاى کوفى از گردش پراکنده گشتند. از آن سو، عبیدالله زیاد نیز پس از حصول اطمینان درباره پراکنده شدن مردم و خالى شدن مسجد از یاران مسلم، فرمان داد تا درب بزرگ مسجد را گشودند و همراه یارانش از کاخ به مسجد آمد و منبر رفت. او از یارانش خواست تا پیش از نماز عشا بنشینند و به عمرو بن نافع فرمان داد تا فریاد بزند: آگاه باشید هرکس از شرطه ها، مهتران، سران قبایل و جنگجویان که در مسجد نماز نخواند، از پناه حکومت بیرون است. ساعتى نگذشت که مسجد از مردم پر شد. سپس منادى نداى نماز داد و او نماز را اقامه کرد. در این حال به نگهبانان فرمان داد تا پشت سرش بایستند، مبادا کسى ناگهانى وى را به قتل برساند. آنگاه منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت: همان طور که دیدید پسر عقیل راه اختلاف و جدایى را در پیش گرفت. هر کسى که وى را در خانه اش ببینیم از پناه خداوند بیرون است و هر کس او را بیاورد سربهایش از آن اوست. اى بندگان خدا از خدا پروا کنید و به بیعت و فرمانبریتان پایبند باشید. و خود را در معرض خطر قرار مدهید.

اى حصین بن نمیر، مادر به عزایت بنشیند اگر راهى از راه هاى کوفه را فراموش کنى و یا این مرد بیرون رود و او را نزد من نیاورى! تو حق دارى که همه خانه هاى کوفه را بگردى. بر ساکنان راه ها نگهبان بگذار و بامداد فردا همه خانه ها را جست و جو کن تا این مرد را نزد من بیاورى … [۴]

رها کردن مرزها و فرستادن مرزداران به جنگ حسین علیه السلام

از تصمیم هاى مهم و بزرگى که به وسیله ابن زیاد گرفته شد این بود که شمار بسیارى از سربازان را به جاى اعزام براى حفاظت از مرزها، به جنگ با امام حسین علیه السلام فرستاد.

طبرى از شهاب بن خراش از مردى از قبیله اش نقل مى کند! من در زمره سپاهى بودم که ابن زیاد براى جنگ با حسین فرستاد. آنان چهار هزار تن بودند و قصد دیلم داشتند که ابن زیاد آنان را به سوى حسین علیه السلام باز گرداند.[۵]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «  تلاش حکومت اموی در روز های مکی نهضت حسینی»

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] ارشاد، ص ۲۰۷؛ بحار، ج ۴۳، ص ۳۴۲- ۳۴۳ (به نقل از ارشاد).

[۲] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۸۷٫

[۳] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۸۷٫

[۴] ارشاد، ص ۲۱۳؛ اخبار الطوال، ص ۲۴۰٫

[۵] تاریخ دمشق، ج ۱۴، ص ۲۱۵٫